۲۵۰۶.صحيح البخارى ـ به نقل از نعمان بن بشير ـ :پدرم چيزى به من بخشيد ؛ ولى [مادرم ]عَمره دختر رواحه گفت : من، راضى نمىشوم تا اين كه پيامبر خدا، شاهد [اين بخشش] باشد. از اين رو، [پدرم] نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! من به پسرى كه از عمره دختر رواحه دارم، چيزى بخشيدهام و او از من خواسته است كه تو را شاهد بگيرم. ايشان فرمود : «به ديگر فرزندانت نيز مثل اين را بخشيدهاى ؟». گفت : نه. فرمود : «از خدا پروا داشته باشيد و ميان فرزندانتان، عدالت بورزيد».
آن گاه باز گشت و هديهاش را پس گرفت.
۲۵۰۷.العيال ، ابن ابى الدنيا ـ به نقل از حسن۱ ـ :هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله با يارانش سخن مىگفت، كودكى وارد شد و در گوشهاى از مسجد رفت و به پدرش رسيد. پدر، دست به سرش كشيد و وى را بر زانوى راست خود نشاند. اندكى كه گذشت، دختر او آمد و رفت تا اين كه به او رسيد. او به سرِ وى نيز دست كشيد ؛ امّا وى را روى زمين نشاند. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «چرا او را بر زانوى ديگرت ننشاندى ؟». او دخترش را نيز بر زانوى ديگرش نشاند. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «هماكنون، عدالت ورزيدى».
۱ / ۹
بازداشتن از بدقولى با كودكان
۲۵۰۸.مسند ابن حنبل ـ به نقل از عبد اللّه بن عامر ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به خانه ما آمد و من، در حالى كه كودكى خردسال بودم، رفتم تا بازى كنم. از اين رو، مادرم به من گفت : اى عبد اللّه ! بيا چيزى به تو بدهم. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «چه مىخواهى به او بدهى ؟». گفت : خرمايى به او مىدهم. فرمود : «بدان كه اگر چنين نكنى، برايت دروغى نوشته مىشود».
. ك : ص ۴۱۵ (بازداشتن از دروغ گفتن) .