آيا در باره پيامبر بزرگوارى كه تدبير كار امّت را در آخرين روزهاى زندگى نيز فراموش نكرد و با تن تبآلود ، به تجهيز سپاه اُسامه فرمان داد ،۱مىتوان چنين پندارى داشت ؟ !
آيا قصّه آكنده از غصّه خواستن «مركّب و قلم»۲براى نگاشتن امر نجات دهنده هماره امّت از گمراهى در لحظههاى آخرينِ زندگى ، كافى نيست تا اين پندار را يكسره تباه بدانيم و مسكوت نهادن آينده امّت را جسارتى بر آن ساحت پاك پيراسته از اين همه ؟ !
در پرتو اين همه خطرهاى بزرگ و تهديد كننده ، نمىتوان فرض «سكوت» را به هيچ وجه درست دانست .
فرض دوم : وا گذاردن آينده جامعه به تدبير امّت
طبق اين فرض ، بايد بر اين باور باشيم كه پيشواى آينده امّت ، در زمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله تعيين نگرديد و اين امر به عهده امّت نهاده شد تا آگاهان از مهاجر و انصار ، با تشكيل شورا و رايزنى ، آينده امّت را رقم زنند . آيا مىتوان چنين باورى را پذيرفت و آن را با حقيقت ، منطبق دانست ؟
نكات مربوط به اين فرض تأمّلبرانگيز را بدين سان مىتوان بر شمرد :
يك . اگر چنين فرضى را بپذيريم ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله مىبايست امّت را با نظام شورايى و چند و چونىِ آن آشنا مىكرد و حدود ، وظايف و قوانين شورا را مشخّص مىساخت ؛ چرا كه جامعه اسلامى تا آن روز ، نه چنان شيوهاى را در ساختار حكومت ، تجربه كرده بود و نه از چگونگى آن آگاهى داشت . آيا معقول است كه بگوييم پيامبر صلى اللّه عليه و آله مردم را در رهبرى آينده امّت ، به شيوهاى نامعلوم ، حوالت داده است ؟ !