۴۰۷۲.الطبقات الكبرىـ به نقل از يزيد بن عبد اللّه بن قسيط ـ :اهل صُفّه ، گروهى از اصحاب پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بودند كه خانه نداشتند و به روزگار پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ، در مسجد مىخوابيدند و روزها در سايه آن ، پناه مىگرفتند و جايى جز مسجد نداشتند . پيامبر صلى اللّه عليه و آله شبها به هنگام غذا خوردن ، آنان را فرا مىخواند و گروهى را ميان اصحاب خود ، تقسيم مىكرد كه با آنها غذا بخورند و گروهى هم با خود پيامبر صلى اللّه عليه و آله غذا مىخوردند ، تا اين كه خداى متعال به آنان ثروتى عنايت فرمود .
۴۰۷۳.امام صادق عليه السلام :چيزى براى پيامبر صلى اللّه عليه و آله آوردند و آن را قسمت كرد ؛ امّا به همه اهل صُفّه نرسيد و فقط به گروهى از آنها رسيد ، و چون پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بيمناك شد كه در دل آنها كدورتى پديد آيد ، به سوى آنان رفت و فرمود : «از خداوند عزّ و جلّ و شما ـ اى اهل صُفّه ـ معذرت مىخواهم و برايمان چيزى آورده بودند و مىخواستيم آن را ميان [همه ]شما قسمت كنيم ؛ امّا به همه شما نرسيد ، و من آن را به آن دسته از شما دادم كه بيم بىتابى و كمصبرىشان را داشتيم» .
۴۰۷۴.الطبقات الكبرىـ به نقل از دختر خبّاب بن اَرَت ـ :پدرم به جنگى رفت و جز يك گوسفند ، چيزى براى ما ننهاد و گفت : هنگامى كه خواستيد آن را بدوشيد ، آن را نزد اهل صُفّه ( سكّونشينان ) ببريد . ما آن گوسفند را برديم و پيامبر صلى اللّه عليه و آله نشسته بود . آن را گرفت و نگاهش داشت و شير [آن] را دوشيد و سپس فرمود : «بزرگترين ظرفى را كه داريد ، بياوريد» . من رفتم و جز كاسه بزرگى كه در آن خمير مىكرديم ، چيزى نيافتم . آن را نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آوردم و دوشيد تا آن را پر كرد . فرمود : «برويد و بنوشيد و به همسايگانتان بنوشانيد و چون خواستيد بدوشيد ، گوسفند را نزد من بياوريد» .
ما گوسفند را نزد ايشان مىبرديم و خوب شير مىداد تا آن كه پدرم آمد و گوسفند را بست و به دوشيدن آن پرداخت . مادرم گفت : گوسفند ، ما را خسته كرد . خبّاب گفت : چگونه ؟ مادرم گفت : آن مانند اين كاسه بزرگ ، شير مىداد . پدرم گفت : چه كسى آن را مىدوشيد ؟ مادرم گفت : پيامبر خدا . پدرم گفت : مرا با او برابر مىكنى ؟ ! به خدا سوگند ، دست او پُربركتتر از من است .