۲۲۱۳.امام على علیه السلام :چون نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله براى خواستگارى دخترش فاطمه رفتم ، فرمود : «چه دارى كه به من بدهى ؟» . گفتم : جز شتر و اسب و زرهم ، چيزى ندارم . فرمود : «اسبت را كه براى جهاد لازم دارى . شترت هم كه براى سوار كردن همسرت است . مىمانَد زرهت كه خداوند ، فاطمه را [ در مقابل آن] به ازدواج تو در آورْد» .
من ، زره خود را بر شانه چپم انداختم و ايشان را ترك كردم و به بازار شب رفتم و آن را به چهارصد درهم سياه هَجَرى فروختم . سپس آنها را نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آوردم و جلوى ايشان گذاردم . به خدا سوگند كه ايشان از تعداد درهمها سؤالى نكرد ! پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله انسانى گشادهدست و جوانمرد بود . سپس بلال را خواند و مشت او را [ از آن درهمها] پُر كرد و فرمود : «اى بلال ! با اينها مقدارى عطر براى دخترم فاطمه ، خريدارى كن» . سپس اُمّ سَلَمه۱را صدا زد و به او فرمود : «اى اُمّ سلمه ! براى دخترم ، بسترى از جنس پَلاس مصر خريدارى نما و آن را با پوست درخت [ خرما] ، پُر كن و يك جبّه پشمى و يك چادر سفيدِ كمپُرز نيز براى او بخر . بيش از اينها مگير كه [ در آن صورت ،] على و فاطمه ، از اسرافكاران خواهند بود» .