۴۶۳۶.الطبقات الكبرى :اُمّ عُماره دختر كعب ، همراه با شوهرش غزيّة بن عَمرو و نيز دو پسرش در نبرد اُحُد حضور يافت . او اوّلِ روز ، مَشكى با خود برداشت و با سپاه اسلام ، همراه شد ، بِدان هدف كه به مجروحان ، آب برساند . وى در آن نبرد ، پيكار كرد و جانانه جنگيد و دوازده زخم از ضربه نيزه تا ضربه شمشير برداشت .
اُمّ سعيد دختر سعد بن ربيع ، مىگفت : [روزى] بر او وارد شدم و گفتم : از ماجراى خود در نبرد اُحُد برايم بگو . گفت : در آغاز روز ، روانه اُحُد شدم ، در حالى كه مَشك آبى به همراه داشتم و مىنگريستم كه مردم ، چه مىكنند . در اين ميان به پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله رسيدم ، در حالى كه در ميان يارانش بود و هنوز چيرگى و سرافرازى ، از آنِ مسلمانان بود . هنگامى كه مسلمانان شكست خوردند ، به سمت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله رفتم و دست به پيكار زدم و با شمشير زدن يا به وسيله تير افكندن ، از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دفاع مىكردم تا زمانى كه آن زخمها به من رسيد .
۶ / ۷
اُمّ زياد
۴۶۳۷.السنن الكبرى، نسايىـ به نقل از حشرج بن زياد ـ :[مادر بزرگم ، يعنى مادر پدرم ]گفت : در نبرد خيبر شركت كردم ، در حالى كه يكى از شش زنِ حضور يافته در آن نبرد بودم . به پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله خبر رسيد كه تنى چند از زنان با او همراه شدهاند . او در پىِ ما فرستاد و ما نيز به حضورش رسيديم و ديديم چهره پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله خشمآلود است . به ما فرمود : «به چه سبب و به فرمان چه كسى روانه شدهايد ؟» .
گفتيم : اى پيامبر خدا ! همراهت روانه شدهايم تا تيرى به دست تيراندازان دهيم و سَويقى۱به شما بخورانيم و مجروحان را درمان كنيم و مو ببافيم و بدين وسيله ، به جهاد در راه خدا ، يارى برسانيم .
فرمود : «پس بر خيزيد و برويد» و هنگامى كه خداوند ، فتح خيبر را نصيب پيامبرش كرد ، ايشان به ما سهمى همانند سهم مردان ، اختصاص داد .
به او گفتم : مادربزرگ ! سهمى كه به شما داد ، چه بود ؟ گفت : ميوه (خرماى خيبر) .