469
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد ششم

۴ / ۳

دعوت به مباهله

قرآن

«هر گاه بعد از دانشى كه [در باره مسيح] به تو رسيده ، [باز] كسانى با تو به محاجّه [و ستيز ]برخاستند ، به آنها بگو : بياييد فرزندانمان و فرزندانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم ، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» .

حديث

۴۱۳۴.الإرشاد :پس از فتح و جنگ‏هاى ياد شده كه اسلام انتشار يافت و قدرت گرفت ، هيئت‏هاى نمايندگى ، يكى پس از ديگرى به نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمدند و برخى از آنها اسلام آوردند و برخى امان خواستند تا نزد قوم خويش باز گردند و نظر پيامبر صلى اللّه عليه و آله در باره آنان را با آنها در ميان بگذارند . از جمله كسانى كه نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمدند ، ابو حارثه اسقف نجران بود كه با سى مرد از نصارا ، از جمله عاقب (نايب) و مهتر۱و عبد المسيح ، آمد . اين عدّه كه جامه‏هاى ديبا پوشيده و صليب بر گردن آويخته بودند ، هنگام نماز عصر ، به مدينه وارد شدند . يهوديان نزد آنان رفتند و با يكديگر به بحث و مجادله پرداختند . نصارا به آنها گفتند : شما بر حق نيستيد . و يهوديان جواب دادند : شما بر حق نيستيد . در همين باره خداوند سبحان ، اين آيه را فرو فرستاد : «يهوديان گفتند : نصارا بر حق نيستند و نصارا گفتند : يهوديان بر حق نيستند»تا آخر آيه .
چون پيامبر صلى اللّه عليه و آله نماز عصر را خواند ، هيئت نصارا كه پيشاپيش آنان اسقف حركت مى‏كرد ، نزد ايشان آمدند . اسقف گفت : اى محمّد ! در باره مسيح چه مى‏گويى ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «بنده خدا بود كه خداوند ، او را برگزيد و انتخابش كرد» .
اسقف گفت : اى محمّد ! آيا برايش پدرى مى‏شناسى كه از او به دنيا آمده باشد ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «او حاصل ازدواجى نبوده كه پدرى داشته باشد» .
اسقف گفت : پس چگونه گفتى كه او بنده‏اى مخلوق بود ، در حالى كه هيچ بنده مخلوقى نمى‏يابى ، مگر آن كه حاصل ازدواجى است و پدرى دارد ؟ !
در اين هنگام ، خداوند متعال ، آيات سوره آل عمران را تا اين آيات : «در حقيقت ، مَثَل عيسى نزد خدا ، همچون مَثَل [خلقت] آدم است كه او را از خاكى آفريد . سپس بدو گفت : «باش» . پس وجود يافت . [آنچه در باره عيسى گفته شد ، ]حق [و] از جانب پروردگار توست . پس ، از ترديد كنندگان مباش . پس هر كه در اين باره ، پس از دانشى كه براى تو آمده ، با تو محاجّه كند ، بگو : بياييد فرزندانمان و فرزندانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم ، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»فرو فرستاد .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله اين آيات را براى نصارا تلاوت كرد و آنان را به مباهله فرا خواند و فرمود : «خداوند عزّ و جلّ به من خبر داد كه در پس مباهله ، بر گروه باطل ، عذاب نازل مى‏شود و بدين سان ، حق را از باطل متمايز مى‏گرداند» .
اُسقف با عبد المسيح و عاقب (نايب) ، به رايزنى پرداخت و بر آن شدند كه از پيامبر صلى اللّه عليه و آله تا صبح فرداى آن روز ، مهلت بخواهند . چون به اُتراقگاه خود باز گشتند ، اسقف به آنان گفت : بنگريد ، اگر فردا محمّد با فرزندان و خانواده‏اش آمد ، از مباهله كردن با او بپرهيزيد ؛ ولى اگر همراه يارانش آمد ، با او مباهله كنيد كه بر حق نيست .
فردا كه شد ، محمّد صلى اللّه عليه و آله در حالى آمد كه دست امير مؤمنان على بن ابى طالب را گرفته بود و حسن و حسين ، پيشاپيش او حركت مى‏كردند و فاطمه ـ كه درودهاى خدا بر [همه ]آنان باد ـ پشت سرش مى‏آمد . نصارا نيز در حالى كه اُسقفشان پيشاپيش آنها حركت مى‏كرد ، آمدند . او چون پيامبر صلى اللّه عليه و آله را با همراهانش ديد ، در باره آنان سؤل كرد . به او گفته شد : اين ، پسرعموى او على بن ابى طالب است . او داماد پيامبر و پدر فرزندان او و محبوب‏ترينِ انسان‏ها نزد اوست ، و اين دو كودك ، پسران دختر او از على هستند و محبوب‏ترين خلق نزد اويند ، و اين بانو ، دختر او فاطمه است كه عزيزترين و محبوب‏ترينِ مردم نزد اوست .
اسقف به عاقب (نايب) و مهتر و عبد المسيح نگاه كرد و به آنها گفت : ببينيد ، او عزيزترين كسان خود ، يعنى فرزندان و خانواده‏اش را آورده است تا به همراه آنان مباهله كند . اين ، نشان مى‏دهد كه او به حقّانيت خود ، اطمينان دارد . به خدا سوگند ، اگر مى‏ترسيد كه محكوم شود ، هرگز آنها را نمى‏آورد . پس ، از مباهله با او بپرهيزيد . به خدا سوگند ، اگر پاى موقعيت قيصر در ميان نبود ، تسليم او مى‏شدم ؛ امّا با او توافق و مصالحه كنيد و به شهرتان باز گرديد و فكرى به حال خود نماييد .
نصارا به او گفتند : نظر ما ، تابع نظر توست . اسقف گفت : اى ابو القاسم ! ما با تو مباهله نمى‏كنيم ؛ بلكه حاضريم با تو مصالحه كنيم . پس بر سر چيزى كه از عهده‏اش بر مى‏آييم ، با ما مصالحه كن .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله با آنان بر دو هزار جامه از جامه‏هاى اَوقيه‏اى كه ارزش هر يك از آنها چهل درهم باشد ، با آنان صلح كرد و [بنا شد كه ]بيشتر و كمترش با همين حساب محاسبه شود . پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر اساس اين توافق براى آنان مكتوبى بدين شرح نگاشت : «به نام خداوند مهرگستر مهربان . اين ، نبشته‏اى است از محمّدِ پيامبر و فرستاده خدا براى نجران و پيرامون آن ، در باره هر زر و سيم و محصول و بَرده‏اى . از اين موارد ، چيزى از آنان گرفته نشود ، مگر دو هزار جامه از جامه‏هاى اوقيه‏اى كه بهاى هر جامه چهل درهم است و بيشتر و كمتر از اين مقدار ، به همين حساب محاسبه گردد . هزار تاى آنها را در [ماه] صَفَر بپردازند و هزار ديگر را در رجب ، و علاوه بر اين ، براى اقامتِ فرستادگانم نيز چهل دينار بر عهده آنان است ، و نيز هر جنگى كه در يمن رخ دهد ، هر يمنى بايد سى زره و سى اسب و سى شتر به عنوان عاريه مضمونه بدهد و [در مقابل ،] آنان در پناه خدا و امان محمّد بن عبد اللّه اند و هر كس از آنان پس از امسال ربا خورد ، امان من از او برداشته است» .
نجرانيان ، مكتوب را گرفتند و رفتند .

1.در متن عربى ، واژه «سيّد» به معناى رئيس و مهتر قوم است و واژه «عاقب» به معناى جانشين و قائم مقام و كسى كه در مرتبه بعد از رئيس قرار دارد (ر . ك : لسان العرب : مادّه «سود» و «عقب») . در كتاب سيرت رسول اللّه (ج ۱ ص ۵۰۹) به ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحاق بن محمّد همدانى آمده است : «شصت سوار از مِهتران [ترسايان] نجران بر نشستند و به خدمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله آمدند و سه تن بودند در جمله ايشان كه مدار رياست و ولايتِ قوم بر ايشان بود : يكى عاقب گفتندى ، و ديگر سيّد ، و سه ديگر ابو حارثه . و عاقب ، امير قوم بود (صاحب رأى و فرمانده) ، چنان كه قوم وى بى‏حكمِ وى ، هيچ كار نكردندى . و سيّد ، آن بود كه قوم وى در هر كار التجابه وى كردندى و از وى استعانت و استصواب طلبيدندى ، و ابو حارثه دانشمند و قاضى و امام ايشان بود ، چنان كه در علم انجيل به تخصيص سرآمدى بود ، و مرجع نصارا در احكام ، وى بود» . با توجّه به آنچه آمد ، ما به جاى «سيّد» ، مهتر و به جاى عاقب ، «نايب» به كار برده‏ايم . (م)


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد ششم
468

۴ / ۳

الدَّعوَةُ إلَى المُباهَلَةِ

الكتاب

« فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَـذِبِينَ » .۱

الحديث

۴۱۳۴.الإرشاد :لَمَّا انتَشَرَ الإِسلامُ بَعدَ الفَتحِ وما وَلِيَهُ مِنَ الغَزَواتِ المَذكورَةِ ، وقَوِيَ سُلطانُهُ ، وفَدَ إلَى النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله الوُفودُ ، فَمِنهُم مَن أسلَمَ ومِنهُم مَن استَأمَنَ لِيَعودَ إلى قَومِهِ بِرَأيِهِ صلى اللّه عليه و آله فيهِم .
وكانَ فيمَن وَفَدَ عَلَيهِ أبو حارِثَةَ اُسقُفُّ نَجرانَ في ثَلاثينَ رَجُلاً مِنَ النَّصارى ، مِنهُمُ العاقِبُ وَالسَّيِّدُ وعَبدُ المَسيحِ ، فَقَدِمُوا المَدينَةَ وَقتَ صَلاةِ العَصرِ ، وعَلَيهِم لِباسُ الدّيباجِ وَالصُّلُبِ ، فَصارَ إلَيهِمُ اليَهودُ وتَساءَلوا بَينَهُم ، فَقالَتِ النَّصارى لَهُم : لَستُم عَلى شَيءٍ ،قالَت لَهُم اليَهودُ : لَستُم عَلى شَيءٍ ، وفي ذلِكَ أنزَلَ اللّهُ سُبحانَهُ : « وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَـرَى عَلَى شَىْ‏ءٍ وَ قَالَتِ النَّصَـرَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَىْ‏ءٍ »۲إلى آخِرِ الآيَةِ .
فَلَمّا صَلَّى النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله العَصرَ تَوَجَّهوا إلَيهِ يِقدَمُهُمُ الاُسقُفُّ ، فَقالَ لَهُ : يا مُحَمَّدُ ، ما تَقولُ فِي السَّيِّدِ المَسيحِ ؟ فَقالَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله : عَبدٌ لِلّهِ اصطَفاهُ وَانتَجَبَهُ .
فَقالَ الاُسقُفُّ : أتَعرِفُ لَهُ يا مُحَمَّدُ أبا وَلَدَهُ ؟ فَقالَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله : لَم يَكُن عَن نِكاحٍ فَيَكونَ لَهُ والِدٌ .
قالَ : فَكَيفَ قُلتَ : إنَّهُ عَبدٌ مَخلوقٌ ، وأَنتَ لَم تَرَ عَبدا مَخلوقا إلاّ عَن نِكاحٍ ولَهُ والِدٌ ؟ !
فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى الآياتِ مِن سورَةِ آلِ عِمرانَ إلى قَولِهِ : « إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُن مِّنَ الْمُمْتَرِينَ * فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَـذِبِينَ »۳، فَتَلاها النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله عَلَى النَّصارى ودَعاهُم إلَى المُباهَلَةِ وقالَ : إنَّ اللّهَ عَزَّ اسمُهُ أخبَرَني أنَّ العَذابَ يَنزِلُ عَلَى المُبطِلِ عَقيبَ المُباهَلَةِ ويَبينُ الحَقُّ مِنَ الباطِلِ بِذلِكَ .
فَاجتَمَعَ الاُسقُفُّ مَعَ عَبدِ المَسيحِ وَالعاقِبِ عَلَى المَشورَةِ ، فَاتَّفَقَ رَأيُهُم عَلَى استِنظارِهِ إلى صَبيحَةِ غَدٍ مِن يَومِهِم ذلِكَ . فَلَمّا رَجَعوا إلى رِحالِهِم ، قالَ لَهُمُ الاُسقُفُّ : اُنظُروا مُحَمَّدا في غَدٍ ، فَإِن غَدا بِوُلدِهِ وأَهلِهِ فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ ، وإن غَدا بِأَصحابِهِ فَباهِلوهُ فَإِنَّهُ عَلى غَيرِ شَيءٍ .
فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ جاءَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله آخِذا بِيَدِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ بَينَ يَدَيهِ يَمشِيانِ ، وفاطِمَةُ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ـ تَمشي خَلفَهُ . وخَرَجَ النَّصارى يَقدَمُهُم اُسقُفُّهُم ، فَلَمّا رَأَى النَّبِيَّ صلى اللّه عليه و آله قَد أقبَلَ بِمَن مَعَهُ سَأَلَ عَنهُم ، فَقيلَ لَهُ : هذَا ابنُ عَمِّهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وهُوَ صِهرُهُ وأَبو وُلدِهِ وأَحَبُّ الخَلقِ إلَيهِ ، وهذانِ الطِّفلانِ ابنا بِنتِهِ مِن عَلِيٍّ ، وهُما مِن أحَبِّ الخَلقِ إلَيهِ ، وهذِهِ الجارِيَةُ بِنتُهُ فاطِمَةُ أعَزُّ النّاسِ عَلَيهِ وأَقرَبُهُم إلى قَلبِهِ .
فَنَظَرَ الاُسقُفُّ إلَى العاقِبِ وَالسَّيِّدِ وعَبدِ المَسيحِ وقالَ لَهُم : اُنظُروا إلَيهِ قَد جاءَ بِخاصَّتِهِ منِ وُلدِهِ وأَهلِهِ لِيُباهِلَ بِهِم واثِقا بِحَقِّهِ . وَاللّهِ ، ما جاءَ بِهِم وهُوَ يَتَخَوَّفُ الحُجَّةَ عَلَيهِ فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ . وَاللّهِ ! لَولا مَكانُ قَيصَرَ لَأَسلَمتُ لَهُ ، ولكِن صالِحوهُ عَلى ما يَتَّفِقُ بَينَكُم و بَينَهُ ، وَارجِعوا إلى بِلادِكُم وَارتَؤوا لِأَنفُسِكُم . فَقالوا لَهُ : رَأيُنا لِرَأيِكَ تَبَعٌ .
فَقالَ الاُسقُفُّ : يا أبَا القاسِمِ ، إنّا لا نُباهِلُكَ ولكِنّا نُصالِحُكَ ، فَصالِحنا عَلى ما نَنهَضُ بِهِ . فَصالَحَهُمُ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله عَلى ألفَي حُلَّةٍ مِن حُلَلِ الأَواقِيِّ ، قيمَةُ كُلِّ حُلَّةٍ أربَعونَ دِرهَما جِيادا ، فَما زادَ أو نَقَصَ كانَ بِحِسابِ ذلِكَ .
وكَتَبَ لَهُمُ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله كِتابا بِما صالَحَهُم عَلَيهِ ، وكانَ الكِتابُ :
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، هذا كِتابٌ مِن مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ رَسولِ اللّهِ لِنَجرانَ وحاشِيَتِها ، في كُلِّ صَفراءَ وبَيضاءَ وثَمَرةٍ ورَقيقٍ ، لا يُؤخَذُ مِنهُ شَيءٌ مِنهُم غَيرَ ألفَي حُلَّةٍ مِن حُلَلِ الأَواقِيِّ ، ثَمَنُ كُلِّ حُلَّةٍ أربَعونَ دِرهَما ، فَما زادَ أو نَقَصَ فَعَلى حِسابِ ذلِكَ ، يُؤَدّونَ ألفا مِنها في صَفَرٍ وأَلفا مِنها في رَجَبٍ ، وعَلَيهِم أربَعونَ دينارا مَثواةَ۴رَسولي مِمّا فَوقَ ذلِكَ ، وعَلَيهِم في كُلِّ حَدَثٍ يَكونُ بِاليَمَنِ مِن كُلِّ ذي عَدنٍ۵عارِيَةٌ مَضمونَةٌ ثَلاثونَ دِرعا وثَلاثونَ فَرَسا وثَلاثونَ جَمَلاً عارِيَةً مَضمونَةً ، لَهُم بِذلِكَ جِوارُ اللّهِ وذِمَّةُ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، فَمَن أكَلَ الرِّبا مِنهُم بَعدَ عامِهِم هذا فَذِمَّتي مِنهُ بَريئَةٌ .
وأَخَذَ القَومُ الكِتابَ وَانصَرَفوا .۶

1.آل عمران : ۶۱ .

2.البقرة : ۱۱۳ .

3.آل عمران : ۵۹ ـ ۶۱ .

4.المثوى: الموضع الذي يقام به (لسان العرب: ج ۱۴ ص ۱۲۵ «ثوي»).

5.عدن فلان بالمكان : أقام . وعدنت البلد : توطّنته (لسان العرب : ج ۱۳ ص ۲۷۹ «عدن») .

6.الإرشاد : ج ۱ ص ۱۶۶ ، تاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۸۲ ، كشف اليقين : ص ۲۱۳ ح ۲۸۰ وليس فيه ذيله من «وكتب لهم النبيّ» ، كشف الغمّة : ج ۱ ص ۴۲۲ وليس فيه ذيله من «كتابا بما صالحهم» وكلّها نحوه .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد ششم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 6943
صفحه از 576
پرینت  ارسال به