۶ / ۶
نامه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به حارث بن ابى شَمِر غسّانى
۴۲۱۶.الطبقات الكبرىـ به نقل از ابن عبّاس و ديگران ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله شجاع بن وَهبِ اسدى۱را ـ كه يكى از آن شش سفير بود ـ ، همراه نامهاى براى دعوت به اسلام ، نزد حارث بن ابى شَمِر غَسّانى۲روانه كرد .
شجاع گفت : پيش حارث كه در غوطه دمشق بود ، رفتم . او سرگرم فراهم آوردن وسايل پذيرايى و استقبال از قيصر بود كه مىخواست از حِمص به ايليا (بيت المقدّس) بيايد . من دو يا سه روز بر درگاهش منتظر ماندم . سپس به حاجب او گفتم : من ، فرستاده پيامبر خدا به سوى حارث هستم .
او گفت : تا فلان روز كه بيرون بيايد ، به او دسترس نخواهى داشت .
حاجب او كه اهل روم و نامش «مُرا» بود، از من در باره پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سؤلاتى مىكرد و من از ويژگىهاى پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و آيينى كه به آن دعوت مىكند ، برايش مىگفتم . او چندان تحت تأثير قرار مىگرفت كه مىگريست و مىگفت : من انجيل را خواندهام و اكنون خصوصيت اين پيامبر را عيناً مىيابم . من به او ايمان مىآورم و تصديقش مىكنم ؛ امّا مىترسم حارث ، مرا بكُشد .
مُرا ، مرا گرامى مىداشت و با گرمى از من پذيرايى مىكرد . روزى، حارث از اندرون بيرون آمد و جلوس كرد و تاج بر سر نهاد و آن گاه به من اجازه ورود داد . من ، نامه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را تسليم او كردم . او نامه را خواند و سپس آن را پرت كرد و گفت : چه كسى مىتواند پادشاهىِ مرا از من بگيرد ؟ ! من به سراغ او خواهم رفت . اگر در يمن هم باشد ، نزدش مىروم . مردم را جمع كنيد !
او مرتّبا امر و نهى مىكرد تا آن كه برخاست و دستور داد اسبها را نعل ببندند . آن گاه گفت : آنچه را كه مىبينى ، به سالار خود ، خبر بده . او براى قيصر ، نامهاى نوشت و موضوع آمدن من و تصميمى را كه گرفته بود ، به اطّلاع او رساند . قيصر در جواب او نوشت : «به سوى او (پيامبر صلى اللّه عليه و آله ) حركت مكن و از اين كار در گذر و به ايليا نزد من بيا» .
چون پاسخ نامه حارث از قيصر رسيد ، مرا خواست و گفت : چه وقت مىخواهى پيش سالار خود برگردى ؟
گفتم : فردا . حارث ، دستور داد صد مثقال طلا به من دادند . مُرا ، خودش را به من رسانيد و دستور داد مقدارى خرجى و يك جامه به من دادند و گفت : سلام مرا به پيامبر خدا برسان .
من خدمت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمدم و موضوع را به اطّلاع ايشان رساندم . ايشان فرمود : «پادشاهىاش نابود باد !» . همچنين سلام مُرا و حرفهايى را كه زده بود ، به ايشان ابلاغ كردم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «راست گفته است» .
حارث بن ابى شَمِر ، در سال فتح مكّه در گذشت .
1.شجاع بن وهب اسدى از صحابيان و فرستاده پيامبر صلى اللّه عليه و آله به نزد حاكم غسّانى بود .
2.الحارث بنابى شمر غسّانى عامل هرقل پادشاه روم بر دمشق و اطراف آن بود. حارث در آن هنگام در «غوطه» دمشق سرگرم تهيه آذوقه و ملزومات براى قيصر بود ، حارث در حالى كه خود را آماده جنگ با پيامبر صلى اللّه عليه و آله مىكرد ، با مشورت قيصر ، از جنگ منصرف شد و هدايايى براى آن حضرت توسط پيك حضرت فرستاد (الأعلام : ج ۲ ص ۱۵۵ ، مكاتيب الرسول : ج ۲ ص ۴۶۰) ، وى اسلام نياورد (البداية والنهاية : ج ۶ ص ۳۳۷ ، الطبقات الكبرى : ج ۱ ص ۲۰۰) . و در سال فتح مكه از دنيا رفت .