۴۱۱۲.مسند أبى يعلىـ به نقل از عطا ، از فضل بن عبّاس ـ :بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه در بستر بيمارى بود ، وارد شدم . بالاى سرش دستارى سرخرنگ ـ يا زرد ـ قرار داشت . فرمود : «اى پسرعمو ! اين دستار را بگير و سرم را با آن ببند» . من هم سرش را با آن بستم . سپس با تكيه به من به مسجد رفتيم و فرمود : «اى مردم ! همانا جز اين نيست كه من هم انسانى مانند شما هستم و شايد كه رفتن من از ميان شما نزديك باشد . پس اگر به آبرو يا مو يا پوست و يا مال كسى لطمهاى زدهام ، اينك اين آبروى محمّد و مو و پوست و مال او ! برخيزد و قصاص كند ! و هرگز كسى از شما نگويد : من از دشمنى و كينه محمّد مىترسم . بدانيد كه اين دو خصلت ، از طبيعت من و از اخلاق من ، به دورند» .
آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله باز گشت و فردايش دوباره نزد او رفتم . به من فرمود : «پسرعمو ! گمان نمىكنم كه جايگاه و كار ديروزم ، براى من كافى باشد . اين دستار را بگير و به سرم ببند» . من هم سر ايشان را با آن بستم . آن گاه با تكيه به من آمد تا داخل مسجد شد و مانند ديروز ، سخن گفت و سپس فرمود : «محبوبترينِ شما نزد ما ، كسى است كه قصاص كند» .
مردى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ! آيا به ياد مىآورى كه گدايى نزدت آمد و چيزى از شما خواست و شما گفتى : «چه كسى چيزى همراه دارد كه به ما قرض دهد ؟» و من ، سه درهم به شما قرض دادم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «فضل ! [سه درهم] به او بده» و من به او دادم .
آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «و هر كس چيزى بر او چيره شده است ، از ما بخواهد تا برايش دعا كنيم» . مردى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا! من مردى ترسو و پُرخواب هستم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله برايش دعا كرد . من او را ديدم كه شجاعترين و كمخوابترينِ ما شده بود .