553
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد ششم

۶ / ۶

نامه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به حارث بن ابى شَمِر غسّانى

۴۲۱۶.الطبقات الكبرىـ به نقل از ابن عبّاس و ديگران ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله شجاع بن وَهبِ اسدى۱را ـ كه يكى از آن شش سفير بود ـ ، همراه نامه‏اى براى دعوت به اسلام ، نزد حارث بن ابى شَمِر غَسّانى۲روانه كرد .
شجاع گفت : پيش حارث كه در غوطه دمشق بود ، رفتم . او سرگرم فراهم آوردن وسايل پذيرايى و استقبال از قيصر بود كه مى‏خواست از حِمص به ايليا (بيت المقدّس) بيايد . من دو يا سه روز بر درگاهش منتظر ماندم . سپس به حاجب او گفتم : من ، فرستاده پيامبر خدا به سوى حارث هستم .
او گفت : تا فلان روز كه بيرون بيايد ، به او دسترس نخواهى داشت .
حاجب او كه اهل روم و نامش «مُرا» بود، از من در باره پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سؤلاتى مى‏كرد و من از ويژگى‏هاى پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و آيينى كه به آن دعوت مى‏كند ، برايش مى‏گفتم . او چندان تحت تأثير قرار مى‏گرفت كه مى‏گريست و مى‏گفت : من انجيل را خوانده‏ام و اكنون خصوصيت اين پيامبر را عيناً مى‏يابم . من به او ايمان مى‏آورم و تصديقش مى‏كنم ؛ امّا مى‏ترسم حارث ، مرا بكُشد .
مُرا ، مرا گرامى مى‏داشت و با گرمى از من پذيرايى مى‏كرد . روزى، حارث از اندرون بيرون آمد و جلوس كرد و تاج بر سر نهاد و آن گاه به من اجازه ورود داد . من ، نامه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را تسليم او كردم . او نامه را خواند و سپس آن را پرت كرد و گفت : چه كسى مى‏تواند پادشاهىِ مرا از من بگيرد ؟ ! من به سراغ او خواهم رفت . اگر در يمن هم باشد ، نزدش مى‏روم . مردم را جمع كنيد !
او مرتّبا امر و نهى مى‏كرد تا آن كه برخاست و دستور داد اسب‏ها را نعل ببندند . آن گاه گفت : آنچه را كه مى‏بينى ، به سالار خود ، خبر بده . او براى قيصر ، نامه‏اى نوشت و موضوع آمدن من و تصميمى را كه گرفته بود ، به اطّلاع او رساند . قيصر در جواب او نوشت : «به سوى او (پيامبر صلى اللّه عليه و آله ) حركت مكن و از اين كار در گذر و به ايليا نزد من بيا» .
چون پاسخ نامه حارث از قيصر رسيد ، مرا خواست و گفت : چه وقت مى‏خواهى پيش سالار خود برگردى ؟
گفتم : فردا . حارث ، دستور داد صد مثقال طلا به من دادند . مُرا ، خودش را به من رسانيد و دستور داد مقدارى خرجى و يك جامه به من دادند و گفت : سلام مرا به پيامبر خدا برسان .
من خدمت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمدم و موضوع را به اطّلاع ايشان رساندم . ايشان فرمود : «پادشاهى‏اش نابود باد !» . همچنين سلام مُرا و حرف‏هايى را كه زده بود ، به ايشان ابلاغ كردم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «راست گفته است» .
حارث بن ابى شَمِر ، در سال فتح مكّه در گذشت .

1.شجاع بن وهب اسدى از صحابيان و فرستاده پيامبر صلى اللّه عليه و آله به نزد حاكم غسّانى بود .

2.الحارث بن‏ابى شمر غسّانى عامل هرقل پادشاه روم بر دمشق و اطراف آن بود. حارث در آن هنگام در «غوطه» دمشق سرگرم تهيه آذوقه و ملزومات براى قيصر بود ، حارث در حالى كه خود را آماده جنگ با پيامبر صلى اللّه عليه و آله مى‏كرد ، با مشورت قيصر ، از جنگ منصرف شد و هدايايى براى آن حضرت توسط پيك حضرت فرستاد (الأعلام : ج ۲ ص ۱۵۵ ، مكاتيب الرسول : ج ۲ ص ۴۶۰) ، وى اسلام نياورد (البداية والنهاية : ج ۶ ص ۳۳۷ ، الطبقات الكبرى : ج ۱ ص ۲۰۰) . و در سال فتح مكه از دنيا رفت .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد ششم
552

۶ / ۶

رِسالَتُهُ إلَى الحارِثِ بنِ أبي شَمِرٍ الغَسّانِيِّ

۴۲۱۶.الطبقات الكبرى عن ابن عبّاس وجماعة :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله شُجاعَ بنَ وَهبٍ الأَسَدِيَّ ـ وهُوَ أحَدُ السِّتَّةِ ـ إلَى الحارِثِ بنِ أبي شَمِرٍ الغَسّانِيِّ۱يَدعوهُ إلَى الإِسلامِ ، وكَتَبَ مَعَهُ كِتابا . قالَ شُجاعٌ : فَأَتَيتُ إلَيهِ وهُوَ بِغوطَةِ دِمَشقَ ، وهُوَ مَشغولٌ بِتَهِيئَةِ الإِنزالِ واَلأَلطافِ لِقَيصَرَ وهُوَ جاءٍ مِن حِمصَ إلى إيلياءَ ، فَأَقَمتُ عَلى بابِهِ يَومَينِ أو ثَلاثَةً ، فَقُلتُ لِحاجِبِهِ : إنّي رَسولُ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله إلَيهِ ، فَقالَ : لا تَصِلُ إلَيهِ حَتّى يَخرُجَ يَومَ كَذا وكَذا .
وجَعَلَ حاجِبُهُ ـ وكانَ رومِيّا اسمُهُ «مُرى» ـ يَسأَلُني عَن رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَكُنتُ اُحُدِّثُهُ عَن صِفَةِ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله وما يَدعو إلَيهِ ، فَيَرِقُّ حَتّى يَغلِبُهُ البُكاءُ ويَقولُ : «إنّي قَد قَرَأتُ الإِنجيلَ فَأَجِدُ صِفَةَ هذَا النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله بِعَينِهِ ، فَأَنا اُؤمِنُ بِهِ واُصَدِّقُهُ وأَخافُ مِنَ الحارِثِ أن يَقتُلَني» . وكانَ يُكرِمُني ويُحسِنُ ضِيافَتي .
وخَرَجَ الحارِثُ يَوما فَجَلَسَ ووَضَعَ التّاجَ عَلى رَأسِهِ ، فَأَذِنَ لي عَلَيهِ ، فَدَفَعتُ إلَيهِ كِتابَ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَقَرَأَهُ ثُمَّ رَمى بِهِ وقالَ : مَن يَنتَزِعُ مِنّي مُلكي ؟ ! أنَا سائِرٌ إلَيهِ ، ولو كانَ بِاليَمَنِ جِئتُهُ . عَلَيَّ بِالنّاسِ !
فَلَم يَزَل يَفرِضُ حَتّى قامَ ، وأَمَرَ بِالخُيولِ تُنعَلُ ، ثُمَّ قالَ : أخبِر صاحِبَكَ ما تَرى .
وكَتَبَ إلى قَيصَرَ يُخبِرُهُ خَبَري وما عَزَمَ عَلَيهِ ، فَكَتَبَ إلَيهِ قَيصَرُ ألاّ تسيرَ إلَيهِ وَالهَ عَنهُ ووافِني بِإيلياءَ . فَلَمّا جاءَهُ جَوابُ كِتابِهِ دَعاني فَقالَ : مَتى تُريدُ أن تَخرُجَ إلى صاحِبِكَ ؟ فَقُلتُ : غَدا ، فَأَمَرَ لي بِمِئَةِ مِثقالِ ذَهَبٍ . ووَصَلَني مُرى ، وأَمَرَ لي بِنَفَقَةٍ وكِسوَةٍ ، وقالَ : أقرِئ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله مِنِّي السَّلامَ .
فَقَدِمتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله فَأَخبَرتُهُ ، فَقالَ : بادَ مُلكُهُ ! وأَقرَأتُهُ مِن مُرى السَّلامَ ، وأَخبَرتُهُ بِما قالَ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : صَدَقَ .
وماتَ الحارِثُ بنُ أبي شَمِرٍ عامَ الفَتحِ .۲

1.في المعجم الكبير : ج ۲۰ ص ۹ و الثقات لابن حبّان : ج ۲ ص ۶ و تاريخ الطبري : ج ۲ ص ۲۹۳ و الإصابة : ج ۳ ص ۲۵۶ الرقم ۳۸۶۰ «بعث شجاع بن وهب الأسدي إلى المنذر بن الحارث بن أبي شمر الغساني» .

2.الطبقات الكبرى : ج ۱ ص ۲۶۱ ، الإصابة : ج ۶ ص ۲۲۶ الرقم ۸۴۱۷ ، عيون الأثر : ج ۲ ص ۳۳۸ ، سبل الهدى والرشاد : ج ۱۱ ص ۳۵۹ كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج ۲۰ ص ۳۹۳ ذيل ح ۸ نقلاً عن الكازروني في المنتقى نحوه و راجع : تاريخ دمشق : ج ۵۷ ص ۳۶۶ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد ششم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 6969
صفحه از 576
پرینت  ارسال به