217
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم

۲۴۳۶.الفضائل :هنگامى كه فاطمه بنت اسد ، مادر امير مؤمنان علیه السلام در گذشت ، على علیه السلام گريان به سوى محمّد صلى اللّه عليه و آله آمد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «چرا مى‏گريى ؟ خداوند ، چشمانت را گريان نكند !». گفت : مادرم در گذشت ، اى پيامبر خدا ! پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «و نيز مادر من ، اى على ! او فرزندانش را گرسنه مى‏نهاد و مرا سير مى‏كرد و موهاى فرزندانش را ژوليده مى‏نهاد و مرا روغن مى‏ماليد . به خدا سوگند ، در خانه ابو طالب ، درخت خرمايى بود كه صبح به سوى او روان مى‏شديم و از يكديگر پيشى مى‏جستيم تا آنچه شب از آن ريخته ، برداريم ؛ ولى او به كنيزش فرمان مى‏داد كه آنها را در پايان شب ، جمع كند و مقدارى هم بچيند و چون پسران عمويم بيرون مى‏رفتند ، آنها را به من مى‏خوراند» .
آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله برخاست و به تجهيز و كفن كردن او با پيراهن خود پرداخت و هنگام تشييع جنازه‏اش ، با پاى برهنه بود و يك گام بر مى‏داشت و گام ديگر را با درنگ بر مى‏داشت . و چون بر او نماز خواند ، هفتاد تكبير بر او گفت و آن گاه پس از خوابيدن در قبرش ، با دست مباركش ، او را در قبرش خواباند و شهادتين ( گواهى به توحيد و نيز رسالت محمّد صلى اللّه عليه و آله ) را به او تلقين كرد ، و هنگامى كه خاك بر رويش ريختند و مردم خواستند باز گردند ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله شروع به گفتن اين جمله كرد : «پسرت ، پسرت ؛ امّا نه جعفر يا عقيل ؛ [ بلكه] على بن ابى طالب» .
به ايشان گفتند : اى پيامبر خدا ! كارى كردى كه تا كنون نديده بوديم مانند آن را بكنى . پابرهنه و آرام آرام پشت جنازه‏اش راه رفتى و هفتاد تكبير گفتى و در قبرش آرميدى و پيراهنت را روى او انداختى [ و با آن ، كفنش كردى ] و به او گفتى : پسرت ، پسرت ؛ امّا نه جعفر يا عقيل !
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «امّا اين كه در تشييع جنازه ، گام‏هايم را آرام و آهسته مى‏نهادم ، به خاطر فراوانى و ازدحام فرشتگان بود . امّا آرميدنم در قبر ، به خاطر آن بود كه در زمان زنده بودنش ، از فشار قبر برايش گفتم و او گفت : "واى از ناتوانى !" و من در قبرش خوابيدم تا او را از اين فشار كفايت كنم . و امّا كفن كردنش با پيراهنم ، [ روزى كه ]قيامت و برهنه محشور شدن مردم را برايش گفتم ، گفت : "واى از رسوايى !" و من او را با آن ، كفن كردم تا روز قيامت با آن برخيزد . و امّا سخنم به او : "پسرت ، پسرت" ، از آن رو بود كه چون دو فرشته (نكير و منكر) بر او فرود آمدند و از او در باره خدايش پرسيدند ، گفت : اللّه‏ ، خداى من است . و به او گفتند : پيامبرت كيست ؟ گفت : محمّد ، پيامبر من است . و به او گفتند : ولىّ و امام تو كيست ؟ و او خجالت كشيد كه بگويد : فرزندم ، و من به او گفتم : "بگو : فرزندت ، على بن ابى طالب ، پسرت ، پسرت" ، و خداوند متعال ، بِدان ، چشمش را روشن كرد» .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم
216

۲۴۳۶.الفضائل :لَمّا ماتَت فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ والِدَةُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، أقبَلَ عَلِيٌّ وهُوَ باكٍ ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله : ما يُبكيكَ لا أبكَى اللّهُ لَكَ عَينَكَ ؟ قالَ : تُوُفِّيَت اُمّي يا رَسولَ اللّهِ ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله : بَل واُمّي يا عَلِيُّ ، فَلَقَد كانَت تُجَوِّعُ أولادَها وتُشبِعُني ، وتُشعِثُ أولادَها وتَدهَنُني ، وَاللّهِ ، لَقَد كانَت في دارِ أبي طالِبٍ نَخلَةٌ وكُنّا نَتَسابَقُ إلَيها مِنَ الغَداةِ لِنَلتَقِطَ ما يَقَعُ مِنها فِي اللَّيلِ ، وكانَت رضى اللّه عنه تَأمُرُ جارِيَتَها وتَلقُطُ ما تَحتَها مِنَ الغَلَسِ۱ثُمَّ تَجنيهِ ، فَيَخرُجُ بَنو عَمّي فَتُناوِلُني ذلِكَ .
ثُمَّ نَهَضَ صلى اللّه عليه و آله وأَخَذَ في جَهازِها وكَفَّنَها بِقَميصِهِ صلى اللّه عليه و آله ، وكانَ في حالِ تَشييعِ جَنازَتِها يَرفَعُ قَدَما ويَتَأَنّى فِي الآخَرِ وهُوَ حافِي القَدَمِ ، فَلَمّا صَلّى عَلَيها كَبَّرَ سَبعينَ تَكبيرَةً ، ثُمَّ وَسَّدَها فِي اللَّحدِ بِيَدِهِ الكَريمَةِ بَعدَ أن نامَ في قَبرِها ، ولَقَّنَهَا الشَّهادَتَينِ ، فَلَمّا اُهيلَ عَلَيهَا التُّرابُ وأَرادَ النّاسُ الاِنصِرافَ ، جَعَلَ يَقولُ عليه السلام : ابنُكِ ابنُكِ لا جَعفَرٌ ولا عَقيلٌ ، عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام .
فَقالوا لَه : يا رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَعَلتَ فِعلاً ما رَأَينا قَطُّ مِثلَهُ ، مَشَيتَ مُتَأَنِّيا حافِيَ القَدَمِ ، وكَبَّرتَ سَبعينَ تَكبيرَةً ، ونِمتَ في لَحدِها ، وجَعَلتَ قَميصَكَ عَلَيها ، وقُلتَ لَها : ابنُكِ ابنُكِ لا جَعفَرٌ ولا عَقيلٌ ؟ !
فَقالَ عليه السلام : أمَّا التَّأَنّي في وَضعِ أقدامي في حالِ تَشييعِ الجَنازَةِ ، فَلِكَثرَةِ ازدِحامِ المَلائِكَةِ ، وأَمّا نَومي في لَحدِها ، فَإِنّي ذَكَرتُ لَها في حالِ حَياتِها ضَغطَةَ القَبرِ ، فَقالَت : واضَعفاهُ ، فَنِمتُ في لَحدِها لِأَجلِ ذلِكَ حَتّى كَفَيتُها ذلِكَ . وأمّا تَكفينُها بِقَميصي ، فَإِنّي ذَكَرتُ لَهَا القِيامَةَ وحَشرَ النّاسِ عُراةً ، فَقالَت : وافَضيحَتاهُ ! فَكفَّنتُها بِهِ لِتَقومَ يَومَ القِيامَةِ بِهِ . وأمّا قَولي لَها : ابنُكِ ابنُكِ ، فَإِنَّهُ لَمّا نَزَلَ عَلَيهَا المَلَكانِ وسَأَلاها عَن رَبِّها ، فَقالَت : اللّهُ رَبّي ، وقالا لَها : مَن نَبِيُّكِ ؟ فَقالَت : مُحَمَّدٌ نَبِيّي ، وقالا لَها : مَن وَلِيُّكِ وإمامُكِ ؟ فَاستَحيَت أن تَقولَ وَلَدي ، فَقُلتُ لَها : قولي : وَلَدُكِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبِ عليه السلام ابنُكِ ابنُكِ ، فَأَقَرَّ اللّهُ تَعالى بِذلِكَ عَينَها .۲

1.الغَلَس : ظُلمة آخر الليل (النهاية : ج ۳ ص ۳۷۷ «غلس») .

2.الفضائل : ص ۸۷ ، بحار الأنوار : ج ۳۵ ص ۱۸۰ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 6543
صفحه از 541
پرینت  ارسال به