۴۶۱۸.السيرة النبويّة، ابن هشامـ در يادكرد از جنگ بدر ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله از ذَفران كوچ كرد ... و نزديك بدر فرود آمد و با يكى از يارانش سوار شد [و رفتند] ... تا اين كه بر پيرمرد عربى ايستاد و از او در باره قريش و محمّد و يارانش و آنچه از آنان به او رسيده بود ، جويا شد . پيرمرد گفت : من به شما خبرى نمىدهم ، مگر آن كه به من بگوييد از كدام گروه هستيد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «هر گاه تو بگويى ، ما هم مىگوييم» . پيرمرد گفت : اين ، در برابر آن ؟ پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «آرى» . پيرمرد گفت : به من خبر رسيده كه محمّد و يارانش فلان روز بيرون آمدهاند و اگر آن كسى كه خبر را برايم آورده ، راست گفته باشد ، اكنون در فلان جا هستند ـ و همان جايى را كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بود ، گفت ـ و به من خبر رسيده كه قريش ، فلان روز [از مكّه] بيرون آمدهاند و اگر آن كسى كه خبر را برايم آورده ، راست گفته باشد ، اكنون در فلان جا هستند ـ و همان جايى را كه قريش بودند ، گفت ـ . و هنگامى كه خبرش را به پايان برد ، گفت : شما از كجا هستيد ؟ و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «ما از آب هستيم» و سپس باز گشت و پيرمرد مىگفت : از كدام آب ؟ آيا از آب عراق ؟ ...
آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به سوى يارانش باز گشت و چون شب شد ، على بن ابى طالب ، زبير بن عوّام و سعد بن ابى وقّاص را با تنى چند از يارانش به سوى چاههاى آب بدر فرستاد تا برايش خبر به دست آورند ... و آنها به آبكشان قريش دست يافتند كه اسلم ، غلام بنى حَجّاج ، و عريض ابو يسار ، غلام بنى عاص بن سعيد ، ميان آنها بودند . آن دو را آوردند و از آنها پرس و جو كردند ، در حالى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به نماز ايستاده بود . آن دو گفتند : ما آبكشان قريش هستيم و ما را فرستاده بودند تا برايشان آب ببريم . مسلمانان از خبر آن دو ، خوششان نيامد و اميدوار بودند كه متعلّق به [كاروان تجارى] ابو سفيان باشند و از اين رو آنها را زدند و چون ناتوان و نگرانشان كردند و چون گفتند : ما از آنِ ابو سفيان هستيم ، مسلمانان رهايشان كردند .
و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ركوع و دو سجده نمازش را به جا آورد و سلام داد و فرمود : «هنگامى كه به شما راست گفتند ، آن دو را زديد و هنگامى كه دروغ گفتند ، رهايشان كرديد . به خدا سوگند ، آن دو راست گفتند . آن دو از قريش هستند ! از قريش به من خبر دهيد» . آن دو گفتند : به خدا سوگند ، آنها پشت اين پشته ريگى هستند كه در آن دورها مىبينى ؛ پشت ريگ عَقَنقَل . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود : «آنها چه قدر هستند ؟» . آن دو گفتند : فراوان اند . فرمود : «تعدادشان چه قدر است ؟» . گفتند : نمىدانيم . پرسيد : «هر روز ، چند شتر مىكشند ؟» . گفتند : يك روز ، نُه و يك روز ، ده شتر . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «آنها ميان نهصد تا هزار نفر هستند» . سپس به آن دو فرمود : «از بزرگان قريش ، چه كسانى ميان آنها هستند ؟» . گفتند : عتبة بن ربيعه ، شيبة بن ربيعه ، ابو البخترى بن هشام ... .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله رو به مردم كرد و فرمود : «اين ، مكّه است كه جگرگوشههايش را برايتان بيرون انداخته است» .