۳۷۷۵.امام صادق عليه السلام :وضع زندگى مردى از اصحاب پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بسيار سخت شد . همسرش گفت : كاش نزد پيامبر خدا مىرفتى و از ايشان چيزى مىخواستى ! مرد خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد . ايشان چون او را ديد، فرمود : «هر كه از ما چيزى بخواهد، به او مىدهيم و هر كه دست نياز دراز نكند ، خداوند، بىنيازش مىكند» . مرد [با خود ]گفت : مقصود پيامبر ، كسى جز من نبود . پس نزد همسرش باز گشت و ماجرا را برايش شرح داد . زن گفت : پيامبر خدا هم يك انسان است . مشكل را به ايشان بگو . مرد باز گشت . پيامبر صلى اللّه عليه و آله چون چشمش به او افتاد ، [همان سخن قبل خود را ]فرمود : «هر كه از ما چيزى بخواهد ، به او مىدهيم و هر كه دست نياز دراز نكند ، خداوند ، بىنيازش مىكند» .
آن مرد، سه بار اين كار را كرد . سپس رفت و تبرى را عاريه گرفت و به كوهستان رفت و مقدارى هيزم كَند و آورد و آن را به نيم چارك آرد فروخت و به خانه باز گشت و آن را مصرف كرد . فردا نيز به كوه رفت و هيزم بيشترى آورد و فروخت . او همچنان كار مىكرد و مىاندوخت ، تا آن كه خودش تبرى خريد و باز هم اندوخت، تا جايى كه دو شتر و يك غلام خريد و از آن پس، ثروتمند و مرفّه شد . آن گاه خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و به ايشان گفت كه چگونه براى نيازخواهى شرفياب شده و از پيامبر صلى اللّه عليه و آله چه شنيده است . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «من كه به تو گفتم : هر كه از ما چيزى بخواهد ، به او مىدهيم و هر كه دست نياز دراز نكند ، خداوند ، بىنيازش مىكند !» .