سه . منافقان و جريانهاى ويرانگر درونى
در هنگامه حاكميت و رسالت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ، با وجودِ تمام توان و قدرتى كه آن بزرگوار يافته بود ، كسان بسيارى بودند كه با ايشان رويارو مىشدند . آنان ، گو اين كه پوششى از ايمان بر خود نهاده بودند ، امّا در درون ، يكسر با گسترش آيين حق ، در تضاد بودند .
اين رويارويى را مىتوان با توجّه به واقعيتهاى تاريخ ، بسى گستردهتر از عملكرد منافقان دانست ـ كه بِدان در جايگاه خود اشاره خواهيم كرد ـ . نيز نمىتوان پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را از اين همه ، بىخبر انگاشت۱و چنين پنداشت كه آن بزرگوار ، بدون توجّه به اينها و جز اينها ، امّت را رها كرده باشد .
بر اينان بايد كسانى را افزود كه تازهمسلمان بودند و پس از فتح مكّه ، به اسلام گرويده بودند و هنوز حقايق ، در جانشان به شايستگى و بايستگى ، رسوخ نكرده بود . روشن است كه اينان ، با اندك دگرگونىاى ، راه ديگر مىرفتند و سمت و سويى ديگر مىگرفتند . گواه اين حقيقت ، جريانهاى پس از پيامبر صلى اللّه عليه و آله است .
چهار . يهود ، قدرتهاى ديگر و خطرهاى برونى
اسلام ، انقلابى ويرانگر و بنيادگر بود ؛ حركتى كه بسى نقشههاى شيطانى را در هم ريخت و بر ويرانههاى آنها ، بنيادى نو در افكند . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آيينى را عرضه كرده بود كه داعيه رهبرى جهانى داشت . دشمن ، اين همه را دريافته بود . پس با تمام كوشش و توان در برابر آن ايستاد و تا آخرين رمق ، جنگيد و چون نبردِ رويارو را بىثمر ديد ، به توطئههاى گوناگون دست زد . اين همه ، براى كسانى كه اندك شناختى از تاريخ اسلام داشته باشند ، روشن است .