۶ / ۵
نامه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به مُقَوقس ، بزرگ قبطيان مصر
۴۲۱۴.پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ـ در نامه ايشان به مُقَوقِس۱ـ :به نام خداوند مهرگسترِ مهربان . از محمّد بن عبد اللّه ، به مقوقس ، بزرگ قبطيان : سلام بر آن كه از راه راست ، پيروى كند! امّا بعد ، من تو را به آنچه اسلام دعوت مىكند ، فرا مىخوانم . مسلمان شو تا به سلامت مانى ، و اسلام بياور تا خداوند ، اَجرت را دو برابر دهد ؛ و اگر روى بر تابى ، گناه قبطيان به گردن تو خواهد بود . «اى اهل كتاب ! بياييد بر سر سخنى بِايستيم كه ميان ما و شما يكسان است ، اين كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خداوند يكتا ، خدايگان نگيرد ، و اگر روى بر تافتيد ، بگوييد : گواهى دهيد كه ما مسلمان هستيم».
۴۲۱۵.الطبقات الكبرىـ به نقل از ابن عبّاس و ديگران ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله حاطب بن ابى بَلتعه لَخمى را ـ كه يكى از آن شش سفير بود ـ ، همراه نامهاى براى دعوت به اسلام پيش مُقَوقِس ، فرمانرواى اسكندريّه و سالار قِبطيان ، فرستاد . حاطب ، نامه را به مقوقس داد . مقوقس آن را خواند و با حاطب به خوشى سخن گفت و نامه را در جعبهاى از عاج قرار داد و سرش را مُهر كرد و آن را به كنيز خود داد و به پيامبر صلى اللّه عليه و آله نوشت : «من مىدانستم كه هنوز يك پيامبر ، باقى مانده است ؛ امّا خيال مىكردم او در شام ، ظهور خواهد كرد . فرستاده تو را گرامى داشتم و اكنون دو كنيز را كه در ميان قِبطيان منزلت والايى دارند ، برايت مىفرستم و جامهاى و استرى كه بر آن سوار شوى ، به عنوان پيشكش ، تقديم تو مىكنم» .
او چيز ديگرى ننوشت و مسلمان هم نشد . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله هديه مقوقس را پذيرفت و دو كنيز را ـ كه يكى ماريه [مادر ابراهيم پسر پيامبر خدا] و ديگرى خواهرش سيرين بود ـ و استرى سپيد را ـ كه در آن روز ، در ميان عربها چنان استرى وجود نداشت و همان دُلدُل بود ـ ، قبول كرد . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اين ناپاك ، به پادشاهى خود ، بخل ورزيد ، حال آن كه پادشاهىِ او دوامى نخواهد يافت» .
حاطب گفت : مقوقس از من با احترام پذيرايى مىكرد و مرا بر درگاه خود ، كمتر معطّل مىنمود و من ، پنج روز بيشتر نزد وى اقامت نكردم .