۴۳۰۶.تاريخ المدينةـ به نقل از عِكرِمه ـ :عامر نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و از او ، جانشينىِ بعد از او ، يكْ چهارمِ غنايم و چيزهاى ديگرى را خواست. مردى از ياران پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او گفت : از اين جا برو ، تا نيزهها تو را به زور نراندهاند . به خدا سوگند ، اگر تكّه كرباسى از كرباسهاى مدينه هم از پيامبر خدا بخواهى ، به تو نمىدهد .
عامر ، خشمگين بازگشت و گفت : اين جا را از سواره و پياده بر ضدّ تو مىآكَنَم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله گفت : «بار خدايا! اگر عامر را هدايت نمىكنى، مرا از شرّ او كفايت كن».
پس طاعونى چون طاعون اُشتران جوان ، او را گرفت، به طورى كه فرياد مىزد: اى آل عامر! طاعونى چون طاعون اشتران جوان! تا اين كه [آن طاعون ، ]اين دشمن خدا را از پاى درآورد .
د ـ عُتَيبة بن ابى لَهَب۱
۴۳۰۷.دلائل النبوّة، ابو نعيم ـ به نقل از ابن طاووس ، از پدرش ـ :چون پيامبر خدا «سوگند به اختر (قرآن) ، چون فرود آيد»را تلاوت كرد، عتيبة بن ابى لَهَب گفت : كافرم به خداوند اختر .
پيامبر خدا فرمود : «خداوند ، درندهاى از درندگانش را بر تو مسلّط گردانَد» .
موسى بن محمّد بن ابراهيم ، از پدرش برايم نقل كرد كه عُتَيبه با يارانش در كاروانى رهسپار شام شدند . چون به شام رسيدند ، شيرى غرّيد . بدن عتيبه به لرزه افتاد . به او گفتند : از چه چيز به لرزه افتادى؟ به خدا سوگند كه ما و تو يكسانيم .
عتيبه گفت : محمّد ، مرا نفرين كرده است . به خدا سوگند كه در زير اين آسمان ، راستگوتر از محمّد ، كسى نيست.
آن گاه ، شام آوردند ؛ امّا عُتَيبه دست به غذا نبُرد. وقتِ خواب شد و همسفرانش كالاهاى خود را گِرداگِرد عتيبه نهادند و او را در ميان خود گرفتند و خوابيدند . شير ، نَفَسزنان آمد و سرِ يكايك آنان را بوييد تا به او رسيد و چنان او را به دندان گَزيد كه مرگش فرا رسيد و در حالى كه وحشتزده بود و آخرين نفسهايش را مىكشيد ، مىگفت : نگفتم كه محمّد راستگوترين مردمان است؟ و مُرد .