۲۶۷۳.الأحاديث المختارة ـ به نقل از اَنَس ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله با [دخترخوانده اش] زينب دختر اُمّ سلمه، بازى مىكرد و پى در پى مىفرمود : «اى زينب كوچولو ! اى زينب كوچولو !».
۲۶۷۴.تاريخ دمشق ـ به نقل از ابن عبّاس ـ :مردى از او پرسيد : آيا پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله شوخى مىكرد ؟ ابن عبّاس گفت : آرى. مرد گفت : شوخىاش چه بود ؟ ابن عبّاس گفت : پيامبر صلى اللّه عليه و آله روزى ، لباس گشادى به يكى از زنانش پوشاند و به او فرمود : «آن را بپوش و خدا را بستاى و پايينش را مانند لباس عروس بكش».
۲۶۷۵.النهاية :روزى، [پيامبر صلى اللّه عليه و آله] بلال را ديد كه شكمش باد كرده بود. فرمود : «آفتابپرست!».۱
۲۶۷۶.ربيع الأبرار :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بلال را دوست داشت و با او شوخى مىكرد. روزى ، او را ديد كه شكمش باد كرده است. فرمود : «آفتابپرست!».
۲۶۷۷.تنبيه الخواطر ـ به نقل از زيد بن اَسلَم ـ :زنى به نام اُمّ اَيمَن، نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت : شوهرم شما را دعوت مىكند.
فرمود : «شوهرت كيست ؟ همان كه در چشمش سفيدى است ؟».
زن گفت : به خدا در چشم او سفيدى نيست !
فرمود : «چرا، هست».
گفت : نه به خدا !
فرمود : «هر كسى، در چشمش سفيدى هست» و منظور ايشان، سفيدى دورِ سياهى چشم بود.
۲۶۷۸.مسند ابن حنبل ـ به نقل از اَنَس ـ :پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر اُمّ سليم ـ كه فرزندى به نام ابو عمير از [همسرش] ابو طلحه داشت ـ ، وارد مىشد و با آن كودك ، شوخى مىكرد. روزى بر او وارد شد و او را اندوهگين ديد. فرمود : «چه شده كه من ابو عمير را اندوهگين مىبينم ؟». گفتند : گنجشككى كه با آن بازى مىكرده، مرده است. پس پيامبر شروع كرد به گفتن : «اى ابو عمير ! گنجشكك چه شد ؟».۲