۳۹۶۰.الكامل فى التاريخ: چون خداوند اراده كرد كه دين خود را آشكار و چيره گرداند و وعدهاش را عملى سازد ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به موسم حجّى رفت كه در آن با گروهى از انصار ديدار كرد. او طبق معمول خود ، نبوّت خويش را بر قبايل عرضه داشت . در عقبه، گروهى از انصار را ديد و آنان را به خدا دعوت نمود و اسلام را بر ايشان عرضه داشت . يهوديان و خزرجيان در مدينه با هم مىزيستند . خزرجيان، بتپرست بودند ، و هر گاه ميان ايشان دعوايى در مىگرفت ، يهوديان مىگفتند : به زودى، پيامبرى مبعوث خواهد شد و ما از وى پيروى مىكنيم و همراه او شما را چونان قوم عاد و ثمود، قتل عام خواهيم كرد . از اين رو، آن گروه خزرجى به همديگر گفتند : به خدا سوگند، اين همان پيامبرى است كه يهود با آن، شما را تهديد مىكنند . پس ، دعوت پيامبر صلى اللّه عليه و آله را پذيرفتند و تصديقش كردند و گفتند : ميان قوم ما، ناسازگارى است و اميد است كه خداوند به بركت وجود تو، آنان را متّحد سازد . اگر موجب اتّحاد آنان شدى، آن گاه مردى عزيزتر از تو [در ميان ما ]نخواهد بود .
اين را گفتند و رفتند . اينان، هفت تن از خزرج بودند : ابو اُمامه اسعد بن زرارة بن عُدَس و عوف بن حارث بن رِفاعه يا همان ابن عفراء (هر دو از بنى نجّار)، رافع بن مالك بن عَجلان و عامر بن عبد حارثة بن ثعلبة بن غنم (هر دو از بنى زُرَيق)، قُطبة بن عامر بن حديدة بن سواد از بنى سَلِمه، عُقبة بن عامر بن نابى از بنى غَنْم ، و جابر بن عبد اللّه بن رئاب از بنى عُبَيده .