۲ / ۹
عرضه رسالت خود به قبيلهها
۳۹۴۶.المناقب ، ابن شهرآشوب :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در موسم حج ، [نبوّت] خود را بر قبايل عرب عرضه مىداشت . در اين ميان به گروهى از قبيله خزرج بر خورد و فرمود : «آيا نمىنشينيد تا برايتان سخن بگويم ؟» . گفتند : چرا . و نشستند و پيامبر صلى اللّه عليه و آله آنان را به خدا دعوت نمود و برايشان قرآن خواند .
خزرجيان به يكديگر گفتند : اى قوم ! بدانيد كه ـ به خدا سوگند ـ اين ، همان پيامبرى است كه يهوديان ، شما را به آمدنش تهديد مىكردند . پس مبادا ديگران (يهوديان) در گرويدن به او ، بر شما پيشى گيرند . آن گاه ، اسلام آوردند و به پيامبر صلى اللّه عليه و آله گفتند : ما قوم خود را در حالى ترك كردهايم [و به اين جا آمدهايم] كه ميان هيچ قومى به اندازه آنان دعوا و دشمنى نيست . اميد است كه خداوند به بركت تو ، ميان ايشان اُلفت افكند . پس به ميان آنان مىآيى و به دين خود دعوتشان مىنمايى .
اينان ، شش نفر بودند و چون به مدينه آمدند و قوم خود را از ماجرا آگاه كردند ، سالى بر نيامده ، در هر كوى و برزن مدينه ، سخن از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بود . سال آينده ، دوازده مرد از انصار به حج آمدند و پيامبر صلى اللّه عليه و آله را ملاقات كردند و با ايشان به بيعت زنان ، بيعت نمودند ، اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند و دزدى نكنند و ... .
۳۹۴۷.المناقب ، ابن شهرآشوب :هنگامى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله دعوت خود را به قبايل عرضه مىكرد ، نزد بنى كِلاب آمد . آنها گفتند : ما به اين شرط با تو بيعت مىكنيم كه پس از تو ، كار [خلافت] به ما منتقل شود .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «كار ، دست خداست . اگر او خواست ، به شما خواهد رسيد و اگر نخواست ، به ديگرى واگذار خواهد شد» .
بنى كلاب رفتند و بيعت نكردند و گفتند : ما در راه تو ، شمشير نمىزنيم كه بعدا ديگران را بر ما حكومت دهى !