235
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم

فصل هفتم: سيره پيامبر صلّی الله علیه و آله در رفتار با خدمتكار

۷ / ۱

پرس و جو از نيازهاى خدمتكار

۲۴۵۳.مسند ابن حنبل ـ به نقل از زياد بن ابى زياد ، از خادم پيامبر صلى اللّه عليه و آله ـ :از جمله‏هايى كه [ پيامبر صلى اللّه عليه و آله ] به خدمت‏گزار خود مى‏فرمود ، اين بود : «آيا نيازى دارى ؟» .

۲۴۵۴.مسند ابن حنبل ـ به نقل از ربيعه اسلمى ـ :من به پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله خدمت مى‏كردم . [ روزى] به من فرمود : «اى ربيعه ! ازدواج نمى‏كنى ؟» . گفتم : به خدا سوگند ـ اى پيامبر خدا ـ نمى‏خواهم ازدواج كنم . چيزى ندارم كه زن را ماندگار كند و دوست ندارم كه چيزى مرا از تو به خود ، مشغول سازد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله از من رو گرداند و من [ مدّتى ]به همان خدمتكارى‏ام پرداختم . بار دوم به من فرمود : «اى ربيعه ! ازدواج نمى‏كنى ؟» . گفتم : نمى‏خواهم ازدواج كنم . چيزى ندارم كه زن را ماندگار كند و دوست ندارم كه چيزى مرا از تو به خود ، سرگرم سازد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله از من رو گرداند .
پس به خود آمدم و با خود گفتم : به خدا سوگند ، پيامبر خدا به آنچه دنيا و آخرت مرا سامان مى‏دهد ، از من آگاه‏تر است. به خدا سوگند ، اگر بگويد : ازدواج كن ، خواهم گفت : باشد ، اى پيامبر خدا ! آنچه مى‏خواهى ، به من فرمان بده .
سپس پيامبر صلى اللّه عليه و آله به من فرمود : «اى ربيعه ! ازدواج نمى‏كنى ؟» . گفتم : چرا ، آنچه مى‏خواهى ، به من فرمان بده . فرمود : «به فلان قبيله انصار» كه از پيامبر صلى اللّه عليه و آله دور بودند «برو و به آنها بگو : پيامبر خدا مرا به سوى شما فرستاده و به شما فرمان مى‏دهد كه فلان زن از خاندانتان را به همسرىِ من در آوريد» . من رفتم و به آنها گفتم : پيامبر خدا ، مرا به سوى شما فرستاده و به شما فرمان مى‏دهد كه فلان زن را به همسرىِ من در آوريد .
آنها گفتند : مرحبا به پيامبر خدا و مرحبا به پيام‏آور پيامبر خدا! به خدا سوگند ، پيام‏آور پيامبر خدا جز حاجت‏روا باز نمى‏گردد! و مرا همسر دادند و با من مهربانى كردند و از من نشان و دليلى نخواستند .
من اندوهگين نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله باز گشتم . به من فرمود : «اى ربيعه ! تو را چه شده است ؟» . گفتم : اى پيامبر خدا ! نزد قومى بزرگوار رفتم و مرا همسر دادند و احترامم كردند و مهر ورزيدند ، بى آن كه نشان و دليلى از من بخواهند ؛ ولى من مهريّه‏اى ندارم . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اى بريده اسلمى! براى او هم‏وزن هسته‏اى [ خرما ]طلا جمع كنيد» . آنها هم‏وزن هسته‏اى ، طلا جمع كردند و آنچه را جمع كرده بودند ، گرفتم و نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمدم . فرمود : «آنها را برايشان ببر و بگو : اين ، مهر آن زن است» . نزدشان رفتم و گفتم : اين ، مهر اوست . و آنها هم رضايت دادند و پذيرفتند و گفتند : فراوان و پاكيزه [ و خوش] است !
سپس اندوهگين نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله باز گشتم . فرمود : «اى ربيعه ! چرا اندوهگينى ؟» . گفتم : اى پيامبر خدا ! قومى را بزرگوارتر از آنها نديده‏ام . به آنچه به ايشان دادم ، رضايت دادند و احسان كردند و آن را فراوان و پاكيزه شمردند ؛ ولى من چيزى ندارم كه با آن ، مهمانى عروسى بدهم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اى بريده ! برايش يك گوسفند گرد آوريد» و آنها برايم يك قوچ چاق بزرگ جمع كردند . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به من فرمود : «نزد عايشه برو و به او بگو : سبد غلّه را بفرستد» . من نزد او رفتم و آنچه را پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به من فرمان داده بود ، به او گفتم . عايشه گفت : در اين سبد ، نُه صاع جو است و به خدا سوگند اگر گندم و جويى ديگر غير از آن داشته باشيم ، آن را بگير . من آن را گرفتم و نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آوردم و آنچه را عايشه گفته بود ، به او خبر دادم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اين را برايشان ببر و به آنها بگو : اين را نان بپزيد» .
من با آن قوچ به همراه گروهى از قبيله اسلم نزد آنان رفتم و گفتم كه : اين را نان كنيد و اين [ قوچ] را هم بپزيد . آنها گفتند : ما نان را درست مى‏كنيم ؛ امّا پختن قوچ را خود به عهده بگيريد . من و گروهى از قبيله اسلم ، قوچ را گرفتيم و او را سر بريديم و پوست كنديم و آن را پختيم و گوشت و نانى فراهم آمد و من وليمه دادم و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را دعوت كردم .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم
234

الفَصلُ السّابع : سيرةُ النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله مَعَ خادِمهِ

۷ / ۱

تفقده لحوائج خادمه

۲۴۵۳.مسند ابن حنبل عن زياد بن أبي زياد مولى بني مخزوم عن خادمٍ للنبيّ صلى اللّه عليه و آله :كانَ النَّبِيُ صلى اللّه عليه و آله مِمّا يَقولُ لِلخادِمِ : ألَكَ حاجَةٌ ؟۱

۲۴۵۴.مسند ابن حنبل عن ربيعة الأسلمي :كُنتُ أخدِمُ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَقالَ : يا رَبيعَةُ ، ألا تَزَوَّجُ ؟ قالَ : قُلتُ : وَاللّهِ يا رَسولَ اللّهِ ما اُريدُ أن أتَزَوَّجَ ، ما عِندي ما يُقيمُ المَرأَةَ ، وما اُحِبُّ أن يَشغَلَني عَنكَ شَيءٌ .
فَأَعرَضَ عَنّي ، فَخَدَمتُهُ ما خَدَمتُهُ ، ثُمَّ قالَ لِيَ الثانِيَةَ : يا رَبيعَةُ ، ألا تَزَوَّجُ ؟ فَقُلتُ : ما اُريدُ أن أتَزَوَّجَ ، ما عِندي ما يُقيمُ المَرأَةَ ، وما اُحِبُّ أن يَشغَلَني عَنكَ شَيءٌ .
فَأَعرَضَ عَنّي ، ثُمَّ رَجَعتُ إلى نَفسي فَقُلتُ : وَاللّهِ لَرَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله بِما يُصلِحُني فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ أعلَمُ مِنّي ، وَاللّهِ ، لَئِن قالَ : تَزَوَّج لَأَقولَنَّ : نَعَم يا رَسولَ اللّهِ ، مُرني بِما شِئتَ .
قالَ : فَقالَ : يا رَبيعَةُ ، ألا تَزَوَّجُ ؟ فَقُلتُ : بَلى ، مُرني بِما شِئتَ ، قالَ : اِنطَلِق إلى آلِ فُلانٍ ـ حَيٍّ مِنَ الأَنصارِ ، وكانَ فيهِم تَراخٍ عَنِ النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله ـ فَقُل لَهُم : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله أرسَلَني إلَيكُم ، يَأمُرُكُم أن تُزَوِّجوني فُلانَةَ ـ لاِمرَأَةٍ مِنهُم ـ .
فَذَهَبتُ فَقُلتُ لَهُم : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله أرسَلَني إلَيكُم يِأمُرُكُم أن تُزَوِّجوني فُلانَةَ . فَقالوا : مَرحَبا بِرَسولِ اللّهِ وبِرَسولِ رَسولِ اللّهِ ، وَاللّهِ ، لا يَرجِعُ رَسولُ رَسولِ اللّهِ إلاّ بِحاجَتِهِ . فَزَوَّجوني وأَلطَفوني وما سَأَلونِي البَيِّنَةَ .
فَرَجَعتُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله حَزينا ، فَقالَ لي : ما لَكَ يا رَبيعَةُ ؟ فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، أتَيتُ قَوما كِراما فَزَوَّجوني وأَكرَموني وأَلطَفوني ، وما سَأَلوني بَيِّنَةً ، ولَيسَ عِندي صَداقٌ ! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : يا بُريدَةُ الأَسلَمِيُّ ، اِجمَعوا لَهُ وَزنَ نَواةٍ مِن ذَهَبٍ .
قالَ : فَجَمَعوا لي وَزنَ نَواةٍ مِن ذَهَبٍ ، فَأَخَذتُ ما جَمَعوا لي فَأَتَيتُ بِهِ النَّبِيَّ صلى اللّه عليه و آله ، فَقالَ : اِذهَب بِهذا إلَيهِم فَقُل : هذا صَداقُها . فَأَتَيتُهُم فَقُلتُ : هذا صَداقُها ، فَرَضوهُ وقَبِلوهُ ، وقالوا : كَثيرٌ طَيِّبٌ .
قالَ : ثُمَّ رَجَعتُ إلَى النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله حَزينا ، فَقالَ : يا رَبيعَةُ ، ما لَك حَزينٌ ؟ فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما رَأَيتُ قَوما أكرَمَ مِنهُم ، رَضوا بِما آتَيتُهُم وأَحسَنوا وقالوا كَثيرا طَيِّبا ، ولَيسَ عِندي ما اُولِمُ .
قالَ : يا بُرَيدَةُ ، اِجمَعوا لَهُ شاةً . قالَ : فَجَمَعوا لي كَبشا عَظيما سَمينا ، فَقالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : اِذهَب إلى عائِشَةَ فَقُل لَها فَلتَبعَث بِالمِكتَلِ۲الَّذي فيهِ الطَّعامُ .
قالَ : فَأَتَيتُها فَقُلتُ لَها ما أمَرَني بِهِ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَقالَت : هذَا المِكتَلُ فيهِ تِسعُ آصُعٍ شَعيرٌ ، لا وَاللّهِ إن أصبَحَ لَنا طَعامٌ غَيرُهُ ، خُذهُ . فَأَخَذتُهُ فَأَتَيتُ بِهِ النَّبِيَّ صلى اللّه عليه و آله وأَخبَرتُهُ بِما قالَت عائِشَةُ ، فَقالَ : اِذهَب بِهذا إلَيهم فَقُل : لِيُصبِح هذا عِندَكُم خُبزا .
فَذَهَبتُ إلَيهِم وذَهَبتُ بِالكَبشِ ومَعي اُناسٌ مِن أسلَمَ ، فَقالَ : لِيُصبحِ هذا عِندَكُم خُبزا وهذا طَبيخا ، فَقالوا : أمّا الخُبزُ فَسَنَكفيكُموهُ ، وأَمَّا الكَبشُ فَاكفونا أنتُم . فَأَخَذنَا الكَبشَ أنا واُناسٌ مِن أسلَمَ ، فَذَبَحناهُ وسَلَخناهُ وطَبَخناهُ ، فَأَصبَحَ عِندَنا خُبزٌ ولَحمٌ ، فَأَولَمتُ ودَعَوتُ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله .۳

1.مسند ابن حنبل : ج ۵ ص ۴۳۹ ح ۱۶۰۷۶ ، كنز العمّال : ج ۷ ص ۱۳۸ ح ۱۸۳۸۵ .

2.المِكتَلُ ـ بكسر الميم ـ :الزبيلُ الكبيرُ (النهاية : ج ۴ ص ۱۵۰ «كتل») .

3.مسند ابن حنبل : ج ۵ ص ۵۶۹ ح ۱۶۵۷۷ ، المستدرك على الصحيحين : ج ۲ ص ۱۸۸ ح ۲۷۱۸ ، المعجم الكبير : ج ۵ ص ۵۹ ح ۴۵۷۸ ، مسند الطيالسي : ص ۱۶۱ ح ۱۱۷۳ ، تاريخ دمشق : ج ۳۰ ص ۱۱۲ كلّها نحوه ، كنز العمّال : ج ۱۳ ص ۳۹۰ ح ۳۷۰۴۷ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 6263
صفحه از 541
پرینت  ارسال به