۲۷۰۹.تاريخ بغداد ـ به نقل از اَنَس ـ :مردى از ياران پيامبر صلى اللّه عليه و آله به نام جُلَيبيب بود كه كوچكاندام و زشتروى بود.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او پيشنهاد داد كه ازدواج كند و او گفت : اى پيامبر خدا ! مرا بدون خواهان، خواهى يافت ! پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «امّا نزد خداوند، خواهان دارى».
۲۷۱۰.مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو برزه اسلمى ـ :جُلَيبيب، مردى بود كه نزد زنان مىآمد و بر آنها مىگذشت و با آنها بازى مىكرد. به همسرم گفتم : جُلَيبيب بر شما وارد نشود، كه اگر بر شما وارد شود، چنين و چنان مىكنم ! و انصار را اين گونه رسم بود كه اگر كسى از آنها دختر بىشوهر داشت، او را شوهر نمىداد تا بداند كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او نيازى دارد يا نه.
روزى، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به مردى از انصار گفت : «دخترت را به ازدواج من در آور». گفت : بله، به ديده منّت و با افتخار ! پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «او را براى خودم نمىخواهم». گفت : براى كه مىخواهى، اى پيامبر خدا ! فرمود : «براى جليبيب». گفت : اى پيامبر خدا ! با مادرش مشورت مىكنم. نزد مادر او آمد و گفت : پيامبر خدا از دخترت خواستگارى كرده است. زن گفت : باشد و بر روى چشم ! مرد گفت : براى خودش خواستگارى نكرده ؛ بلكه براى جليبيب خواسته است. زن گفت : براى جليبيب؟ واقعا براى جليبيب؟! واقعا براى جليبيب؟! واقعا ؟! نه به خدا سوگند، به او همسر نده.
مرد خواست برخيزد و نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله برود تا گفته مادر دختر را به ايشان برساند كه خود دختر گفت : چه كسى از شما خواستگارى كرده است ؟ مادرش باخبرش كرد. دختر گفت : آيا فرمان پيامبر خدا را باز مىگردانيد ؟ مرا [به جُلَيبيب ]بدهيد كه او مرا تباه نمىكند. پس پدرش نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله رفت و خبر داد و گفت : كارش با شما ! و پيامبر صلى اللّه عليه و آله هم آن دختر را به ازدواج جليبيب در آورد.
سپس پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله براى جنگى بيرون رفت. هنگامى كه پيروز شد و غنيمت گرفت، به يارانش فرمود : «آيا كسى هست كه او را نمىيابيد ؟». گفتند : فلانى و فلانى را نمىيابيم. فرمود : «بنگريد كه آيا كس ديگرى هست كه او را نمىيابيد ؟». گفتند : نه. پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «امّا من جليبيب را نمىيابم» و فرمود : «او را ميان كشتگان بجوييد».
در پى او رفتند و او را در كنار هفت تن يافتند كه آنها را كشته بود و آنها نيز او را كشته بودند. گفتند : اى پيامبر خدا ! او اين جا در كنار هفت تن است كه آنها را كشته است و آنها نيز او را كشتهاند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله نزد او آمد و بالاى سرش ايستاد و فرمود : «اين از من است و من از اويم. اين از من است و من از اويم» و اين سخن را دو يا سه بار فرمود. سپس پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله او را روى ساعد دستان خودش نهاد و قبرى برايش حفر كرد و بدون تابوت و روى همان دستهايش در قبرش نهاد و نگفتهاند كه او را غسل داده باشد.
ثابت مىگويد : هيچ زن بىشوهرى در انصار نبود كه بيش از بيوه جليبيب، خواستگار داشته باشد.
و اسحاق بن عبد اللّه بن ابى طلحه براى ثابت روايت كرد و گفت : آيا مىدانى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله چه دعايى در حقّ همسر جليبيب كرد ؟ فرمود : «خدايا! خير را بر او سرازير گردان و زندگىاش را بر او سخت مگردان!» و از اين رو ميان انصار، زن بىشوهرى نبود كه بيش از او خواستگار داشته باشد.