285
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم

۲۵۱۸.مكارم الأخلاق ـ به نقل از جابر ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در بيست و يك جنگ شركت [و فرماندهى] كرد كه من در نوزده تاى آنها بودم و در دو جنگ غيبت داشتم. در يكى از جنگ‏ها كه همراه پيامبر صلى اللّه عليه و آله بودم، شترم شب‏هنگام ناتوان شد و خوابيد . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله پشت سر ما و جزو دنباله‏هاى مردم مى‏آمد و ناتوانان و عقب ماندگان را به ديگران مى‏رساند و يا بر ترك خود مى‏نشاند و برايشان دعا مى‏كرد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله به من رسيد و او را در حالى ديدم كه مى‏گفتم : واى مادر ! ما همواره يك شتر آبكشى بد داريم! پيامبر صلى اللّه عليه و آله پرسيد : «چه كسى اين جاست ؟». گفتم : من جابر هستم. پدر و مادرم فدايت باد، اى پيامبر خدا ! فرمود : «در چه حال و كارى ؟». گفتم : شترم از پا افتاده است. فرمود : «آيا عصايى دارى ؟». گفتم : آرى. و پيامبر صلى اللّه عليه و آله با آن ضربه‏اى زد و شتر را برانگيخت و سپس آن را نشاند و پا بر ساق دستش نهاد و فرمود: «سوار شو».
من سوار شدم و همراه پيامبر صلى اللّه عليه و آله حركت كردم و شترم گاه از او جلو مى‏زد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله در آن شب، بيست و پنج مرتبه برايم آمرزش طلبيد و به من فرمود : «عبد اللّه‏، پدرت، چند فرزند بر جاى نهاده است ؟». گفتم : هفت دختر. فرمود : «آيا پدرت بدهى هم داشت ؟». گفتم : آرى. فرمود : «هنگامى كه به مدينه رسيدى، با آنها قرار بگذار و كار را تمام كن و اگر نپذيرفتند، هنگامى كه موسم چيدن خرمايتان رسيد، به من خبر بده».
و فرمود : «آيا ازدواج كرده‏اى ؟». گفتم : آرى. فرمود : «با چه كسى ؟». گفتم : با فلان بيوه، دختر فلانى. فرمود : «چرا با جوانى [دوشيزه] ازدواج نكردى كه همبازى هم باشيد». گفتم : اى پيامبر خدا ! من چند خواهر دارم كه عقلشان هنوز كامل نگشته است. از اين رو خوش نداشتم كه زنى نابخرد را بر آنها بيفزايم و گفتم : اين زن بيوه كامل، كارم را بهتر سامان مى‏دهد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «كار درست و عاقلانه‏اى كرده‏اى».
سپس فرمود : «شترت را چند خريده‏اى ؟». گفتم : پنج اوقيه طلا. فرمود : «آن را به من بفروش؛ ولى حق دارى تا مدينه سوارش باشى». هنگامى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به مدينه آمد، شتر را برايش بردم. فرمود : «اى بلال! پنج اوقيه طلا به او بده تا بدهى عبد اللّه‏، پدرش، را بپردازد و سه [اوقيه] هم بيشتر به او بده و شترش را نيز به او باز گردان». آن گاه فرمود : «آيا با بستانكاران پدرت قرار گذاشتى؟». گفتم : نه، اى پيامبر خدا ! فرمود : «آيا پدرت چيزى بر جا نهاده كه بدهى‏اش را صاف كند ؟». گفتم : نه. فرمود : «عيبى ندارد. هنگامى كه موسم چيدن خرماهايتان رسيد، مرا خبر كن».
من پيامبر صلى اللّه عليه و آله را خبر كردم و آمد و برايمان دعا كرد و ما خرماها را چيديم و هر طلبكار، به همان اندازه كه طلب داشت، از خرماها برد و برايمان همان مقدار كه سال‏هاى قبل مى‏چيديم و [كمى] بيشتر نيز ماند. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «خرمايتان را برداريد و آن را اندازه نگيريد ». ما آن را برداشتيم و مدّت‏ها از آن مى‏خورديم.


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم
284

۲۵۱۸.مكارم الأخلاق عن جابر :غَزا رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله إحدى وعِشرينَ غَزوَةً بِنَفسِهِ ، شَهِدتُ مِنها تَسعَ عَشرَةَ غَزوَةً وغِبتُ عَنِ اثنَتَينِ ، فَبَينا أنا مَعَهُ في بَعضِ غَزَواتِهِ إذ أعيا ناضِحي۱تَحتَ اللَّيلِ فَبَرَكَ ، وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله في آخِرِنا في اُخرَياتِ النّاسِ ، يُزجِي۲الضَّعيفَ ويُردِفُهُ ويَدعو لَهُم ، فَانتَهى إلَيَّ وأَنا أقولُ : يا لَهفَ اُمّاه ، وما زالَ لَنا ناضِحَ سَوءٍ ، فَإِذا هُوَ ، فَقالَ : مَن هذا ؟ فَقُلتُ : أنا جابِرٌ بِأَبي واُمّي يا رَسولَ اللّهِ ، قالَ : وما شَأنُكَ ؟ قُلتُ : أعيا ناضِحي ، فَقالَ : أمَعَكَ عَصَا ؟ فَقُلتُ : نَعَم ، فَضَرَبَهُ ثُمَّ بَعَثَهُ ثُمَّ أناخَهُ ، ووَطِئَ عَلى ذِراعِهِ وقالَ : اِركَب .
فَرَكِبتُ وسايَرتُهُ فَجَعَلَ جَمَلي يَسبِقُهُ ، فَاستَغفَرَ لي تِلكَ اللَّيلَةَ خَمسا وعِشرينَ مَرَّةً ، فَقالَ لي : ما تَرَكَ عَبدُ اللّهِ مِنَ الوَلَدِ ؟ ـ يَعني أباهُ ـ قُلتُ : سَبعَ نِسوَةٍ ، قالَ : أبوكَ عَلَيهِ دَينٌ ؟ قُلتُ : نَعَم ، قالَ : فَإِذا قَدِمتَ المَدينَةَ فَقاطِعهُم ، فَإِن أبَوا فَإِذا حَضَر جَذاذُ۳نَخلِكُم فَآذِنّي .
وقالَ : هَل تَزَوَّجتَ ؟ قُلتُ : نَعَم ، قالَ : بِمَن ؟ قُلتُ : بِفُلانَةَ بِنتِ فُلانٍ ـ بِأَيِّمٍ كانَت بِالمَدينَةِ ـ قالَ : فَهَلاّ فَتاةً تُلاعِبُها وتُلاعِبُكَ ؟ قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، كُنَّ عِندي نِسوَةٌ خُرقٌ۴ـ يَعني أخَواتِهِ ـ فَكَرِهتُ أن آتِيَهُنَّ بِامرَأَةٍ خَرقاءَ ، فَقُلتُ : هذِهِ أجمَعُ لِأَمري .
قالَ : أصَبتَ ورَشِدتَ .
فَقالَ : بِكَمِ اشتَرَيتَ جَمَلَكَ ؟ فَقُلتُ : بِخَمسِ أواقٍ مِن ذَهَبٍ ، قالَ : بِعنيهِ ولَكَ ظَهرُهُ إلَى المَدينَةِ . فَلَمّا قَدِمَ المَدينَةَ أتَيتُهُ بِالجَمَلِ ، فَقالَ : يا بِلالُ أعطِهِ خَمسَ أواقٍ مِن ذَهَبٍ يَستَعينُ بِها في دَينِ عَبدِ اللّهِ ، وزِدهُ ثَلاثا ورُدَّ عَلَيهِ جَمَلَهُ .
قالَ : هَل قاطَعتَ غُرَماءَ عَبدِ اللّهِ ؟ قُلتُ : لا يا رَسولَ اللّهِ ، قال : أَترَكَ وَفاءً ؟ قُلتُ : لا ، قالَ : لا عَلَيكَ ، فَإِذا حَضَرَ جَذاذُ نَخلِكُم فَآذِنّي . فَآذَنتُهُ فَجاءَ فَدَعا لَنا فَجَذَذنا ، وَاستَوفى كُلُّ غَريمٍ ما كانَ يَطلُبُ تَمرا وَفاءً ، وبَقِيَ لَنا ما كُنّا نَجُذُّ وأَكثَرُ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : اِرفَعوا ولا تَكيلوا . فَرَفَعناهُ وأَكَلنا مِنهُ زَمانا .۵

1.النواضح : الإبل التي يستقى عليها ، واحدها ناضح (النهاية : ج ۵ ص ۶۹ «نضح») .

2.يُزجي الضعيفَ : أي يسوقه ليُلحقه بالرفاق (النهاية : ج ۲ ص ۲۹۷ «زجا») .

3.جذذت الشيء: أي قطعته (المصباح المنير: ص ۹۴ «جذذ»)، وفي لسان العرب (ج ۳ ص ۴۷۹): الجذّ: القطع، والجذاذ: المقطع.

4.الخرق : الجهل والحُمق ، وخرقاء : أي حمقاء جاهلة (النهاية : ج ۲ ص ۲۶ «حمق») .

5.مكارم الأخلاق : ج ۱ ص ۵۵ ح ۳۵ ، بحار الأنوار : ج ۱۶ ص ۲۳۳ ح ۳۵ ؛ دلائل النبوّة للبيهقي : ج ۵ ص ۴۶۱ ، تاريخ دمشق : ج ۱۱ ص ۲۲۲ وفيهما صدره إلى «ويردفه» و راجع تاريخ دمشق : ج ۱۱ ص ۲۲۳ ح ۲۷۸۰ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 6508
صفحه از 541
پرینت  ارسال به