۲ / ۲
معرّفى كردن جانشين خود
۴۰۴۵.المعجم الكبيرـ به نقل از عبد اللّه بن مسعود ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله مرا در ليلة الجِن ،۱به دنبال خود برد . به همراه او رفتم تا به بالاى مكّه رسيديم . پس برايم خطّى كشيد و فرمود : «از اين جا جلوتر نيا» . سپس به شتاب از كوهها بالا رفت و ديدم كه مردانى از قلّه كوهها بر او فرود مىآيند ، تا آن جا كه ميان من و او حايل شدند . پس شمشير از نيام بر كشيدم و [با خود ]گفتم : شمشير مىزنم تا پيامبر خدا را نجات دهم ، كه گفتهاش يادم آمد : حركت مكن تا به نزدت بيايم .
در همين حال بودم تا آن كه سپيده دميد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و من ايستاده بودم . فرمود : «پيوسته بدين حال بودهاى ؟» . گفتم : اگر يك ماه هم مىماندى ، حركت نمىكردم تا بيايى . سپس آنچه را كه مىخواستم انجام دهم ، برايش گفتم . فرمود : «اگر حركت مىكردى ، همديگر را تا قيامت نمىديديم» . سپس انگشتانش را در ميان انگشتانم كرد و فرمود : «به من وعده داده شده است كه جن و اِنس ، به من ايمان مىآورند . انسانها ايمان آوردهاند و جِنّيان را هم كه ديدى» و فرمود : «گمان مىكنم كه مرگم نزديك شده است» .
گفتم : اى پيامبر خدا ! آيا ابو بكر را جانشين خود نمىكنى ؟ از من رو گردانْد . فهميدم كه با او موافق نيست . گفتم : اى پيامبر خدا ! آيا عمَر را جانشين خود نمىسازى ؟ [باز] از من رو گردانْد و فهميدم كه با او هم موافق نيست . گفتم : اى پيامبر خدا ! آيا على را جانشين خود نمىكنى ؟ فرمود : «همان است . سوگند به آن كه جز او معبودى نيست ، اگر با او بيعت كنيد و از او فرمان بَريد ، همه شما را به بهشت ، وارد مىكند» .