۴۶۱۶.كنز العمّالـ به نقل از حُسَيل بن خارجه اشجعى ـ :من براى فروش كالا وارد مدينه شدم . مرا نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بردند . فرمود : «اى حُسَيل ! حاضرى شصت كيلو خرما به تو بدهم و تو در مقابل آن ، راه خيبر را به اين ياران من نشان دهى ؟» . من ، اين كار را كردم . چون پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به خيبر رسيد ، نزد ايشان رفتم و او شصت كيلو خرما به من داد . پس از آن ، مرا ]در بند كرده ،] نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بردند . به من فرمود : «اى حُسَيل ! هيچ كس نزد من آورده نشد كه سه روز بماند و مسلمان نشود و ريسمان زرد [اسارت] از گردنش بيرون نيايد» . من هم مسلمان شدم .
۴۶۱۷.البداية و النهاية :هنگامى كه يهود از قلعه ناعم و قلعه صعب بن معاذ به قلعه زبير نقل مكان كردند ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سه روز ، آنها را محاصره كرد و مردى از يهوديان به نام عزال آمد و گفت : اى ابو القاسم ! آيا مرا امان مىدهى تا در عوض ، راهى نشانت دهم كه از دست قلعهنشينان نطات۱آسوده شوى و به سوى اهالى شَق۲بروى كه اهالى آن ، از ترس تو هلاك شدهاند ؟۳
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله او را بر خانواده و دارايىاش امان داد . يهودى به ايشان گفت : تو اگر يك ماه هم آنها را محاصره كنى ، باكى ندارند . آنها در زير زمين ، جوىهاى آبى كشيدهاند كه شبهنگام بيرون مىآيند و از آن مىنوشند و سپس به قلعهشان باز مىگردند .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمان داد جوىهاى آبشان را قطع كنند و آنها بيرون آمدند و به سختى جنگيدند و در آن روز ، چند تن از مسلمان و ده تن از يهود ، كشته شدند و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آن را فتح كرد و نطات ، آخرين قلعه بود .
1.نَطات ، نام يكى از قلعههاى خيبر بوده است .
2.شَق ، نام قلعهاى ديگر از خيبر بوده است .
3.خيبر ، مجموع چند قلعه يهودىنشين بود كه در هر يك ، افراد و جنگجويانى مستقر بودند و هر قلعه هم نام خاصّ خود را داشت .