۴۲۱۱.الطبقات الكبرىـ به نقل از ابن عبّاس و ديگران ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله عبد اللّه بن حذافه سهمى را ـ كه يكى از آن شش سفير بود ـ براى دعوت فرمانرواى ايران (خسرو پرويز) به اسلام ، همراه نامهاى نزد او روانه كرد . عبد اللّه گفت : نامه پيامبر خدا را تسليم او كردم . چون نامه را براى او خواندند ، آن را گرفت و پاره كرد . وقتى اين خبر به پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله رسيد ، فرمود : «پروردگارا ! پادشاهىِ او را پاره كن !» .
خسرو در نامهاى به باذان ، كارگزار خود در يمن ، دستور داد كه : دو مرد چابكسوار را نزد اين مرد در حجاز بفرست تا خبرى از او براى من بياورند . باذان ، پيشكار خود و يك نفر ديگر را با نامهاى فرستاد . آن دو وارد مدينه شدند و نامه باذان را به پيامبر صلى اللّه عليه و آله دادند . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله لبخندى زد و آن دو را كه به خود مىلرزيدند ، به اسلام دعوت كرد و فرمود : «امروز برويد و فردا پيش من بياييد تا آنچه را كه لازم است ، به شما بگويم» .
روز بعد ، آن دو نزد ايشان آمدند . پيامبر صلى اللّه عليه و آله به آنان فرمود : «به ارباب خود بگوييد كه خداوندِ من ، ديشب هفت ساعت از شب گذشته ، خدايگان او ، خسرو ، را كشت» و آن شب ، شب سهشنبه دهم جمادى الاُولى سال هفتم هجرت بود .] پيامبر صلى اللّه عليه و آله اضافه فرمود كه :] «خداى متعال ، پسر خسرو ، شيرويه ، را بر وى چيره گردانيد و او خسرو را به قتل رساند» . آن دو فرستاده با اين خبر نزد باذان باز گشتند و باذان و تمام ايرانيانى كه در يمن بودند ، مسلمان شدند .