۴۲۶۵.السيرة النبويّة، ابن هشام : به من خبر رسيده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در حال طواف به گرد كعبه بود كه با اسود بن مطّلب بن اسد بن عبد العزّى ، وليد بن مغيره ، اميّة بن خَلَف ، عاصب بن وائل سهمى ـ كه بزرگسالان قوم خود بودند ـ ، رو به رو شد . آنها گفتند : اى محمّد ! بيا تا ما آنچه را تو عبادت مىكنى ، عبادت كنيم و تو آنچه را ما عبادت مىكنيم ، عبادت كنى ، و ما با تو در اين امر ، مشترك مىشويم . اگر معبود تو ، بهتر از معبود ما باشد ، ما بهره خود را بردهايم و اگر معبود ما بهتر از معبود تو باشد ، تو بهره خود را بردهاى .
پس خداوند متعال در باره آنها نازل فرمود : «بگو : اى كافران ! * آنچه را شما مىپرستيد ، من نمىپرستم * و نه شما آنچه را من مىپرستم ، مىپرستيد * و نه من هرگز آنچه را شما پرستش كردهايد ، مىپرستم * و نه شما آنچه را كه من مىپرستم ، مىپرستيد * [حال كه چنين است ، ] آيين شما براى خودتان و آيين من براى خودم ».
۴۲۶۶.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از سلمة بن اكوع ـ :عامر بن طفيل جز با امان پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به مدينه وارد نشد . هنگامى كه نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «اى عامر ! اسلام بياور تا به سلامت مانى» .
گفت : باشد ، به شرط آن كه روستاها براى من و شهرها از آنِ تو باشد .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اين نمىشود . اسلام بياور تا سالم بمانى» . آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اى عامر! برو تا اين كه در باره كارت تا فردا بينديشيم» .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در پى انصار فرستاد و فرمود : «چه نظر مىدهيد ؟ من اين مرد را دعوت به اسلام كردهام ؛ امّا نپذيرفته است ، مگر آن كه روستاها از آنِ او و شهرها براى من باشد» .
انصار گفتند : هر چه خدا و سپس هر چه شما بخواهيد ؛ امّا [تا كنون] يك شتر از ما نگرفتهاند ، جز آن كه دو شتر از آنها گرفتهايم ، و خدا و پيامبرش ، داناترند .
[فردا] عامر نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله باز گشت . پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «اسلام بياور تا سالم بمانى ، اى عامر!» .
او گفت : جز همان كه گفتم ، نمىشود! و نپذيرفت ، جز به همان شكل كه روستاها از آنِ او و شهرها از آنِ پيامبر صلى اللّه عليه و آله باشد ، و پيامبر صلى اللّه عليه و آله هم قبول نكرد . عامر گفت : هان ! به خدا سوگند ، مدينه را از سواره و پياده بر ضدّ تو پُر خواهم كرد .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «خدا اين را از تو نمىپذيرد و نيز افراد قبيله اوس و خزرج [از تو نخواهند پذيرفت]» . آن گاه عامر باز گشت و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله گفت : «خدايا! مرا از او كفايت كن» .
خداوند ، او را پيش از آن كه به خانوادهاش برسد ، دچار خناق۱كرد و عامر هنگامى كه به آن گرفتار شد ، گفت : اى خاندان عامر ! اين مانع در گلويم ، [در بزرگى ]مانند غدّه شتر جوان است ! و در همان زمان كه به آن دچار شد و پيش از رسيدن به خانهاش ، هلاك شد .