۴۵۹۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابن مسعود ـ :عدّهاى انگشتشمار از منافقان و از جمله ، وديعة بن ثابت ، برادر بنى عمرو بن عوف ، و مردى از قبيله اشجع ، همپيمان بنى سلمه به نام مخشىّ بن حُمَير ، همراه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به سوى تبوك مىرفتند . يكى از آنها به ديگرى گفت : آيا مىپنداريد جنگ با موبورها (روميان) مانند جنگ با ديگران است ؟! به خدا سوگند ، گويى شما را مىبينم كه فردا اسير و با ريسمانها بسته شدهايد ! و اين را براى فتنهانگيزى و ترساندن مؤمنان مىگفتند .
مخشىّ بن حُمَير گفت : به خدا سوگند ، دوست داشتم كه حكم شود كه هر كدام از ما را صد تازيانه بزنند؛ ولى از اين كه در باره اين گفتهتان قرآن نازل شود، رهايى يابيم .
و در اخبارى كه به من رسيده است ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به عمّار بن ياسر مىفرمايد : «خودت را به آنها برسان ، كه در آتش سوختند، و از آنها بپرس كه چه مىگفتند ، و اگر انكار كردند ، بگو : آرى ، اين گونه و آن گونه گفتهايد» .
عمّار به سوى آنها رفت و آن را به آنها گفت . آنها نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به عذرخواهى آمدند و وديعة بن ثابت ايستاد و در همان حال كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله روى شترش توقّف كرده بود ، بند جهاز آن را گرفت و گفت : اى پيامبر خدا ! ما شوخى و بازى مىكرديم . خداوند عز و جل نازل فرمود : «و اگر از آنها بپرسى [كه چرا چنين مىگفتيد؟] ، مىگويند : ما فقط شوخى و بازى مىكرديم».
و مخشىّ بن حُمَير گفت : اى پيامبر خدا ! اسم من و اسم پدرم ، مرا به چنين كارى كشاند . و گويى كسى كه در اين آيه۱بخشيده شد ، مخشىّ بن حُمَير باشد كه عبد الرحمان ناميده شد و از خداوند خواست كه شهيد مفقود الأثر شود . او در جنگ يمامه كشته شد و اثرى از او يافت نشد .