263
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد ششم

۳۹۵۸.المناقب، ابن شهرآشوب :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در موسم حج ، [نبوّت] خود را بر قبايل عرب عرضه مى‏داشت . در اين ميان به گروهى از قبيله خزرج بر خورد و فرمود : «آيا نمى‏نشينيد تا برايتان سخن بگويم ؟».
گفتند : چرا . و نشستند و پيامبر صلى اللّه عليه و آله آنان را به خدا دعوت نمود و برايشان قرآن خواند .
خزرجيان به يكديگر گفتند : اى قوم ! بدانيد كه ـ به خدا سوگند ـ اين، همان پيامبرى است كه يهوديان، شما را به آمدنش تهديد مى‏كردند. پس مبادا ديگران (يهوديان) در گرويدن به او، بر شما پيشى گيرند . آن گاه، اسلام آوردند و به پيامبر صلى اللّه عليه و آله گفتند : ما قوم خود را در حالى ترك كرده‏ايم [و به اين جا آمده‏ايم ]كه ميان هيچ قومى به اندازه آنان دعوا و دشمنى نيست . اميد است كه خداوند به بركت تو، ميان ايشان اُلفت افكند . پس به ميان آنان مى‏آيى و به دين خود دعوتشان مى‏نمايى .
اينان، شش نفر بودند . چون به مدينه آمدند و قوم خود را از ماجرا آگاه كردند ، سالى بر نيامده، در هر كوى و برزن مدينه، سخن از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بود . سال آينده، دوازده مرد از انصار به حج آمدند و پيامبر صلى اللّه عليه و آله را ملاقات كردند و ايشان به بيعت زنان، بيعت نمودند كه : چيزى را شريك خدا قرار ندهند و دزدى نكنند و... .
سپس باز گشتند . پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، مصعب بن زبير را همراه آنان فرستاد تا برايشان نماز بخواند . مصعب را در مدينه «مُقرى (معلّم قرآن)» مى‏گفتند . در مدينه، هيچ سرايى نماند كه در آن، مردان و زنانى مسلمان باشند، مگر سراى اميّه و حُطَيمه و وائل ـ كه از اوس بودندـ .
آن گاه مصعب به مكّه باز آمد ، و شمارى از انصار با حاجيان قوم خويش به آهنگ حج، بيرون رفتند و در ايّام تشريق ، شبانگاه در عقبه گرد آمدند . اينان، هفتاد و سه مرد و دو زن بودند .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله به ايشان فرمود : «با شما بر اسلام، بيعت مى‏كنم» .
برخى از آنان به ايشان گفتند : اى پيامبر خدا ! مايليم كه آنچه را براى خدا و براى تو به عهده ماست و آنچه را براى ما بر عهده خداست، به ما بشناسانى .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «آنچه براى خدا بر عهده شماست، اين است كه او را بپرستيد و چيزى را انبازش نگيريد ، و آنچه را براى من بر عهده شماست، اين است كه مرا همچون زنان و فرزندانتان يارى دهيد ، و بر گزِش شمشير، شكيبايى نماييد، اگرچه بهترين‏هاى شما كشته شوند» .
گفتند : اگر اينها را انجام داديم ، ما را بر عهده خدا چيست ؟
فرمود : «در دنيا ، پيروز شدن بر دشمنانتان ، و در آخرت، خشنودى الهى و بهشت» .
در اين هنگام ، براء بن معرور، دست پيامبر صلى اللّه عليه و آله را گرفت و گفت : سوگند به آن خدايى كه تو را به حق بر انگيخت ، از تو چنان دفاع خواهيم كرد كه از زن و فرزند خويش دفاع مى‏كنيم . پس ـ اى پيامبر خدا ـ با ما بيعت كن كه ـ به خدا سوگند ـ ما مرد كارزار و سلاحيم و اين را از پدران خود، به ارث برده‏ايم .
ابو هيثم گفت : ميان ما و مردان [يهود]، رشته‏هايى [از پيمان‏ها] است . اگر آنها را بريديم يا آنها بريدند ، آيا اگر چنين كرديم و پس از آن، خداوند، تو را پيروزى بخشيد ، ممكن است نزد قومت باز گردى و ما را وا گذارى ؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله تبسّمى كرد و فرمود : «نه! خون من، خون شماست و ويرانى من، ويرانى شماست . با هر كه بجنگيد، مى‏جنگم و با هر كه صلح كنيد، صلح مى‏كنم» .
سپس فرمود : «دوازده مهتر از ميان خود بر گزينيد» و آنان بر گزيدند .
سپس فرمود : «با شما بيعت مى‏كنم همانند بيعت عيسى بن مريم با حواريان، كه نماينده قوم خويش باشند ، و اين كه از من چنان حمايت كنيد كه از زنان و فرزندانتان حمايت مى‏كنيد» .
پس بر اين شرط‏ها با او بيعت نمودند .
در اين هنگام ، شيطان در عقبه فرياد بر آورد كه : اى مردم جَباجِب !۱براى چه نشسته‏ايد كه محمّد و از دين برگشتگان، براى جنگ با شما متّحد شدند !
مردم از مِنا پراكنده شدند و خبر در همه جا پيچيد و قريش در جستجوى ايشان بر آمدند و به سعد بن عباده و منذر بن عمرو رسيدند . منذر را نتوانستند بگيرند؛ امّا سعد را گرفتند و او را با دوال شترش بستند و كتك‏زنان او را به مكّه بردند . خبر دستگيرى سعد به جُبَير بن مُطعِم و حارث بن حرب بن اميّه رسيد و آن دو آمدند و آزادش كردند .
در اين زمان، پيامبر صلى اللّه عليه و آله جز به دعا كردن و شكيبايى در برابر آزار و اذيّت و گذشت كردن از نادان، مأمور نبود . از اين رو، قريش بر مسلمانان تعدّى‏ها كردند و چون سركشى ايشان فزونى گرفت ، فرمان هجرت آمد .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «خداوند براى شما سرايى و برادرانى قرار داد كه در آن جا آسوده و در امان بمانيد» . پس مسلمانان به صورت گروه‏هاى جدا از هم، خارج شدند، تا جايى كه جز على و ابو بكر، كسى با پيامبر صلى اللّه عليه و آله باقى نماند . قريش، نگران خارج شدن پيامبر صلى اللّه عليه و آله بودند و مى‏دانستند كه او در تدارك جنگ با آنان است . از اين رو در دار الندوه ، همان سراى قصىّ بن كلاب ، گرد آمدند و در كار او به مشورت پرداختند .

1.جباجب (جمع جُبجُب) ، به زمين مسطّح گفته مى‏شود ، و نام منزلگاه‏هايى در مِناست.


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد ششم
262

۳۹۵۸.المناقب لابن شهر آشوب :كانَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله يَعرِضُ نَفسَهُ عَلى قَبائِلِ العَرَبِ في المَوسِمِ ، فَلَقِيَ رَهطا مِنَ الخَزرَجِ فَقالَ : ألا تَجلِسونَ اُحَدِّثُكُم ؟ قالوا : بَلى ، فَجَلَسوا إلَيهِ فَدَعاهُم إلَى اللّهِ ، وتَلا عَلَيهِمُ القُرآنَ ، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : يا قَومِ تَعَلَّموا ، وَاللّهِ إنَّهُ النَّبِيُّ الَّذي كانَ يوعِدُكُم بِهِ اليَهودُ ، فَلا يَسبِقَنَّكُم إلَيهِ أحَدٌ . فَأَجابوهُ ، وقالوا لَهُ : إنّا قَد تَرَكنا قَومَنا ولا قَومَ بَينَهُم مِنَ العَداوَةِ وَالشَّرِّ مِثلَما بَينَهُم ، وعَسى أن يَجمَعَ اللّهُ بَينَهُم بِكَ ، فَتَقدَمُ۱عَلَيهِم وتَدعوهُم إلى أمرِكَ . وكانوا سِتَّةَ نَفَرٍ .
قالَ : فَلَمّا قَدِمُوا المَدينَةَ فَأَخبَروا قَومَهُم بِالخَبرِ ، فَما دارَ حَولٌ إلاّ وفيها حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، حَتّى إذا كانَ العامُ المُقبِلُ أتَى المَوسِمَ مِنَ الأَنصارِ اثنا عَشَرَ رَجُلاً ، فَلَقُوا النَّبِيَّ صلى اللّه عليه و آله فَبايَعوهُ عَلى بَيعَةِ النِّساءِ : ألاّ يُشرِكوا بِاللّهِ شَيئا ، ولا يَسرِقوا ، إلى آخِرِها .
ثُمَّ انصَرَفوا ، وبَعَثَ مَعَهُم مُصعَبَ بنَ عُمَيرٍ يُصَلّي بِهِم ، وكانَ بَينَهُم بِالمَدينَةِ يُسَمَّى المُقرِئَ ، فَلَم يَبقَ دارٌ فِي المَدينَةِ إلاّ وفيها رِجالٌ ونِساءٌ مُسلِمونَ ، إلاّ دارُ اُمَيَّةَ وحُطَيمَةَ ووائِلٍ ، وهُم مِنَ الأَوسِ .
ثُمَّ عادَ مُصعَبٌ إلى مَكَّةَ ، وخَرَجَ مَن خَرَجَ مِنَ الأَنصارِ إلَى المَوسِمِ مَعَ حُجّاجِ قَومِهِم ، فَاجتَمَعوا فِي الشِّعبِ عِندَ العََقبَةِ ؛ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ رَجُلاً وَامرَأَتانِ في أيّامِ التَّشريقِ بِاللَّيلِ .
فَقالَ صلى اللّه عليه و آله : اُبايِعُكُم عَلَى الإِسلامِ .
فَقالَ لَهُ بَعضُهُم : نُريدُ أن تُعَرِّفَنا يا رَسولَ اللّهِ ؛ ما لِلّهِ عَلَينا ، وما لَكَ عَلَينا ، وما لَنا عَلَى اللّهِ .
فَقالَ : أمّا لِلّهِ عَلَيكُم فَأَن تَعبُدوهُ ولا تُشرِكوا بِهِ شَيئا ، وأَمّا ما لي عَلَيكُم فَتَنصُرونَني مِثلَ نِسائِكُم وأَبنائِكُم ، وأن تَصبِروا عَلى عَضِّ السَّيفِ وإن يُقتَلَ خِيارُكُم .
قالوا : فَإِذا فَعَلنا ذلِكَ ما لَنا عَلَى اللّهِ ؟
قالَ : أمّا فِي الدُّنيا فَالظُّهورُ عَلى مَن عاداكُم ، وفِي الآخِرَةِ الرِّضوانُ وَالجَنَّةُ .
فَأَخَذَ البَراءُ بنُ مَعرورٍ بِيَدِهِ ثُمَّ قالَ : وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ ! لَنَمنَعُكَ بِما نَمنَعُ بِهِ اُزُرَنا۲؛ فَبايِعنا يا رَسولَ اللّهِ ؛ فَنَحنُ ـ وَاللّهِ ـ أهلُ الحُروبِ وأَهلُ الحِلفَةِ۳، وَرِثناها كِبارا عَن كِبارٍ .
فَقالَ أبُو الهَيثَمِ : إنَّ بَينَنا وبَينَ الرِّجالِ حِبالاً ، وإنّا إن قَطَعناها أو قَطَعوها فَهَل عَسَيتَ إن فَعَلنا ذلِكَ ثُمَّ أظهَرَكَ اللّهُ أن تَرجِعَ إلى قَومِكَ وتَدَعَنا ؟
فَتَبَسَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، ثُمَّ قالَ : بَلِ الدَّمُ الدَّمُ ، وَالهَدمُ الهَدمُ ، اُحارِبُ مَن حارَبتُم ، واُسالِمُ مَن سالَمتُم .
ثُمَّ قالَ : أخرِجوا إلَيَّ مِنكُمُ اثنَي عَشَرَ نَقيبا . فَاختاروا .
ثُمَّ قالَ : اُبايِعُكُم كَبَيعَةِ عيسَى بنِ مَريَمَ لِلحَوارِيّينَ كُفَلاءَ عَلى قَومِهِم بِما فيهِم ، وعَلى أن تَمنَعوني مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ نِساءَكُم وأَبناءَكُم . فَبايَعوهُ عَلى ذلِكَ .
فَصَرَخَ الشَّيطانُ فِي العَقَبَةِ : يا أهلَ الجَباجِبِ۴، هَل لَكُم في مُحَمَّدٍ وَالصُّباةِ۵مَعَهُ ؟ قَدِ اجتَمَعوا عَلى حَربِكُم .
ثُمَّ نَفَرَ النّاسُ مِن مِنىً ، وفَشَا الخَبَرُ ، فَخَرَجوا فِي الطَّلَبِ ، فَأَدرَكوا سَعدَ بنَ عُبادَةَ وَالمُنذِرَ بنَ عَمرٍو ، فَأَمَّا المُنذِرُ فَأَعجَزَ۶القَومَ ، وأمّا سَعدٌ فَأَخَذوهُ ورَبَطوهُ بِنِسعِ۷رَحلِهِ ، وأَدخَلوهُ مَكَّةَ يَضرِبونَهُ ، فَبَلَغَ خَبَرُهُ إلى جُبَيرِ بنِ مُطعِمٍ وَالحارِثِ بنِ حَربِ بنِ اُمَيَّةَ ، فَأَتَياهُ وخَلَّصاهُ .
وكانَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله لَم يُؤمَر إلاّ بِالدُّعاءِ وَالصَّبرِ عَلَى الأَذى ، وَالصَّفحِ عَنِ الجاهِلِ ، فَطالَت قُرَيشٌ عَلَى المُسلِمينَ ، فَلَمّا كَثُرَ عُتُوُّهُم اُمِرَ بِالهِجرَةِ .
فَقالَ صلى اللّه عليه و آله : إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ لَكُم دارا وإخوانا تَأمَنونَ بِها . فَخَرَجوا أرسالاً۸حَتّى لَم يَبقَ مَعَ النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله إلاّ عَلِيٌّ وأبو بَكرٍ ، فَحَذَرَت قُرَيشٌ خُروجَهُ ، وعَرَفوا أنَّهُ قَد أجمَعَ لِحَربِهِم ، فَاجتَمَعوا في دارِ النَّدوَةِ ـ وهِيَ دارُ قُصَيِّ بنِ كِلابٍ ـ يَتَشاوَرونَ في أمرِهِ.۹

1.في بحارالأنوار : «فَسَتَقدَمُ» .

2.اُزُرَنا : أي نساءنا وأهلنا (النهاية : ج ۱ ص ۴۵ «أزر») .

3.الحِلْفَة ـ بالكسر ـ : الحِلف والمعاقدة والمعاهدة على التضاعد والمساعدة . ولعلّ الصواب : « الحَلْقَة » ـ بالفتح ـ كما في بعض المتون ، وهي السلاح عامّةً أو الدروع خاصّةً ، وهو أظهر (راجع : غريب الحديث لابن قتيبة : ج ۱ ص ۲۵۲ والصحاح : ج ۴ ص ۱۴۶۲ ولسان العرب : ج ۱۰ ص ۶۵ ) .

4.الجَباجِبُ : جمع جُبجُب ، وهو المستوي من الأرض ليس بِحَزن ، وهي أسماء منازل بمنى (النهاية : ج ۱ ص ۲۳۴ «جبجب») .

5.يقال : صبأ فلان ؛ إذا خرج من دينٍ إلى دينٍ غيره ... ويسمّون المسلمين : الصُّباة (النهاية : ج ۳ ص ۳ «صبأ») .

6.أعجَزَني فُلانٌ : أي فاتني (لسان العرب : ج ۵ ص ۳۷۰ «عجز») .

7.النِّسعُ : سَير مَظفور ، يُجعل زماما للبعير (النهاية : ج ۵ ص ۴۸ «نسع») .

8.أرسالاً: أي أفواجا وفِرقا متقطّعة يَتبع بعضهم بَعضاً (مجمع البحرين : ج ۲ ص ۷۰۰ «رسل») .

9.المناقب لابن شهر آشوب : ج ۱ ص ۱۸۱ ، بحار الأنوار : ج ۱۹ ص ۲۵ ح ۱۵ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد ششم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 7325
صفحه از 576
پرینت  ارسال به