۳۹۶۴.السيرة النبويّة ، ابن هشامـ به نقل از كعب بن مالك كه از حاضرانِ در عقبه بود و در آن جا با پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بيعت كرد ـ :ما براى حج رهسپار شديم و با پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله قرار گذاشتيم كه در نيمه ايّام تشريق، در عقبه جمع شويم . چون از حج فراغت يافتيم و شبِ وعده ما با پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرا رسيد ، ابو جابر عبد اللّه بن عمرو بن حرام كه از مهتران و بزرگان ماست ، با ما بود . او را هم با خود آورده بوديم . ما كار [و هدف ]خويش را از مشركان قوم خود، پنهان مىداشتيم ؛ امّا با او صحبت كرديم و گفتيم : اى ابو جابر ! تو از جمله سروران و بزرگان ما هستى ، و بيم داريم بر اين دين كه دارى، فرداى قيامت هيزم دوزخ باشى . آن گاه او را به اسلام فرا خوانديم و گفتيم كه ما در عقبه با پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله وعده داريم . ابو جابر، اسلام آورد و با ما به عقبه آمد و يكى از نقيبان شد .
آن شب را با قوم خود در چادرهايمان مانديم، تا اين كه يك سوم شب گذشت. از چادرهايمان رهسپار وعدهگاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله شديم . مانند مرغ سنگخواره، مخفيانه مىرفتيم تا اين كه در درّه نزديك عقبه گرد آمديم . ما هفتاد و سه مرد بوديم و دو زن نيز با ما بودند : امّ عماره نُسَيبه دختر كعب (يكى از زنان بنى مازن بن نجّار) و امّ منيع، اسماء دختر عمرو بن عدىّ بن نابى (يكى از زنان بنى سلِمه) .
در شعب، منتظر پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله مانديم، تا اين كه همراه عمويش عبّاس بن عبد المطّلب آمد . عبّاس در آن وقت، هنوز بر دين قوم خويش بود؛ امّا دوست داشت كه در جريان كار برادرزادهاش باشد و براى او پيمان بگيرد . چون پيامبر صلى اللّه عليه و آله نشست، عبّاس بن عبد المطّلب آغاز به سخن كرد و گفت : اى گروه خزرج! (عربها اين تيره از انصار را اعم از اوس و خزرج ، خزرج مىگفتند) شما مىدانيد كه محمّد در ميان ما چه منزلتى دارد ، و ما او را از گزند قوم خود كه آنان نيز همچون ما به او مىنگرند ، حفظ كردهايم ، و او در ميان قوم خويش، عزيز و در شهر خود، از گزند، مصون است ؛ ليكن او خود اصرار دارد كه به شما ملحق شود . بنا بر اين ، اگر مىدانيد كه به وعدههاى خود به او وفا مىكنيد و در برابر مخالفانش از وى حمايت مىنماييد ، شما مىدانيد و آنچه متعهّد مىشويد ؛ امّا اگر مىدانيد كه پس از بردنش به نزد خود ، او را تنها مىگذاريد و يارىاش نمىرسانيد ، از هماكنون او را وا گذاريد؛ زيرا در ميان قوم و ديار خويش در عزّت و حمايت به سر مىبرد .
به عبّاس گفتيم : آنچه تو گفتى، شنيديم . اكنون شما سخن بگو ـ اى پيامبر خدا ـ و هر پيمانى كه مىخواهى، براى خودت و پروردگارت بگير .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله زبان به سخن گشود و قرآن خواند و به خدا دعوت نمود و به اسلام ترغيب نمود و سپس فرمود : «با شما بيعت مىكنم بر اين كه مرا همچون زنان و فرزندان خويش حمايت كنيد» .
براء بن معرور، دست ايشان را گرفت و گفت : سوگند به خدايى كه تو را به حق فرستاد، تو را همانند كسان خويش حمايت مىكنيم . پس با ما بيعت كن، اى پيامبر خدا !