۷ / ۵
قاطعيت هنگام لزوم
قرآن
«بگو : اى كافران ! * آنچه را شما مىپرستيد ، من نمىپرستم * و نه شما آنچه را من مىپرستم ، مىپرستيد * و نه من هرگز آنچه را شما پرستش كردهايد ، مىپرستم * و نه شما آنچه را كه من مىپرستم ، مىپرستيد . * [حال كه چنين است ، ] آيين شما براى خودتان و آيين من براى خودم » .
«از تكذيب كنندگان اطاعت مكن * آنها دوست دارند سازش كنى تا آنها نيز سازش كنند* و از كسى كه بسيار سوگند ياد مىكند و پست است ، اطاعت مكن * كسى كه بسيار عيبجوست و به سخنچينى آمد و شد مىكند * و بسيار مانع كار خير ، و متجاوز و گناهكار است» .
حديث
۴۲۶۲.تفسير القمّى :آيه «و از اين كه هشدار دهندهاى از خودشان برايشان آمده ، در شگفت اند»، در مكّه نازل شد . آن گاه كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دعوتش را در مكّه علنى ساخت ، قريش نزد ابو طالب آمدند و گفتند : اى ابو طالب ! برادرزادهات ، انديشههاى ما را نابخردانه دانسته ، خدايانمان را دشنام داده ، جوانان ما را به تباهى كشانده و ميان ما جدايى انداخته است . اگر نادارى ، او را بر اين كار وا داشته ، برايش ثروتى گِرد مىآوريم تا ثروتمندترينِ قريش شود و او را به رياست خود بر مىگزينيم .
ابو طالب ، اين مطالب را به پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله گزارش داد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اگر خورشيد را در دست راست من ، و ماه را در دست چپ من بگذارند ، آن را نخواهم پذيرفت» .
۴۲۶۳.السيرة النبويّة، ابن هشامـ به نقل از ابن عبّاس ـ :عتبة بن ربيعه ، شيبة بن ربيعه ، ابو سفيان بن حرب ، نضر بن حارث بن كلده از قبيله بنى عبد الدار ، ابو البخترىّ بن هشام ، اسود بن مطّلب بن اسد ، زَمعة بن اسود ، وليد بن مغيره ، ابو جهل بن هشام ، عبد اللّه بن ابى اميّه ، عاص بن وائل ، نبيه و مُنَبّه ، دو فرزند حجّاج سهمى ، اميّة بن خَلَف ، و كسان ديگرى كه با آنها بودند ، پس از غروب خورشيد ، پشت كعبه گرد هم آمدند و به يكديگر گفتند : در پى محمّد بفرستيد و با او سخن بگوييد و بحث كنيد تا او را به زانو در آوريد .
پس در پى او فرستادند كه : بزرگان قومت ، براى سخن گفتن با تو گرد آمدهاند . نزد آنان بيا . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به سرعت نزد آنان آمد ، در حالى كه گمان مىكرد كه نظرشان در باره آنچه با آنان سخن مىگفته ، تغيير كرده است و چون مشتاق هدايت آنها بود و سخت دوست داشت كه به راه آيند و رنج [و گمراهى] آنها بر او گران مىآمد ، آمد و نزد آنان نشست .
آنها به او گفتند : اى محمّد ! ما به سوى تو فرستادهايم تا با تو سخن بگوييم ، و ما ـ به خدا سوگند ـ مردى را از عرب نمىشناسيم كه مانند تو به جان قومش بيفتد ! پدرانمان را دشنام دادى ، بر دين [ما] ايراد گرفتى ، خدايان را دشنام دادى ، انديشهها[ى ما] را سفيهانه دانستى ، اجتماع [ما] را دچار تفرقه كردى ، و هيچ كار زشتى نمانده كه ميان ما و خود نكرده باشى ـ يا مانند اين سخنان را گفتند ـ . پس اگر اين حرفها را آوردهاى تا مالى گرد آورى ، برايت چندان مال گرد مىآوريم كه ثروتمندترينِ ما بشوى ، و اگر دنبال آقايى و بزرگى ميان ما هستى ، ما تو را سَرور خود مىكنيم ، و اگر در پى فرمانروايى هستى ، تو را فرمانرواى خود مىكنيم ، و اگر مىبينى اين دنبالهرو جنّيان بر تو چيره شده است ، كه گاه چنين مىشود ، اموالمان را به تو مىبخشيم تا راه درمان آن را بيابيم و تو را از آن بهبود دهيم يا [اگر بهبودى نيافتى ]معذورت بداريم .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود : «آنچه مىگوييد ، به من نمىچسبد . من آنچه را برايتان آوردهام ، براى طلب دارايىهايتان نياوردهام و نه براى آقايى و بزرگى ميان شما و نه براى فرمانروايى بر شما ؛ بلكه خداوند ، مرا به عنوان پيامبر به سوى شما روانه كرده و كتابى بر من فرو فرستاده و به من فرمان داده است كه بشارت دهنده و هشدار دهنده شما باشم . من هم پيامهاى خدايم را به شما رساندم و برايتان خيرخواهى كردم . اگر آنچه را برايتان آوردهام ، از من مىپذيريد ، بهره شما در دنيا و آخرتتان است و اگر به من باز مىگردانيد ، بر امر خداوند ، شكيب مىورزم تا خداوند ميان من و شما حكم كند ـ يا مانند آن را گفت ـ» .