367
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم

۵ / ۳

يارى گرفتن از ستون پنجم در جنگ

۴۶۰۹.السيرة النبويّة، ابن هشام : نعيم بن مسعود ... به حضور پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله رسيد و گفت : اى پيامبر خدا ! من مسلمان شده‏ام و قوم من از اسلام آوردنم خبر ندارند . بنا بر اين ، هر مأموريتى كه مى‏خواهيد ، به من وا گذاريد . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «تو در ميان ما يك تن بيش نيستى . پس به ميان دشمن برو و هر تعداد را كه توانستى، از جنگ با ما منصرف كن [و اتّحاد احزاب شركت كننده در جنگ خندق را به هم بزن ]كه جنگ يعنى نيرنگ» .
نعيم بن مسعود ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله را ترك گفت و نزد بنى قريظه رفت . او در زمان جاهليت با بنى قريظه رفاقت داشت . به آنان گفت : اى بنى قريظه ! شما از دوستى من با خودتان و صميميتى كه با هم داريم ، آگاهيد . گفتند : درست مى‏گويى . تو نزد ما بى‏اعتبار نيستى . نعيم به آنها گفت : قريش و غطفان ، وضعيت شما را ندارند . اين شهر ، شهر شماست و اموال و فرزندان و زنان شما در اين جايند و شما نمى‏توانيد از اين شهر به جاى ديگر برويد . قريش و غطفان براى جنگ با محمّد و ياران او آمده‏اند و شما از آنان پشتيبانى كرده‏ايد ، در صورتى كه شهر و اموال و زن و فرزند آنها در جايى ديگرند . پس ، موقعيت آنها با شما فرق مى‏كند . آنها اگر فرصتى [براى حمله و پيروزى] بيابند ، از آن استفاده مى‏كنند ، و گرنه به شهر خود مى‏روند و شما را با مردى كه در شهر شماست ، تنها مى‏گذارند و اگر تنها بمانيد ، توان مقابله با وى را نخواهيد داشت . پس ، در كنار اين جماعت (مشركان) نجنگيد، مگر آن كه تعدادى از بزرگان و سران آنها را به عنوان گروگان از آنها بگيريد كه به عنوان وثيقه‏اى در دست شما باشند تا به اتّكاى آن در كنار قريش با محمّد بجنگيد .
بنى قريظه گفتند : نظر درستى دادى .
نعيم سپس از نزد بنى قريظه به ميان قريش آمد و به ابو سفيان بن حرب و ديگر سران قريش كه با او بودند ، گفت : شما مى‏دانيد كه من با شما دوست هستم و مرا با محمّد كارى نيست . موضوعى شنيده‏ام كه وظيفه خود ديدم از باب خيرخواهى ، آن را به شما برسانم ؛ امّا از من نشنيده بگيريد . گفتند : باشد . نعيم گفت : بدانيد كه يهوديان از رفتار خود با محمّد پشيمان شده‏اند و به او پيغام داده‏اند كه : «ما از كرده خود ، پشيمان شده‏ايم . آيا اگر تعدادى از اشراف و بزرگان دو قبيله قريش و غطفان را بستانيم و به شما بدهيم تا گردنشان را بزنيد و سپس در كنار شما با باقى مانده آنها بجنگيم تا آن كه ريشه‏كن شوند ، از ما خشنود مى‏شوى ؟» و محمّد به آنها پيغام فرستاده كه : آرى . بنا بر اين ، اگر يهود از شما خواستند تعدادى از رجال خود را به عنوان گروگان در اختيارشان بگذاريد ، حتّى يك نفر را هم نفرستيد .
نعيم سپس نزد غطفان آمد و گفت : اى غطفانيان ! شما ايل و تبار من هستيد و بيشتر از همه مردم دوستتان دارم و فكر نمى‏كنم به من بدگمان باشيد . گفتند : درست است . ما به تو بدگمان نيستيم . گفت : پس ، از من نشنيده بگيريد . گفتند : بسيار خوب ! موضوع چيست ؟ نعيم ، همان سخنانى را كه به قريش گفته بود ، به غطفان نيز گفت و از همان چيزى كه قريش را بر حذر داشته بود ، آنان را نيز بر حذر داشت .
چون شب شنبه از ماه شوّال سال پنجم شد ، از لطف خدا به پيامبرش ، ابو سفيان بن حرب و سران غطفان ، عكرمة بن ابى جهل را با تعدادى از قريش و غطفان نزد بنى قريظه فرستادند . اين عدّه به بنى قريظه گفتند : ما براى ماندن و استراحت كردن به اين جا نيامده‏ايم . اسبان و شتران ما از بين رفته‏اند . فردا صبح ، آماده جنگ شويد تا با محمّد پيكار كنيم ... . بنى قريظه پيغام دادند : فردا شنبه است و ما در اين روز ، دست به هيچ كارى نمى‏زنيم ... ، وانگهى ما زمانى در كنار شما با محمّد مى‏جنگيم كه تعدادى از بزرگان و رجال خود را به ما گروگان دهيد كه به عنوان وثيقه‏اى در دست ما باشند . در اين صورت با محمّد مى‏جنگيم ... .
وقتى فرستادگان ، پيغام بنى قريظه را براى قريش و غطفان آوردند ، آنها گفتند : به خدا سوگند ، حرف‏هايى كه نعيم بن مسعود به شما گفته ، راست است . پس براى بنى قريظه پيغام فرستادند كه : به خدا سوگند ، ما حتّى يك نفر از افراد خود را در اختيار شما نمى‏گذاريم ... .
وقتى فرستادگان قريش و غطفان ، اين پيام را به بنى قريظه رساندند ، آنها گفتند : حرف‏هايى كه نعيم بن مسعود به شما گفته ، درست است ... . پس به قريش و غطفان پيغام دادند : به خدا سوگند ، تا گروگان در اختيار ما نگذاريد ، همراه شما با محمّد نمى‏جنگيم . و بدين سان از همكارى با آنها خوددارى كردند و خداوند ، آنها را از يارى هم باز داشت .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
366

۵ / ۳

الاِستِعانَةُ بالطّابورِ الخامِسِ في مُحارَبَةِ العَدُوِّ

۴۶۰۹.السيرة النبوية لابن هشام :إنَّ نَعيمَ بنَ مَسعودٍ . . . أتى رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّي قَد أسلَمتُ ، وإنَّ قَومي لَم يَعلَموا بِإِسلامي ، فَمُرني بِما شِئتَ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : إنَّما أنتَ فينا رَجُلٌ واحِدٌ ، فَخَذِّل عَنّا إنِ استَطَعتَ ، فَإِنَّ الحَربَ خُدعَةٌ .
فَخَرَجَ نَعيمُ بنُ مَسعودٍ حَتّى أتى بَني قُرَيظَةَ ، وكانَ لَهُم نَديما فِي الجاهِلِيَّةِ ، فَقالَ : يا بَني قُرَيظَةَ ، قَد عَرَفتُم وُدّي إيّاكُم ، وخاصَّةَ ما بَيني وبَينَكُم ، قالوا : صَدَقتَ ، لَستَ عِندَنا بَمُتَّهَمٍ . فَقالَ لَهُم : إنَّ قُرَيشا وغَطَفانَ لَيسوا كَأَنتُم ، البَلَدُ بَلَدُكُم ، فَبِهِ أموالُكُم وأَبناؤُكُم ونِساؤُكُم ، لا تَقدِرونَ عَلى أن تَحَوَّلوا مِنهُ إلى غَيرِهِ ، وإنَّ قُرَيشا وغَطَفانَ قَد جاؤوا لِحَربِ مُحَمَّدٍأصحابِهِ ، وقَد ظاهَرتُموهُم عَلَيهِ ، وبَلَدُهُم وأَموالُهُم ونِساؤُهُم بِغَيرِهِ ، فَلَيسوا كَأَنتُم ، فَإِن رَأَوا نُهزَةً۱أصابوها ، وإن كانَ غَيرُ ذلِكَ لَحِقوا بِبِلادِهِم وخَلَّوا بَينَكُم وبَينَ الرَّجُلِ بِبَلَدِكُم ، ولا طاقَةَ لَكُم بِهِ إن خَلا بِكُم ، فَلا تُقاتِلوا مَعَ القَومِ حَتّى تَأخُذوا مِنهُم رَهنا مِن أشرافِهِم ، يَكونونَ بِأَيديكُم ثِقَةً لَكُم عَلى أن تُقاتِلوا مَعَهُم مُحَمَّدا ، حَتّى تُناجِزوهُ .
فَقالوا لَهُ : لَقَد أشَرتَ بِالرَّأيِ .
ثُمَّ خَرَجَ حَتّى أتى قُرَيشا ، فَقالَ لِأَبي سُفيانَ بنِ حَربٍ ومَن مَعَهُ مِن رِجالِ قُرَيشٍ : قَد عَرَفتُم وُدّي لَكُم وفِراقي مُحَمَّدا ، وإنَّهُ قَد بَلَغَني أمرٌ قَد رَأَيتُ عَلَيَّ حَقّا أن اُبلِغكُموهُ نُصحا لَكُم ، فَاكتُموا عَنّي ، فَقالوا : نَفعَلُ . قالَ : تَعَلَّموا أنَّ مَعشَرَ يَهودَ قَد نَدِموا عَلى ما صَنَعوا فيما بَينَهُم وبَينَ مُحَمَّدٍ ، وقَد أرسَلوا إلَيهِ : إنّا قَد نَدِمنا عَلى ما فَعَلنا ، فَهَل يُرضيكَ أن نَأخُذَ لَكَ مِنَ القَبيلَتَينِ ـ مِن قُرَيشٍ وغَطَفانَ ـ رِجالاً مِن أشرافِهِم فَنُعطيكَهُم فَتَضرِبَ أعناقَهُم ، ثُمَّ نَكونَ مَعَكَ عَلى مَن بَقِيَ مِنهُم حَتّى نَستَأصِلَهُم ؟ فَأَرسَلَ إلَيهِم : أن نَعَم . فَإِن بَعَثَت إلَيكُم يَهودُ يَلتَمِسونَ مِنكُم رَهنا مِن رِجالِكُم فَلا تَدفَعوا إلَيهِم مِنكُم رَجُلاً واحِدا .
ثُمَّ خَرَجَ حَتّى أتىَ غَطَفانَ ، فَقالَ : يا مَعشَرَ غَطَفانَ ، إنَّكُم أصلي وعَشيرَتي وأَحَبُّ النّاسِ إلَيَّ ، ولا أراكُم تَتَّهِمونّي . قالوا : صَدَقتَ ، ما أنتَ عِندَنا بِمُتَّهَمٍ . قالَ : فَاكتُموا عَنّي ، قالوا : نَفعَلُ ، فَما أمرُكَ ؟ ثُمَّ قالَ لَهُم مِثلَ ما قالَ لِقُرَيشٍ ، وحَذَّرَهُم ما حَذَّرَهُم .
فَلَمّا كانَت لَيلَةَ السَّبتِ مِن شَوّالٍ سَنَةَ خَمسٍ ، وكانَ مِن صُنعِ اللّهِ لِرَسولِهِ صلى اللّه عليه و آله أن أرسَلَ أبو سُفيانَ بنُ حَربٍ ورُؤوسُ غَطَفانَ إلى بَني قُرَيظَةَ عِكرِمَةَ بنَ أبي جِهلٍ في نَفَرٍ مِن قُرَيشٍ وغَطَفانَ ، فَقالوا لَهُم : إنّا لَسنا بِدارِ مُقامٍ ، قَد هَلَكَ الخُفُّ وَالحافِرُ ، فَاغدوا لِلقِتالِ حَتّى نُناجِزَ مُحَمّدا . . . .
فَأَرسَلوا إلَيهِم : إنَّ اليَومَ يَومُ السَّبتِ ، وهُوَ يَومٌ لا نَعمَلُ فيهِ شَيئا . . . ولَسنا مَعَ ذلِكَ بِالَّذينَ نُقاتِلُ مَعَكُم مُحَمَّدا حَتّى تُعطونا رَهنا مِن رِجالِكُم ، يَكونونَ بِأَيدينا ثِقَةً لَنا ، حَتّى نُناجِزَ مُحَمَّدا . . . . فَلَمّا رَجَعَت إلَيهِمُ الرُّسُلُ بِما قالَت بَنو قُرَيظَةَ ، قالَت قُرَيشٌ وغَطفَانُ : وَاللّهِ ، إنَّ الَّذي حَدَّثَكُم نَعيمُ بنُ مَسعودٍ لَحَقٌّ ، فَأَرسَلوا إلى بَني قُرَيظَةَ : إنّا وَاللّهِ لا نَدفَعُ إلَيكُم رَجُلاً واحِدا مِن رِجالنا . . . .
فَقالَت بَنو قُرَيظَةَ حينَ انتَهَتِ الرُّسُلُ إلَيهِم بِهذا : إنَّ الَّذي ذَكَرَ لَكُم نَعيمُ بنُ مَسعودٍ لَحَقٌّ . . . فَأَرسَلوا إلى قُرَيشٍ وغَطَفانَ : إنّا وَاللّهِ لا نُقاتِلُ مَعَكُم مُحَمَّدا حَتّى تُعطونا رَهنا . فَأَبَوا عَلَيهِم ، وخَذَّلَ اللّهُ بَينَهُم .۲

1.النُّهزة : الفرصة ، وانتهزتها : إذا اغتنمتها (الصحاح : ج ۳ ص ۹۰۰) .

2.السيرة النبويّة لابن هشام : ج ۳ ص ۲۴۰ ، تاريخ الطبري : ج ۲ ص ۵۷۸ ، السيرة النبوية لابن كثير : ج ۳ ص ۲۱۴ ، البداية والنهاية : ج ۴ ص ۱۱۱ ، تفسير الثعلبي : ج ۸ ص ۱۷ كلّها نحوه .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 6729
صفحه از 625
پرینت  ارسال به