۴۲۶۱.تاريخ المدينةـ به نقل از عبد اللّه بن عبيد بن عمير و ابو زميل ـ :ياران پيامبر صلى اللّه عليه و آله ثُمامه را كه آزاد و رها بود ، دستگير كردند و او را كه آهنگ جنگ با بنى قُشَير داشت ، گرفتند و اسير و دستبسته نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آوردند . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمان داد كه زندانى شود و او را سه روز در زندان حبس كرد و آن گاه بيرونش آورد و فرمود : «اى ثمامه ! من يكى از اين سه كار را با تو مىكنم : تو را مىكشم ، يا جانبهايت را مىپردازى و يا آزادت مىكنيم» .
ثمامه گفت : اگر مرا بكشى ، آقاى قومش را كشتهاى ، و اگر جانبها بگيرى ، هر چه بخواهى ، از آنِ توست ، و اگر مرا آزاد كنى ، سپاسگزارى را آزاد كردهاى .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «من تو را آزاد كردم» . ثمامه گفت : و بر هر دينى بخواهم ، باشم ؟
فرمود : «آرى» .
ثمامه مىگويد : نزد زنى رفتم كه هنگام در بند بودنم نزدش بودم و گفتم : اسلام چگونه است ؟ او فرمان داد كه كاسه بزرگى آب برايم بياورند و غسل كردم و سپس آنچه را بايد بگويم ، به من ياد داد ، و من نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمدم و گفتم : گواهى مىدهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و تو پيامبر خدايى .
آن گاه به مكّه رفتم و گفتم : اى مكّيان ! من گواهى مىدهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و محمّد ، بنده و فرستاده اوست . يك خرما و دانهاى گندم از يمامه [كه در آن جا هستم] به شما نخواهد رسيد ، مگر اين كه به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد . و مشركان از مكّه به پيامبر صلى اللّه عليه و آله نوشتند و او را به خدا و خويشاوندى ، سوگند دادند كه طعام را از مكّه ، حرم امن خدا ، باز ندارد .
من بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شدم و فرمود : «اى ثمامه ! مسلمان را در برابر كافر ، قصاص نمىكنند . پس به سوى قومت باز گرد و آنان را به اسلام فرا بخوان . هر كدام از آنها كه اسلام را پذيرفت و از تو پيروى كرد ، [با آنها ]به سوى بنى قشير برو و با آنها نجنگ تا آنها را به گواهى دادن بر يگانگى خدا و پيامبرى محمّد ، فرا بخوانى . اگر با تو بيعت كردند ، خونهايشان بر تو حرام است و اگر با تو بيعت نكردند ، با آنها بجنگ» .
او قومش را دعوت كرد و آنها با او اسلام آوردند و سپس با بنى قشير جنگيد و انتقام خون فرزندش را گرفت .
ر . ك : ج ۲ ص ۸۷ (گذشت پيامبر صلى اللّه عليه و آله .