۲۵۱۵.امام صادق علیه السلام :پيامبر صلى اللّه عليه و آله نماز صبح را خواند و رو به يارانش كرد و چند تن از مردم را با نام سراغ گرفت و فرمود : «آيا در نماز حاضر بودند ؟». گفتند : نه، اى پيامبر خدا ! فرمود : «آيا [در مدينه ]حضور ندارند ؟». گفتند : چرا...
۲۵۱۶.تاريخ دمشق ـ به نقل از ابن عمر ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله هنگامى كه نماز صبح را با مردم مىخواند، رو به آنان مىكرد و مىفرمود : «آيا در ميان شما كسى بيمار شده است تا به عيادت او بروم ؟». اگر مىگفتند : نه، مىفرمود : «آيا جنازهاى هست تا براى تشييع آن، حاضر شوم ؟».
۲۵۱۷.المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از عمر بن شعيب، از پدرش، از جدّش ـ :اُمّ نبيه، دختر حجّاج و مادر عبد اللّه بن عمرو، زنى بود كه براى پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله هديه مىآورد و مهربانى مىنمود. روزى، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به ديدارش رفت و فرمود: «چگونهاى، اى مادر عبد اللّه ؟».
گفت : خوبم، پدر و مادرم فدايت باد، اى پيامبر خدا !
پرسيد : «عبد اللّه در چه حال است ؟».
گفت : به خير و خوبى، پدر و مادرم فدايت باد ! عبد اللّه، مردى است كه از دنيا بريده است.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «چگونه ؟».
گفت : خواب را حرام كرده و نمىخوابد و نمىخورد [و روزه مىگيرد] . نيز گوشت را حرام كرده و نمىخورد و حقّ همسر و خانوادهاش را ادا نمىكند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «او كجاست ؟».
گفت : تازه رفته و به زودى باز مىگردد، اى پيامبر خدا !
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «هنگامى كه نزد تو آمد، او را نگاه دار تا بيايم».
طولى نكشيد كه عبد اللّه آمد و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «نفْس تو نيز حقّى بر تو دارد و خانوادهات نيز حقّى بر تو دارند».