۵ / ۳
يارى گرفتن از ستون پنجم در جنگ
۴۶۰۹.السيرة النبويّة، ابن هشام : نعيم بن مسعود ... به حضور پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله رسيد و گفت : اى پيامبر خدا ! من مسلمان شدهام و قوم من از اسلام آوردنم خبر ندارند . بنا بر اين ، هر مأموريتى كه مىخواهيد ، به من وا گذاريد . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «تو در ميان ما يك تن بيش نيستى . پس به ميان دشمن برو و هر تعداد را كه توانستى، از جنگ با ما منصرف كن [و اتّحاد احزاب شركت كننده در جنگ خندق را به هم بزن ]كه جنگ يعنى نيرنگ» .
نعيم بن مسعود ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله را ترك گفت و نزد بنى قريظه رفت . او در زمان جاهليت با بنى قريظه رفاقت داشت . به آنان گفت : اى بنى قريظه ! شما از دوستى من با خودتان و صميميتى كه با هم داريم ، آگاهيد . گفتند : درست مىگويى . تو نزد ما بىاعتبار نيستى . نعيم به آنها گفت : قريش و غطفان ، وضعيت شما را ندارند . اين شهر ، شهر شماست و اموال و فرزندان و زنان شما در اين جايند و شما نمىتوانيد از اين شهر به جاى ديگر برويد . قريش و غطفان براى جنگ با محمّد و ياران او آمدهاند و شما از آنان پشتيبانى كردهايد ، در صورتى كه شهر و اموال و زن و فرزند آنها در جايى ديگرند . پس ، موقعيت آنها با شما فرق مىكند . آنها اگر فرصتى [براى حمله و پيروزى] بيابند ، از آن استفاده مىكنند ، و گرنه به شهر خود مىروند و شما را با مردى كه در شهر شماست ، تنها مىگذارند و اگر تنها بمانيد ، توان مقابله با وى را نخواهيد داشت . پس ، در كنار اين جماعت (مشركان) نجنگيد، مگر آن كه تعدادى از بزرگان و سران آنها را به عنوان گروگان از آنها بگيريد كه به عنوان وثيقهاى در دست شما باشند تا به اتّكاى آن در كنار قريش با محمّد بجنگيد .
بنى قريظه گفتند : نظر درستى دادى .
نعيم سپس از نزد بنى قريظه به ميان قريش آمد و به ابو سفيان بن حرب و ديگر سران قريش كه با او بودند ، گفت : شما مىدانيد كه من با شما دوست هستم و مرا با محمّد كارى نيست . موضوعى شنيدهام كه وظيفه خود ديدم از باب خيرخواهى ، آن را به شما برسانم ؛ امّا از من نشنيده بگيريد . گفتند : باشد . نعيم گفت : بدانيد كه يهوديان از رفتار خود با محمّد پشيمان شدهاند و به او پيغام دادهاند كه : «ما از كرده خود ، پشيمان شدهايم . آيا اگر تعدادى از اشراف و بزرگان دو قبيله قريش و غطفان را بستانيم و به شما بدهيم تا گردنشان را بزنيد و سپس در كنار شما با باقى مانده آنها بجنگيم تا آن كه ريشهكن شوند ، از ما خشنود مىشوى ؟» و محمّد به آنها پيغام فرستاده كه : آرى . بنا بر اين ، اگر يهود از شما خواستند تعدادى از رجال خود را به عنوان گروگان در اختيارشان بگذاريد ، حتّى يك نفر را هم نفرستيد .
نعيم سپس نزد غطفان آمد و گفت : اى غطفانيان ! شما ايل و تبار من هستيد و بيشتر از همه مردم دوستتان دارم و فكر نمىكنم به من بدگمان باشيد . گفتند : درست است . ما به تو بدگمان نيستيم . گفت : پس ، از من نشنيده بگيريد . گفتند : بسيار خوب ! موضوع چيست ؟ نعيم ، همان سخنانى را كه به قريش گفته بود ، به غطفان نيز گفت و از همان چيزى كه قريش را بر حذر داشته بود ، آنان را نيز بر حذر داشت .
چون شب شنبه از ماه شوّال سال پنجم شد ، از لطف خدا به پيامبرش ، ابو سفيان بن حرب و سران غطفان ، عكرمة بن ابى جهل را با تعدادى از قريش و غطفان نزد بنى قريظه فرستادند . اين عدّه به بنى قريظه گفتند : ما براى ماندن و استراحت كردن به اين جا نيامدهايم . اسبان و شتران ما از بين رفتهاند . فردا صبح ، آماده جنگ شويد تا با محمّد پيكار كنيم ... . بنى قريظه پيغام دادند : فردا شنبه است و ما در اين روز ، دست به هيچ كارى نمىزنيم ... ، وانگهى ما زمانى در كنار شما با محمّد مىجنگيم كه تعدادى از بزرگان و رجال خود را به ما گروگان دهيد كه به عنوان وثيقهاى در دست ما باشند . در اين صورت با محمّد مىجنگيم ... .
وقتى فرستادگان ، پيغام بنى قريظه را براى قريش و غطفان آوردند ، آنها گفتند : به خدا سوگند ، حرفهايى كه نعيم بن مسعود به شما گفته ، راست است . پس براى بنى قريظه پيغام فرستادند كه : به خدا سوگند ، ما حتّى يك نفر از افراد خود را در اختيار شما نمىگذاريم ... .
وقتى فرستادگان قريش و غطفان ، اين پيام را به بنى قريظه رساندند ، آنها گفتند : حرفهايى كه نعيم بن مسعود به شما گفته ، درست است ... . پس به قريش و غطفان پيغام دادند : به خدا سوگند ، تا گروگان در اختيار ما نگذاريد ، همراه شما با محمّد نمىجنگيم . و بدين سان از همكارى با آنها خوددارى كردند و خداوند ، آنها را از يارى هم باز داشت .