۴۲۵۶.امام على عليه السلام ـ در سخنرانى ايشان در صفّين ، در توصيف پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ـ :او ... در پيمان ، از همه وفادارتر بود [و هيچ احتمالِ پيمانشكنى از سوى او نمىرفت] . هيچ مسلمان و كافرى نبود كه شكايتى از او داشته باشد ؛ بلكه به او ستم مىشد و گذشت مىكرد و قدرت مىيافت ؛ امّا در مىگذشت و عفو مىكرد [و انتقام نمىگرفت] ، تا آن كه در اطاعت خدا ، از دنيا رفت .
۴۲۵۷.السيرة النبويّة، ابن هشام : فَضالة بن عُمَير بن مُلَوّح ليثى ، مىخواست پيامبر صلى اللّه عليه و آله را در همان حالى كه در سال فتح مكّه گرد كعبه طواف مىكرد ، بكشد . هنگامى كه به پيامبر صلى اللّه عليه و آله نزديك شد ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «تو فضاله هستى ؟» . گفت : آرى ، فضالهام ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «چه با خود مىگويى ؟» . گفت : چيزى نيست . ذكر خدا مىگفتم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله خنديد و سپس فرمود : «از خدا آمرزش بخواه» . آن گاه دستش را بر سينه او نهاد و دلش آرام گرفت . فضاله خود مىگويد : به خدا سوگند ، دستش را از روى سينهام بر نداشت تا آن جا كه هيچ يك از آفريدههاى خدا نزد من محبوبتر از او نبودند .
فضاله گفت : به نزد خانوادهام باز گشتم و بر زنى گذشتم كه سر و سرّى با او داشتم . گفت : بيا با هم سخن بگوييم . گفتم : نه . و فضاله اين شعرها را سرود :
آن زن گفت : بيا با من سخن بگو . گفتم : نهخداوند و اسلام از اين كار منع كرده است
اگر محمّد را مىديدى كه چگونه به سوى من آمددر فتح مكّه ، روز شكسته شدن بتها
بى گمان ، دين خدا را به روشنترين صورت مىديدىو شرك را كه رويش تيره و تار شده است .
۴۲۵۸.صحيح البخارىـ به نقل از عروة بن زبير ـ :اُسامة بن زيد [به من] خبر داد كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بر درازگوشى سوار شد كه بالاپوش مخملى روى آن انداخته بودند ، و اُسامة بن زيد را پشت سر خود سوار كرد تا به عيادت سعد بن عباده ، ميان قبيله بنى حارث بن خزرج برود و اين ، پيش از جنگ بدر بود .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از مجلسى گذشت كه عبد اللّه بن اُبَى ، ابن سلول ، در آن جا بود و اين ، پيش از اسلام آوردن او بود . در مجلس ، گروهى از مسلمانان و مشركان بتپرست و يهودى ، با هم مخلوط بودند و عبد اللّه بن رواحه نيز در مجلس بود . هنگامى كه گرد و غبار چارپايان ، مجلس را پوشاند ، عبد اللّه بن اُبَى ، بينىاش را با ردايش پوشاند و سپس گفت : گرد و غبار نكنيد . آن گاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بر آنها سلام داد و سپس ايستاد و فرود آمد و آنها را به سوى خدا فرا خواند و برايشان قرآن خواند .
عبد اللّه بن اُبَى ابن سلول گفت : اى مرد ! اگر آنچه مىگويى حقيقت داشته باشد ، چيزى از آن نيكوتر نيست ؛ امّا ما را در مجلسهايمان با آن آزار مده . به خانهات برگرد و هر كس نزد تو آمد ، برايش بگو .
عبد اللّه بن رواحه گفت : آرى ، اى پيامبر خدا ! بيا و در مجلسهايمان برايمان بگو كه ما آن را دوست مىداريم .
بر سر اين حرفها ، مسلمانان و مشركان و يهوديان به دشنامگويى به هم پرداختند تا آن جا كه نزديك بود به هم حمله كنند ، و پيامبر صلى اللّه عليه و آله پيوسته آنها را مىنشاند تا آرام گرفتند . آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله سوار چارپايش شد و رفت تا داخل خانه سعد بن عباده شد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «اى سعد ! آيا نشنيدى كه ابو حُباب (عبد اللّه بن اُبَى) چه گفت ؟ اين گونه و آن گونه گفت» .
سعد بن عباده گفت : اى پيامبر خدا ! از او در گذر و عفوش كن . سوگند به كسى كه قرآن را بر تو فرو فرستاده ، خداوند ، حقّى را كه براى تو فرو فرستاده بود ، پيش آورد ، در حالى كه اهل اين سرزمين مصالحه كرده بودند كه تاج بر سر او (عبد اللّه بن اُبَى) بنهند و او را رئيس خود كنند و چون خداوند با حقّى كه به تو عطا كرد ، از اين كار جلو گرفت ، حسادت ورزيد [و غصّهدار شد] و از اين رو همين كارهايى را كرد كه ديدى . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله هم از او در گذشت .
و پيامبر صلى اللّه عليه و آله و يارانش از مشركان و اهل كتاب ، در مىگذشتند ، همان گونه كه خداوند به آنها فرمان داده بود و بر آزار آنها ، شكيب مىورزيدند . خداوند عز و جلفرمود : «و بى گمان ، از آنان كه پيش از شما كتاب آسمانى به آنها داده شده است و نيز از كسانى كه شرك ورزيدهاند ، آزارهاى بسيارى خواهيد شنيد»تا آخر آيه ، و خداوند فرمود : «بسيارى از اهل كتاب ، دوست دارند كه شما را از سرِ حسدِ درون جانهايشان ، پس از ايمان آوردنتان ، به كفر باز گردانند»تا پايان آيه .۱و پيامبر صلى اللّه عليه و آله [فرمان] عفو را تا آن گاه كه خداوند به او فرمان داده بود ، اجرا مىكرد ، تا آن كه خداوند ، اجازه جنگ با آنها را داد و چون پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در بدر جنگيد و خداوند ، سران كافر قريش را به دست او كشت ، عبد اللّه بن اُبَى ابن سلول و مشركان و بتپرستان همراهش گفتند : اين [اسلام] ، امرى است كه روى آورده است [و چارهاى نيست] . پس با پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر اسلام بيعت كنيد . و اسلام آوردند .