۲۶۰۷.مسكّن الفؤاد ـ به نقل از اَنَس ـ :مردى با پسربچّهاش نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله مىآمد. آن بچّه در گذشت و آن مرد ، ديگر نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نرفت. پيامبر صلى اللّه عليه و آله از او سراغ گرفت . گفتند : آن پسربچّهاى كه همراهش مىديدى ، مرده است [و در اندوه اوست]. پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «چرا به من اطّلاع ندادهايد ؟ ! برخيزيد تا نزد برادرمان برويم و به او تسليت بگوييم» . هنگامى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر او وارد شد، ديد آن مرد ، غمگين و افسرده نشسته است. به او تسليت گفت. آن مرد گفت : اى پيامبر خدا ! اميد داشتم عصاى پيرى و سستىام باشد.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «آيا اين خشنودت نمىكند كه روز قيامت رو به رويت باشد و به او گفته شود : وارد بهشت بشو، و او بگويد : "اى پروردگار من ! و پدر و مادرم!" و پيوسته شفاعت كند تا خداوند عز و جل شفاعت او را در حقّ شما بپذيرد و همهتان را وارد بهشت كند؟» .
۲۶۰۸.مسكّن الفؤاد ـ به نقل از ابن مسعود ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بر زنى وارد شد و او را به خاطر درگذشت پسرش تسليت داد و فرمود : «به من خبر رسيده كه تو به شدّت بىتابى مىكنى ؟» . زن گفت : چه چيزى مرا از اين باز دارد ـ اى پيامبر خدا ـ ، در حالى كه مرا پير و بىفرزند باقى نهاد و رفت ؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «تو بى فرزند نيستى . بىفرزند، زنى است كه جان مىدهد ، در حالى كه هيچ فرزندى را از دست نداده [تا ذخيره قيامتش شده باشد ]و مردم هم توانايى ندارند كه فرزندان از دست دادهشان را [در روز قيامت] به او ببخشند. اين فرد، بىفرزند است».
۲۶۰۹.مسكّن الفؤاد ـ به نقل از بريده ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله از انصار سراغ مىگرفت و احوالپرسى مىكرد و به عيادتشان مىرفت. به پيامبر صلى اللّه عليه و آله خبر رسيد كه زنى، پسرش را از دست داده و بر او بىتابى مىكند. پيامبر صلى اللّه عليه و آله نزد آن زن رفت و او را به تقواى الهى و شكيبايى سفارش كرد. زن گفت : اى پيامبر خدا! من زنى بىفرزند هستم كه ديگر نمىزايم و فرزندى هم جز او نداشتم. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «زنِ بىفرزند، زنى است كه بچّههايش برايش زنده مىمانند [و ذخيره آخرت ندارد]».