405
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد پنجم

۳۴۶۵.امام صادق عليه السلام : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله شترى نحر كرد و پوست و آويزه‏ها و پارچه‏هاى روى آن را به قصّابان نداد؛ ليكن آنها را صدقه داد. تو نيز چيزى از آن را به سلاّخ نده؛ ليكن به او چيز ديگر بده.

۷ / ۲۵

چگونگى سر تراشيدن پيامبر صلى اللّه عليه و آله

۳۴۶۶.امام صادق عليه السلام : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در روز عيد قربان ، سر خود را مى‏تراشيد و ناخن‏هاى خود را مى‏گرفت و از سبيل و از كناره‏هاى ريش خود مى‏زد.

۷ / ۲۶

احاديث جامع در باره حجّ پيامبر صلى اللّه عليه و آله

۳۴۶۷.تهذيب الأحكامـ به نقل از معاوية بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام ـ : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ده سال در مدينه ماند و حج نگزارد . سپس خداوند، اين آيه را نازل فرمود : «ميان مردم ، اعلام حج كن تا مردم ، پياده و سوار بر هر مَركب لاغر و از هر راه دورى بيايند». پس به مناديان ، دستور داد با رساترين صدايشان اعلام كنند كه : «پيامبر خدا، امسال به حج مى‏رود».
اين را همه مردم مدينه و اهل كوهستان و باديه‏نشينان دانستند. پس گِرد آمدند. پيامبر صلى اللّه عليه و آله نيز حج گزارد. آنان تابع و منتظرِ فرمان بودند تا آنچه بِدان فرمان مى‏يابند، انجام دهند، يا اين كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله كارى بكند تا آنان نيز همان كار را انجام دهند. پيامبر صلى اللّه عليه و آله چهار روز از ذى قعده مانده، [از مدينه ]بيرون رفت. چون به ذو الحُلَيفه رسيد و ظهر شد، غسل كرد و بيرون رفت، تا به مسجدى كه نزديكى «شجره» است، رسيد. نماز ظهر را در آن جا خواند و تصميم به حجّ اِفراد گرفت. به راه افتاد تا به بَيداء رسيد، نزديك ميل اوّل. مردم، در دو رديف، براى او صف كشيدند. لبّيكِ حجّ اِفراد را گفت و شصت و شش يا شصت و چهار شتر به عنوان قربانى همراه آورد، تا آن كه ساعات آخِر روز چهارم ذى حجّه به مكّه رسيد. هفت دور، كعبه را طواف كرد و پشت مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز خواند. سپس به طرف حجر الأسود باز گشت و بر آن، دست كشيد. در آغاز طواف خود نيز آن را لمس كرده بود. سپس فرمود : «صفا و مروه، از شعائر خدا هستند. از جايى آغاز كنيد كه خداوند، آغاز كرده است»، و [چون ]مسلمانان مى‏پنداشتند سعىِ ميان صفا و مروه، از ساخته‏هاى مشركان است، خداوند متعال، اين آيه را نازل فرمود : «صفا و مروه ، از شعائر خداوند هستند . پس كسى كه به حج يا عمره مى‏رود ، اشكالى بر او نيست كه ميان آن دو را طواف كند».
[پيامبر صلى اللّه عليه و آله ] سپس به صفا آمد و بر بالاى آن رفت و رو به رُكن يمانى نمود. خدا را حمد و ثنا گفت و دعا كرد، به اندازه‏اى كه سوره بقره با آرامش ، خوانده شود. سپس به سوى مروه روان شد و در آن جا نيز به اندازه‏اى كه در صفا توقّف نموده بود ايستاد، تا آن كه از سعى خود، فارغ شد. آن گاه در حالى كه بالاى مروه بود، جبرئيل عليه السلام آمد و فرمان داد كه به مردم فرمان دهد تا از اِحرام در آيند، مگر آنان كه با خود، قربانى آورده‏اند.
مردى گفت : آيا از احرام در آييم، در حالى كه هنوز از عبادات خويش، فراغت نيافته‏ايم ؟
فرمود : «آرى».
چون پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله پس از فراغت از سعى، بر مروه ايستاد، رو به مردم كرد و پس از حمد و ثناى خداوند، فرمود : «اين، جبرئيل است» و با دست، به پشت سرِ خود اشاره كرد [و افزود :] «فرمانم مى‏دهد كه فرمان دهم : هر كه قربانى همراه نياورده، از اِحرام در آيد. اگر من نيز اين را پيش‏تر مى‏دانستم، آن چنان مى‏كردم كه به شما فرمان مى‏دهم ؛ ولى من، قربانى همراه آورده‏ام و براى كسى كه قربانى آورده، روا نيست كه از اِحرام در آيد، تا آن كه قربانى به محلّ خود برسد».
مردى از آن ميان گفت : [اگر فرمانت را بپذيريم ،] آن گاه به عنوان حاجيان بيرون مى‏آييم، در حالى كه از موهاى ما آب۱ مى‏چكد !
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «تو، پس از اين، هرگز ايمان نخواهى آورد !».
سراقة بن مالك كِنانى گفت : اى پيامبر خدا ! دينمان را به ما چنان بياموز كه گويى امروز آفريده شده‏ايم [و هيچ نمى‏دانيم] . اين كه فرمودى، براى امسال است، يا براى آينده هم هست ؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «براى هميشه است، تا روز قيامت». آن گاه، انگشتانش را در هم فرو بُرد و فرمود : «تا روز قيامت، عمره را داخل حج كردم».
على عليه السلام از يمن رسيد و بر پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله كه در مكّه بود، وارد شد. نزد فاطمه عليهاالسلام رفت، در حالى كه او از احرام در آمده بود و بوى خوش به مشام على عليه السلام رسيد و بر تن فاطمه عليهاالسلام جامه‏هاى رنگى ديد. گفت : اى فاطمه ! اين، چه كارى است ؟ فاطمه عليهاالسلام گفت : پيامبر خدا، چنين فرمان داد. على عليه السلام خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و آله رفت ، در حالى كه نسبت به فاطمه عليهاالسلام برانگيختگى [و حالتى التهاب‏گونه] داشت و گفت : اى پيامبر خدا ! فاطمه را ديدم كه از احرام در آمده و لباس‏هاى رنگى به تن دارد.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «من، به مردم چنين فرمان دادم. تو ـ اى على ـ چگونه [و با چه نيّتى ]احرام بستى ؟».
گفت : اى پيامبر خدا ! گفتم : مُحرِم مى‏شوم، به همان نحو كه پيامبر خدا ، احرام بسته است.
ايشان فرمود : «پس مانند من، بر اِحرامت باقى بمان. تو در قربانىِ من، شريك منى».
پس پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و اصحابش، در مكّه در وادى شهر ، فرود آمدند و وارد خانه‏ها نشدند. چون روز تَرويه (هشتم ذى حجّه) فرا رسيد، هنگام ظهر به مردم دستور داد كه غسل كنند و براى حج، مُحرِم شوند، و اين همان سخن خداوند است كه بر پيامبرش نازل فرمود : «از آيين ابراهيم ، پيروى كنيد».
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و اصحاب، با حالتِ احرام حج، بيرون آمدند، تا آن كه به مِنا رسيدند. پيامبر صلى اللّه عليه و آله نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را آن جا خواند. سپس اوّل روز [نهم ]همراه مردم حركت كرد. قريش، پيش‏تر خودشان از مُزدَلِفه كوچ مى‏كردند و نمى‏گذاشتند مردم ديگر از آن جا كوچ كنند. پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد، در حالى كه قريش اميد داشتند كه كوچ پيامبر صلى اللّه عليه و آله از همان جايى باشد كه آنان مى‏روند. خداوند، اين آيه را بر پيامبرش نازل فرمود : «سپس از همان جا كوچ كنيد كه مردم ، كوچ مى‏كنند و از خداوند ، آمرزش بطلبيد» ؛ يعنى : [همان جايى ]ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و همه كسانى كه پس از آنان، از آن جا كوچ مى‏كردند.
قريش، چون ديدند كه هودَج پيامبر صلى اللّه عليه و آله عبور كرد، گويا چيزى در دلشان وارد شد، به خاطر آن كه اميد داشتند پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله از محلّ كوچ آنها، كوچ كند [ولى نكرد].
سرانجام به نَمِره رسيدند، كه وادىِ عُرَنه در مقابل اَراك۲ است . پيامبر صلى اللّه عليه و آله خيمه زد و مردم هم خيمه‏هايشان را آن جا زدند. چون ظهر شد، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در حالى كه اسبش را به همراه داشت، بيرون آمد و غسل كرد و لبّيك گفتن را قطع نمود، تا آن كه در مسجد ايستاد و مردم را اندرز داد و امر و نهى فرمود. آن گاه، نماز ظهر و عصر را با يك اذان و دو اقامه خواند و به موقف [عرفات ]رفت و وقوف كرد. مردم، شتابان، شروع كردند به فرود آمدن براى وقوف در نزديكىِ جاى پاى شتر پيامبر صلى اللّه عليه و آله . ايشان، شتر را دورتر بُرد. آنان نيز چنان كردند. پس فرمود : «اى مردم ! موقِف، تنها جاى گام‏هاى شتر من نيست ! همه اين منطقه، موقف است» و با دست، به موقِف ، اشاره كرد و مردم، پراكنده شدند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله در مُزدَلِفه نيز چنين كرد. وقوف نمود تا آن كه قرص خورشيد، غروب كرد. آن گاه، كوچ كرد و مردم را به آرامش، فرا خواند، تا آن كه به مُزدلفه رسيد كه همان مشعر الحرام است. نماز مغرب و عشا را با يك اذان و دو اقامه خواند و آن جا ماند، تا آن كه نماز صبح را آن جا خواند ، و شبانه، ضعيفانِ بنى هاشم را زودتر به مِنا فرستاد و به آنان فرمان داد رمى جَمَره عَقَبه نكنند، تا خورشيد طلوع كند.
پس چون روز، روشن شد، كوچ كرد تا به مِنا رسيد و به جَمَره عَقَبه ريگ انداخت. پيامبر صلى اللّه عليه و آله شصت و چهار يا شصت و شش قربانى آورده بود. على عليه السلام هم سى و چهار يا سى و شش قربانى آورده بود. پيامبر صلى اللّه عليه و آله شصت و شش شتر ، قربانى كرد و على عليه السلام سى و چهار شتر را . پيامبر صلى اللّه عليه و آله دستور داد پاره‏اى از گوشت هر قربانى را بردارند و در ديگى بگذارند و بپزند. پيامبر صلى اللّه عليه و آله و على عليه السلام از آن خوردند و از آب آن، اندك اندك نوشيدند . [پيامبر صلى اللّه عليه و آله ] به قصّاب‏ها چيزى از پوست، پوشش و افسار آنها نداد و همه را صدقه داد.
سپس پيامبر صلى اللّه عليه و آله سرش را تراشيد و خانه خدا را زيارت كرد و به مِنا باز گشت و تا روز سوم از روزهاى تشريق، در مِنا ماند. سپس جَمَره‏ها را سنگ زد و كوچ كرد تا به سرزمين مكّه رسيد. عايشه گفت : اى پيامبر خدا ! همسرانت با حج و عمره برگردند و من، تنها با حج برگردم ؟! از اين رو، پيامبر صلى اللّه عليه و آله در آن سرزمين مانْد و عبد الرحمان بن ابى بكر را همراه عايشه، به تنعيم فرستاد. عايشه، از آن جا احرام عمره بست. سپس آمد و خانه خدا را طواف كرد و در كنار مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز خواند و ميان صفا و مروه، سعى كرد. آن گاه، نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله رفت.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله همان روز، كوچ كرد و ديگر، وارد مسجد الحرام نشد و كعبه را طواف نكرد. [هنگام آمدن،] از بالاى مكّه، از گردنه مدنى‏ها وارد شده بود و از پايين مكّه، از ذى طُوى خارج گشت.

1.يعنى : مى‏توانيم آميزش داشته باشيم و غسل جنابت كنيم .

2.وادى اراك ، نام محلّى در نزديكى نَمِره و در مرز عرفات است .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد پنجم
404

۳۴۶۵.عنه عليه السلام : نَحَرَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله بَدَنَةً وَلَم يُعطِ الجَزّارينَ جُلودَها ولا قَلائِدَها ولا جِلالَها ، ولكِن تَصَدَّقَ بِهِ . ولا تُعطِ السَّلاّخَ مِنها شَيئا ، ولكِن أعطِهِ مِن غَيرِ ذلِكَ .۱

۷ / ۲۵

صِفَةُ حَلقِهِ

۳۴۶۶.الإمام الصادق عليه السلام : كانَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله يَومَ النَّحرِ يَحلِقُ رَأسَهُ ويُقَلِّمُ أظفَارَهُ ، يَأخُذُ مِن شارِبِهِ ومِن أطرافِ لِحيَتِهِ .۲

۷ / ۲۶

جَوامِعُ في صِفَةِ حَجِّ النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله

۳۴۶۷.تهذيب الأحكام عن معاوية بن عمّار ، عن الإِمام الصادق عليه السلام : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله أقامَ بِالمَدينَةِ عَشرَ سِنينَ لَم يَحُجَّ ، ثُمَّ أنزَلَ اللّهُ عَلَيهِ : « وَ أَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَ عَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ »۳، فَأَمَرَ المُؤَذِّنينَ أن يُؤَذِّنوا بِأَعلى أصواتِهِم أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله يَحُجُّ مِن عامِهِ هذا ، فَعَلِمَ بِهِ مَن حَضَرَ المَدينَةَ وأَهلُ العَوالي وَالأَعرابُ فَاجتَمَعوا ، فَحَجَّ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، وإنَّما كانوا تابِعينَ يَنتَظِرونَ ما يُؤمَرونَ بِهِ فَيَصنَعونَهُ ، أو يَصنَعُ شَيئا فَيَصنَعونَهُ .
فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله في أربَعٍ بَقينَ مِن ذِي القَعدَةِ ، فَلَمَّا انتَهى إلى ذِي الحُلَيفَةِ فَزالَتِ الشَّمسُ ثُمَّ اغتَسَلَ ، ثُمَّ خَرَجَ حَتّى أتَى المَسجِدَ الَّذي عِندَ الشَّجَرَةِ فَصَلّى فيهِ الظُّهرَ ، وعَزَمَ بِالحَجِّ مُفرِدا ، وخَرَجَ حَتَّى انتَهى إلَى البَيداءِ عِندَ الميلِ الأَوَّلِ ، فَصَفَّ النّاسُ لَهُ سِماطَينِ۴ ، فَلَبّى بِالحَجِّ مُفرِدا ، وساقَ الهَديَ سِتّا وسِتّينَ أو أربَعا وسِتّينَ ، حَتَّى انتَهى إلى مَكَّةَ في سَلخِ أربَعٍ مِن ذِي الحِجَّةِ ، فَطافَ بِالبَيتِ سَبعَةَ أشواطٍ ، وصَلّى رَكعَتَينِ خَلفَ مَقامِ إبراهيمَ عليه السلام ، ثُمَّ عادَ إلَى الحَجَرِ فَاستَلَمَهُ ، وقَد كانَ استَلَمَهُ في أوَّلِ طَوافِهِ .
ثُمَّ قالَ : إنَّ الصَّفا والمَروَةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ ، فَابدَؤوا بِما بَدَأَ اللّهُ بِهِ . وإنَّ المُسلِمينَ كانوا يَظُنّونَ أنَّ السَّعيَ بَينَ الصَّفا والمَروَةِ شَيءٌ صَنَعَهُ المُشرِكونَ ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى : « إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا »۵، ثُمَّ أتى إلَى الصَّفا ، فَصَعِدَ عَلَيهِ فَاستَقبَلَ الرُّكنَ اليَمانِيَّ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأَثنى عَلَيهِ ، ودَعا مِقدارَ ما يُقرَأُ سورَةُ البَقَرَةِ مُتَرَسِّلاً ، ثُمَّ انحَدَرَ إلَى المَروَةِ ، فَوَقَفَ عَلَيها كَما وَقَفَ عَلَى الصَّفا ، حَتّى فَرَغَ مِن سَعيِهِ .
ثُمَّ أتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام وهُوَ عَلَى المَروَةِ ، فَأَمَرَهُ أن يَأمُرَ النّاسَ أن يُحِلّوا إلاّ سائِقَ الهَدِي ، فَقالَ رَجُلٌ : أنُحِلُّ ولَم نَفرُغ مِن مَناسِكِنا ؟ فَقالَ : نَعَم .
قالَ [ عليه السلام] : فَلَمّا وَقَفَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله بِالمَروَةِ بَعدَ فَراغِهِ مِنَ السَّعيِ أقبَلَ عَلَى النّاسِ بِوَجهِهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأَثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : إنَّ هذا جَبرَئيلُ ـ وأَومى بِيَدِهِ إلى خَلفِهِ ـ يَأمُرُني أن آمُرَ مَن لَم يَسُق هَديا أن يُحِلَّ ، ولَوِ استَقبَلتُ مِن أمري مِثلَ مَا استَدبَرتُ لَصَنَعتُ مِثلَ ما أمَرتُكُم ، ولكِنّي سُقتُ الهَديَ ، ولا يَنبَغي لِسائِقِ الهَديِ أن يُحِلَّ حَتّى يَبلُغَ الهَديُ مَحِلَّهُ .
قالَ [ عليه السلام] : قَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ القَومِ : لَنَخرُجَنَّ حُجّاجا وشُعورُنا تَقطُرُ ! فَقَالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : أما إنَّكَ لَن تُؤمِنَ بَعدَها أبَدا . فَقالَ لَهُ سُراقَةُ بنُ مالِكِ بنِ جَعشَمٍ الكِنانِيُّ : يا رَسولَ اللّهِ ، عَلِّمنا دينَنا كَأَنَّما خُلِقنَا اليَومَ ، فَهذَا الَّذي أمَرتَنا بِهِ لِعامِنا هذا أم لِما يُستَقبَلُ ؟ فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : بَل هُوَ لِلأَبَدِ إلى يَومِ القِيامَةِ . ثُمَّ شَبَّكَ أصابِعَهُ بَعضَها إلى بَعضٍ وقال : دَخَلَتِ العُمرَةُ فِي الحَجِّ إلى يَومِ القِيامَةِ .
وقَدِمَ عَلِيٌّ عليه السلام مِنَ اليَمَنِ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله وهُوَ بِمَكَّةَ ، فَدَخَلَ عَلى فاطِمَةَ عليها السلام وهِيَ قَد أحَلَّت ، فَوَجَدَ ريحا طَيِّبَةً ووَجَدَ عَلَيها ثِيابا مَصبوغَةً ، فَقالَ : ما هذا يا فاطِمَةُ ؟ ! فَقالَت : أمَرَنا بِهذا رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله . فَخَرَجَ عَلِيٌّ عليه السلام إلى رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله مُستَفتِيا مُحَرِّشا۶ عَلى فاطِمَةَ عليها السلام ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّي رَأَيتُ فاطِمَةَ قَد أحَلَّت وعَلَيها ثِيابٌ مَصبوغَةٌ ! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : أنَا أمَرتُ النّاسَ بِذلِكَ ، وأَنتَ يا عَلِيُّ بِمَ أهلَلتَ ؟ قالَ : قُلتُ يا رَسولَ اللّهِ : إهلالاً كَإهلالِ النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله ، فَقَالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : كُن عَلى إحرامِكَ مِثلي ، وأَنتَ شَريكي في هَديي .
قالَ [ عليه السلام] : ونَزَلَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله بِمَكَّةَ بِالبَطحاءِ هُوَ وأَصحابُهُ ، ولَم يَنزِلِ الدّورَ ، فَلَمّا كانَ يَومُ التَّروِيَةِ عِندَ زَوالِ الشَّمسِ أمَرَ النّاسَ أن يَغتَسِلوا ويُهِلّوا بِالحَجِّ ، وهُوَ قَولُ اللّهِ الَّذي أنزَلَهُ عَلى نَبِيِّهِ صلى اللّه عليه و آله : « فَاتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبْرَ هِيمَ حَنِيفًا »۷، فَخَرَجَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله وأَصحابُهُ مُهِلّينَ بِالحَجِّ حَتّى أتَوا مِنىً ، فَصَلَّى الظُّهرَ وَالعَصرَ وَالمَغرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ وَالفَجرَ ، ثُمَّ غَدا وَالنّاسُ مَعَهُ ، وكانَت قُرَيشٌ تُفيضُ مِنَ المُزدَلِفَةِ ـ وهِيَ جَمعٌ ـ ويَمنَعون النّاسَ أن يُفيضوا مِنها ، فَأَقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله وقُرَيشٌ تَرجوا أن تَكونَ إفاضَتُهُ مِن حَيثُ كانوا يُفيضونَ ، فَأَنزَلَ اللّهُ عَلى نَبِيِّهِ : « ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُواْ اللَّهَ »۸، يَعني : إبراهيمَ وإسماعيلَ وإسحاقَ عليهم السلام في إفاضَتِهِم مِنها ومَن كانَ بَعدَهُم .
فَلَمّا رَأَت قُرَيشٌ أنَّ قُبَّةَ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله قَد مَضَت ، كَأَنَّهُ دَخَلَ في أنفُسِهِم شَيءٌ لِلَّذي كانوا يَرجونَ مِنَ الإِفاضَةِ مِن مَكانِهِم ، حَتَّى انتَهى إلى نَمِرَةَ ـ وهِيَ بَطنُ عُرَنَةَ بِحِيالِ الأَراكِ ـ فَضَرَبَ قُبَّتَهُ ، وضَرَبَ النّاسُ أخبِيَتَهُم عِندَها ، فَلَمّا زالَتِ الشَّمسُ خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ومَعَهُ فَرَسُهُ ، وقَدِ اغتَسَلَ وقَطَعَ التَّلبِيَةَ حَتّى وَقَفَ بِالمَسجِدِ ، فَوَعَظَ النّاسَ وأَمَرَهُم ونَهاهُم ، ثُمَّ صَلَّى الظُّهرَ والعَصرَ بِأَذانٍ واحِدٍ وإقامَتَينِ ، ثُمَّ مَضى إلَى المَوقِفِ فَوَقَفَ بِهِ ، فَجَعَلَ النّاسُ يَبتَدِرونَ أخفافَ ناقَتِهِ يَقِفونَ إلى جَنبِها ، فَنَحّاها فَفَعَلوا مِثلَ ذلِكَ .
فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّهُ لَيسَ مَوضِعَ أخفافِ ناقَتِيَ المَوقِفُ ، ولكِنَّ هذا كُلَّهُ مَوقِفٌ ـ وأَومى بِيَدِهِ إلَى المَوقِفِ ـ فَتَفَرَّقَ النّاسُ . وفَعَلَ مِثلَ ذلِكَ بِمُزدَلِفَةَ ، فَوَقَفَ حَتّى وَقَعَ القُرصُ ـ قُرصُ الشَّمسِ ـ ثُمَّ أفاضَ . وأَمَرَ النّاسَ بِالدَّعَةِ ، حَتّى إذَا انتَهى إلَى المُزدَلِفَةِ ـ وهِيَ المَشعَرُ الحَرامُ ـ فَصَلَّى المَغرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ بِأَذانٍ واحِدٍ وإقامَتَينِ ، ثُمَّ أقامَ حَتّى صَلّى فيهَا الفَجرَ ، وعَجَّلَ ضُعَفاءُ بَني هاشِمٍ بِاللَّيلِ ، وأَمَرَهُم ألاّ يَرمُوا الجَمرَةَ ـ جَمرَةَ العَقَبَةِ ـ حَتّى تَطلُعَ الشَّمسُ . فَلَمّا أضاءَ لَهُ النَّهارُ أفاضَ حَتَّى انتَهى إلى مِنىً ، فَرَمى جَمرَةَ العَقَبَةِ .
وكانَ الهَديُ الَّذي جاءَ بِهِ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله أربَعا وسِتّينَ ـ أو سِتّا وسِتّينَ۹ ـ وجاءَ عَلِيٌّ عليه السلام بِأَربَعٍ وثَلاثينَ ـ أو سِتٍّ وثَلاثينَ۱۰ ـ فَنَحَرَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله مِنها سِتّا وسِتّينَ ، ونَحَرَ عَلِيٌّ أربَعا وثَلاثينَ بَدَنَةً ، وأَمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله أن يُؤخَذَ مِن كُلِّ بَدَنَةٍ مِنها جِذوَةٌ مِن لَحمٍ ، ثُمَّ تُطرَحَ في بُرمَةٍ ثُمَّ تُطبَخَ ، فَأَكَلَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله مِنها وعَلِيٌّ عليه السلام وحَسَيا مِن مَرَقِها ، ولَم يُعطِ الجَزّارينَ جُلودَها ولا جِلالَها۱۱ولا قَلائِدَها ، وتَصَدَّقَ بِهِ .
وحَلَقَ وزارَ البَيتَ ، ورَجَعَ إلى مِنىً فَأَقامَ بِها حَتّى كانَ اليَومُ الثّالِثُ مِن آخِرِ أيّامِ التَّشريقِ ، ثُمَّ رَمَى الجِمارَ ونَفَرَ حَتَّى انتَهى إلَى الأَبطَحَ .
فَقالَت لَهُ عائِشَةُ : يا رَسولَ اللّهِ ، تَرجِعُ نِساؤُكَ بِحِجَّةٍ وعُمرَةٍ مَعا وأَرجِعُ بِحِجَّةٍ ؟ ! فَأَقامَ بِالأَبطَحِ وبَعَثَ مَعَها عَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبي بَكرٍ إلَى التَّنعيمِ۱۲ ، فَأَهَلَّت بِعُمرَةٍ ، ثُمَّ جاءَت فَطافَت بِالبَيتِ ، وصَلَّت رَكعَتَينِ عِندَ مَقامِ إبراهيمَ عليه السلام ، وسَعَت بَينَ الصَّفا والمَروَةِ ، ثُمَّ أتَتِ النَّبِيَّ صلى اللّه عليه و آله ، فَارتَحَلَ مِن يَومِهِ ، ولَم يَدخُلِ المَسجِدَ ، ولَم يَطُف بِالبَيتِ ، ودَخَلَ مِن أعلى مَكَّةَ مِن عَقَبَةِ المَدَنِيّينَ ، وخَرَجَ مِن أسفَلِ مَكَّةَ مِن ذي طُوىً .۱۳

1.الكافي : ج ۴ ص ۵۰۱ ح ۲ ، تهذيب الأحكام : ج ۵ ص ۴۵۷ ح ۱۵۸۸ وليس فيه ذيله من «ولا تُعط» و كلاهما عن معاوية بن عمّار ، كتاب من‏لايحضره الفقيه : ج ۲ ص ۵۴۹ ح ۳۱۳۷ عن أبي بصير ، المقنع للصدوق : ص ۲۷۳ من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وليس فيهما ذيله وكلّها نحوه ، وسائل الشيعة : ج ۱۰ ص ۱۵۱ ح ۱۸۹۰ و راجع : نصب الراية : ج ۳ ص ۱۶۵ ذيل ح ۸ .

2.الكافي : ج ۴ ص ۵۰۲ ح ۳ عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّه‏ ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج ۲ ص ۵۰۷ ح ۳۰۹۴ من دون إسناد إلى الإمام الصادق عليه السلام ، وسائل الشيعة : ج ۱۰ ص ۱۸۰ ح ۱۹۰۱۸ ؛ تاريخ المدينة : ج ۲ ص ۶۱۷ عن عبد اللّه‏ بن زيد ، عمدة القاري : ج ۱۰ ص ۶۳ عن معمر العدوي نحوه و راجع : السنن الكبرى : ج ۲ ص ۵۹۹ ح ۴۲۳۲ و المغني لعبد اللّه‏ بن قدامة : ج ۳ ص ۴۶۱ .

3.الحجّ : ۲۷ .

4.السِّماطُ : الجماعة من الناس والنخل (النهاية : ج ۲ ص ۴۰۱ «سمط») .

5.البقرة : ۱۵۸ .

6.التحريش : الإغراء بين القوم ، وأراد به هنا ما يوجب عتابها (مجمع البحرين : ج ۱ ص ۳۸۶ و ۳۸۷ «حرش») .

7.آل عمران : ۹۵ .

8.البقرة : ۱۹۹ .

9.الترديد من الراوي .

10.الترديد من الراوي .

11.جُلُّ الدابّة كثوب الإنسان يلبسُه يقيه من البرد ، والجمع جِلال (المصباح المنير : ص ۱۰۶ «جلل») .

12.التَّنْعيم : هو موضع في الحلّ قريب من مكّة (راجع : معجم البلدان : ج ۲ ص ۴۹) .

13.تهذيب الأحكام : ج ۵ ص ۴۵۴ ح ۱۵۸۸ ، الكافي : ج ۴ ص ۲۴۵ ح ۴ ، مستطرفات السرائر : ص ۲۲ ح ۳ ، مجمع البيان : ج ۲ ص ۵۲۰ ، عوالي اللآلي : ج ۲ ص ۸۹ ح ۲۴۰ و ۲۴۱ و ۲۴۲ كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج ۲۱ ص ۳۹۰ ح ۱۳ و راجع : فقه القرآن : ج ۱ ص ۲۶۶ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد پنجم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 10347
صفحه از 562
پرینت  ارسال به