۳۹۴۰.پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله :حكايت من و شما ، حكايت عدّهاى است كه از هجوم دشمنى ، به خود مىترسند . از اين رو ، مردى را مىفرستند كه برايشان خبرى بياورد و در همين حال ، او دشمن را مىبيند و از بيم آن كه مبادا پيش از اين كه نزد افرادش برسد و به آنان هشدار دهد ، دشمن به آنان دست يابد ، با لباس خود ، سه بار علامت مىدهد كه : اى مردم ! به شما حمله شده است .
۳۹۴۱.مسند ابن حنبلـ به نقل از سهل بن سعد ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «حكايت من و قيامت ، مانند دو اسب مسابقه است» و سپس فرمود : «حكايت من و قيامت ، حكايت مردى است كه عدّهاى او را براى خبر يافتن از وضعيت دشمن ، پيشاپيش ، روانه كردهاند و او از بيم اين كه دشمن ، زودتر از او ، خود را به مردمش برساند ، جامهاش را در مىآورد و با آن ، علامت مىدهد كه : «به شما حمله شده ! به شما حمله شده !» . آن گاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «من همان هستم ! من همان هستم !» .
۳۹۴۲.پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله :حكايت من و شما و دنيا ، حكايت گروهى است كه بيابانى خشك و سوزان را مىپيمايند و نمىدانند مسافتى را كه پيمودهاند ، بيشتر است يا آنچه مانده است . مركبشان درمانده شده و توشهشان به پايان رسيده و در وسط بيابان افتادهاند و يقين مىكنند كه از بين مىروند .
در همين حال ، ناگاه ، مردى با لباس آراسته بر تن ، در حالى كه از سرش آب مىچكد ، نمايان مىشود . آن عدّه مىگويند : اين مرد ، تازه از آبادى مىآيد . پس چون به آنها مىرسد ، مىگويد : هان ! شما را چه شده است ؟ آن عدّه مىگويند : مىبينى مركبمان درمانده و توشهمان تمام شده و در وسط اين بيابان از پا در آمدهايم و نمىدانيم كه بيشترِ راه را پيمودهايم يا كمترش را ! آن مرد مىگويد : اگر شما را به آبى گوارا و باغهايى سرسبز برسانم ، به من چه مىدهيد ؟ آنها مىگويند : هر چه تو بگويى ، فرمان خواهيم برد ... .
آن مرد ، آنها را به باغهايى سرسبز و آبى گوارا مىرساند و پس از درنگى كوتاه ، به آنها مىگويد : برخيزيد تا شما را به باغى سرسبزتر از اين باغ و آبى گواراتر از اين آب ببرم . امّا بيشتر آن عدّه مىگويند : چيزى نمانده بود كه به همين مقدار هم دست نيابيم . و گروهى از ايشان مىگويند : مگر با اين مرد ، عهد و پيمان نبستيد كه نافرمانىاش نكنيد ؟ او در آغاز ، به شما راست گفت و اين حرفش هم مانند حرف اوّلش راست است . پس [عدّهاى] با او به راه مىافتند و او آنها را به باغهايى سرسبز[تر] و آبى گوارا[تر ]مىرساند ؛ امّا ديگران [همان جا مىمانند و ]شبهنگام ، گرفتار شبيخون دشمن مىشوند و صبحگاه از آنان چيزى جز كُشته و اسير باقى نمىماند .