۴۲۰۹.الطبقات الكبرىـ به نقل از ابن عبّاس و ديگران ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دِحية بن خليفه كلبى را ـ كه يكى از آن شش سفير۱بود ـ ، به سوى قيصر روانه كرد تا او را به اسلام ، دعوت كند . ايشان ، نامهاى همراه دحيه كرد و به او فرمود كه آن نامه را به فرماندار بُصرا دهد تا او آن را تسليم قيصر كند . فرماندار بصرا ، نامه را به قيصر داد . در آن روز ، قيصر در حِمص به سر مىبرد و نذر كرده بود كه اگر روم بر ايران پيروز شود ، پياده و با پاى برهنه از قسطنطنيه به ايليا (بيت المقدّس) برود .
قيصر ، نامه را خواند و به بزرگان روم كه همراه او در صومعهاش در حِمص بودند ، گفت : اى بزرگان روم ! آيا مىخواهيد به رستگارى و هدايت برسيد و پادشاهىِ شما استوار بماند و از فرمان عيسى بن مريم ، پيروى كرده باشيد ؟ روميان گفتند : پادشاها ! چه بايد كرد ؟ قيصر گفت : از اين پيامبرِ عرب ، پيروى كنيد .
آنان ، همچون گورخرها رميدند و يكديگر را راندند و صليبها را بر افراشتند . هِرَقل ، چون اين عكس العمل را از آنان ديد ، از اسلام آوردنشان نوميد گشت و نسبت به جان و حكومت خود ، احساس خطر كرد . از اين رو ، آنان را آرام ساخت و گفت : آنچه به شما گفتم ، در حقيقت براى اين گفتم كه اندازه پايدارى شما را در دينتان بيازمايم و ديدم چنانيد كه من مىخواهم . در اين هنگام ، آنان در برابر قيصر به خاك افتادند .