۴۲۰۷.بحار الأنوار :نجاشى ، نامهاى به پيامبر صلى اللّه عليه و آله نوشت و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به على عليه السلام فرمود : «جوابى كوتاه بنويس» . على عليه السلام نوشت : «به نام خداوند مهرگسترِ مهربان . امّا بعد ، تو چنان دلسوز مايى كه گويى از مايى ، و ما چنان به تو اطمينان داريم كه گويى از تو هستيم ؛ زيرا ما چيزى را از تو اميد نمىبريم ، جز اين كه به آن دست مىيابيم ، و از امرى از تو نمىهراسيم ، جز آن كه آسودهخاطر مىشويم و توفيق با خداست» .
آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «ستايش ، خدايى را كه از خاندان من ، چون تويى را قرار داد و پشتم را با تو استوار كرد» .
۶ / ۳
نامه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به هِرَقل ، فرمانرواى روم۱
۴۲۰۸.صحيح البخارىـ به نقل از ابو سفيان ـ :زمانى كه در شام بودم ، نامهاى از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله براى هِرَقل آورده شد ... . هِرَقل گفت : آيا از قوم اين مردى كه مىگويد پيامبر است ، كسى در اين جا هست ؟ گفتند : آرى . من با چند نفر از قريش احضار شديم . وقتى بر هِرَقل وارد شديم ، او ما را در برابر خود نشاند ... و همراهانم را پشت سرم نشاندند ... .۲آن گاه به مترجم خود گفت : از او بپرس كه حَسَب و نَسَب وى (پيامبر صلى اللّه عليه و آله ) در ميان شما چگونه است ؟ من گفتم : او در ميان ما از حَسَب و نَسَب ، برخوردار است .
پرسيد : آيا از پدران او ، كسى پادشاه بوده است ؟
گفتم : نه .
پرسيد : آيا پيش از آن كه ادّعاى نبوّت كند ، او را به دروغگويى ، متّهم مىكردهايد ؟
گفتم : نه . پرسيد : چه كسانى از او پيروى مىكنند : اشراف ، يا مردمان فرودست ؟
گفتم : مردمان فرودست .
پرسيد : آيا روز به روز بر تعداد آنها افزوده مىشود ، يا كاسته مىگردند ؟
گفتم : نه ؛ بلكه افزوده مىشوند .
پرسيد : آيا پيش آمده است كه فردى از آنها پس از پذيرفتن دين او ، به علّت خشم و نارضايتى از وى ، دينش را ترك كند ؟ گفتم : نه .
گفت : آيا با او جنگيدهايد ؟
گفتم : آرى .
پرسيد : وضعيّت جنگ شما با او چگونه بوده است ؟
گفتم : بين ما و او ، جنگهاى سختى در مىگرفت و او از ما مىكُشت و ما هم از او مىكُشتيم .
پرسيد : آيا خيانت و پيمانشكنى مىكند ؟
گفتم : نه . در اين مدّتى كه ما با او بودهايم ، چنين عملى از وى مشاهده نكردهايم ... .
پرسيد : آيا پيش از او ، كسى چنين ادّعايى كرده است ؟
گفتم : نه ... .
هِرَقل گفت : اگر آنچه در باره او مىگويى ، حقيقت داشته باشد ، بى گمان ، او پيامبر است . من مىدانستم كه او ظهور خواهد كرد ؛ امّا گمان نمىكردم كه از شما باشد . اگر برايم امكان داشت ، دوست داشتم ملاقاتش كنم و اگر نزد وى مىبودم ، پاهايش را مىشستم . پادشاهىِ او به آنچه زير پاى من است ، خواهد رسيد .
هِرَقل سپس نامه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را خواست و آن را بدين شرح خواند : «به نام خداوند مِهرگستر مهربان . از محمّد ، فرستاده خدا ، به هِرَقل ، بزرگِ روم . درود بر كسى كه از راه راست ، پيروى كند ! امّا بعد ، من تو را به اسلام فرا مىخوانم . مسلمان شو تا به سلامت [و در امان] مانى ، و اسلام بياور تا خداوند به تو دو برابر ، اجر دهد و اگر نپذيرى ، گناه رعيّت ، به گردن توست . «اى اهل كتاب ! بياييد بر سر سخنى بِايستيم كه ميان ما و شما يكسان است ، اين كه : جز خدا را نپرستيم»تا اين جاى آيه : «گواهى دهيد كه ما مسلمان هستيم»» .
وقتى نامه را به پايان برد ، سر و صدا بلند شد و همهمه در همه جا پيچيد . او دستور داد ما را از حضور او بيرون بردند . وقتى بيرون رفتيم ، به همراهانم گفتم : كار پسر ابو كَبشه (پيامبر صلى اللّه عليه و آله ) بالا گرفت .