۲۴۸۲.امام باقر علیه السلام :جوانى يهودى ، فراوان نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله مىآمد تا آن جا كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله با او راحت گرفت [ و خودمانى و صميمى شد] و گاه او را در پى كارى مىفرستاد ، و گاه آن جوان برايش به كسانى نامه مىنوشت . پيامبر صلى اللّه عليه و آله چند روزى او را نيافت . در بارهاش پرسيد و كسى به پيامبر صلى اللّه عليه و آله گفت : او را در آخرين روز زندگى دنيوىاش ترك كردم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله با گروهى از يارانش نزد او آمدند و از بركت پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، هيچ كس با او سخن نمىگفت ، مگر آن كه پاسخش را مىداد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اى جوان !» و او چشمانش را گشود و گفت : بله ، بله ، اى ابو القاسم ! فرمود : «بگو : گواهى مىدهم كه معبودى جز خداوند نيست و من ، محمّد پيامبر خدايم» . جوان به پدرش نگريست؛ ولى پدرش چيزى به او نگفت . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دوباره او را صدا زد و مانند سخن اوّلش را به او فرمود . غلام رو به سوى پدرش كرد و باز پدرش چيزى به او نگفت . آن گاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بار سوم ، او را صدا زد و غلام رو به سوى پدرش كرد و پدر گفت : اگر مىخواهى ، بگو ، و اگر مىخواهى ، نگو .
جوان گفت : «گواهى مىدهم كه معبودى جز خداوند نيست و تو پيامبر خدايى» و همان جا [ و همان لحظه ]در گذشت . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به پدر او فرمود : «از نزد ما بيرون برو» و سپس به يارانش فرمود : «او را غسل دهيد و كفن كنيد و نزد من بياوريد تا بر او نماز بخوانم» . آن گاه بيرون آمد ، در حالى كه مىگفت : «ستايش ، ويژه خدايى است كه امروز به وسيله من ، انسانى را از آتش ، نجات داد» .
۷ / ۱۲
آزاد كردن بنده خود به خاطر خوب نماز خواندن
۲۴۸۳.المعجم الكبير ـ به نقل از سلمة بن اكوع ـ :پيامبر صلى اللّه عليه و آله غلامى به نام يسار داشت . او را ديد كه خوب نماز مىخواند . پس آزادش كرد و او را به كار شترانش در حرّه۱] در نزديكى مدينه ] گماشت .