343
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم

۴۵۸۸.سبل الهدى و الرشادـ به نقل از ابو نعيم ـ :مردى از خاندان مغيره گفت : حتماً محمّد را مى‏كشم ! و اسب خود را از خندق جهاند ؛ امّا در خندق افتاد و گردنش خُرد شد . [مشركان] گفتند : اى محمّد ! او را به ما بده تا به خاكش بسپاريم و در عوض ، جان‏فدايش را به تو مى‏دهيم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «او را بگيريد ، كه جان‏فدايش [نيز ]پليد است» .

۴ / ۲۱

پذيرش عذر خوددارى كنندگان از جهاد

۴۵۸۹.مسند ابن حنبلـ به نقل از كعب بن مالك ـ :در هيچ يك از جنگ‏هاى پيامبر صلى اللّه عليه و آله حتّى جنگ تبوك ، غايب نبودم ، بجز بدر كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله هيچ كس را به خاطر شركت نكردن در آن سرزنش نكرد ؛ زيرا پيامبر صلى اللّه عليه و آله تنها در پى قافله بود ، كه قريش براى نجات قافله‏شان بيرون آمدند و بدون پيش‏بينى و قرار قبلى با هم رويارو شدند ، همان گونه كه خداى عز و جلفرموده است . به جانم سوگند كه شريف‏ترين ميدان‏هاى حضور پيامبر صلى اللّه عليه و آله ميان مردم ، بدر است ، و البتّه من دوست نداشتم به جاى حضورم در بيعت شبانه عقبه ـ كه ما انصار بر اسلام [و آمدن پيامبر صلى اللّه عليه و آله به مدينه] با پيامبر صلى اللّه عليه و آله توافق كرديم ـ ، در بدر مى‏بودم و پس از آن ، از هيچ جنگى از جنگ‏هاى پيامبر تخلّف نكردم ، تا اين كه جنگ تبوك فرا رسيد و آن ، آخرين سفر جنگى پيامبر صلى اللّه عليه و آله بود و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ميان مردم ، بانگ كوچ سر داد و خواست كه براى جنگ آماده شوند ، درست هنگامى كه سايه خوش مى‏نمود (هوا گرم بود) و محصول رسيده بود ، و پيامبر صلى اللّه عليه و آله كمتر مى‏شد كه چون اراده رفتن به نبردى را مى‏كند ، مقصودش را پنهان نكند و قصد رفتن به جايى ديگر را نشان ندهد و مى‏فرمود : «جنگ ، نيرنگ است» .
[امّا] پيامبر صلى اللّه عليه و آله در جنگ تبوك خواست كه مردم براى جنگ تبوك ، خوب و كامل آماده شوند و من وضعيت مالى‏ام از هميشه بهتر بود و دو شتر راهوار گرد آوردم و پيش خودم ، خود را سبك‏بار و توانا بر جهاد مى‏ديدم و با اين همه ، ميلى هم به سايه[ى باغ] و ميوه‏هاى رسيده داشتم ، و در اين ميان بودم كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله صبح پنجشنبه حركت كرد ؛ زيرا پيامبر صلى اللّه عليه و آله دوست داشت روز پنجشنبه به سفر برود . پس صبح حركت كرد و من گفتم : فردا به بازار مى‏روم و جهاز شترم را مى‏خرم و خودم را به آنها مى‏رسانم و فرداى آن روز به بازار رفتم و كارم گره خورد و باز گشتم و گفتم : فردا باز مى‏گردم ، إن شاء اللّه‏ [و مى‏خرم] و خود را به آنها مى‏رسانم ؛ ولى باز كارم مشكل شد و چنين بود تا به گناه افتادم و از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله [و همراهى در جنگ ]تخلّف كردم و جا ماندم و در بازارهاى مدينه راه مى‏رفتم و مى‏چرخيدم و اين مرا اندوهگين مى‏كرد كه هيچ كس را نمى‏ديدم كه تخلّف كرده و بر جاى مانده باشد ، مگر كسانى كه به نفاق آلوده بودند و هر كس تخلّف كرده بود ، چنين مى‏ديد كه تخلّفش پنهان مى‏ماند ؛ زيرا تعداد مردم فراوان بود و ديوان [و دفترى] هم نبود كه نام همه را ثبت كرده باشد ، در حالى كه مجموع تخلّف كنندگان ، هشتاد و اندى نفر بودند .
و پيامبر صلى اللّه عليه و آله از من ياد نكرد تا به تبوك رسيد . هنگامى كه به تبوك رسيد ، فرمود : «كعب بن مالك چه كرد ؟» .
مردى از قومم گفت : اى پيامبر خدا ! رداى گران‏بها و خودپسندى‏اش ، او را جا گذاشت .
هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله جنگ تبوك را به پايان برد و باز گشت و به مدينه نزديك شد ، به اين فكر بودم كه چگونه از ناخشنودى پيامبر بيرون بيايم ، يا از صاحب‏نظران خانواده‏ام براى اين كار كمك بگيرم ، كه گفته شد : «پيامبر ، فردا در مدينه است» كه باطل از من دور شد و فهميدم كه جز با راستى ، نجات نمى‏يابم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله چاشتگاه وارد شد و دو ركعت نماز در مسجد خواند و چون از سفرى مى‏آمد ، چنين مى‏كرد . آن گاه داخل مسجد شد و دو ركعت نماز خواند و سپس نشست و هر كس كه تخلّف كرده بود ، نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله مى‏آمد و برايش سوگند ياد مى‏كردند و عذر مى‏آوردند و پيامبر صلى اللّه عليه و آله هم برايشان آمرزش مى‏خواست و همان ظاهرشان را مى‏پذيرفت و درونشان را به خدا وا مى‏نهاد . من داخل مسجد شدم كه ديدم پيامبر صلى اللّه عليه و آله نشسته است . هنگامى كه مرا ديد لبخند خشم‏آلودى زد و من آمدم و جلويش نشستم . فرمود : «آيا شترت را نخريدى ؟» . گفتم : چرا ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «پس چرا تخلّف كردى ؟» . گفتم : به خدا سوگند ، اگر جلوى هر كس ديگرى غير از شما نشسته بودم ، از ناراحتى او با عذر آوردنى بيرون مى‏آمدم ـ كه جدل را بلدم ـ ؛ امّا مى‏دانم ـ اى پيامبر خدا ـ كه [اگر ]امروز به تو سخنى بگويم كه به خاطر آن از من دلخور شوى ، امّا حقيقت داشته باشد ، بهتر از آن است كه حرفى بزنم كه تو را از من خشنود كند ؛ امّا دروغ باشد ؛ زيرا در اوّلى ، اميد عفو خدا را دارم ؛ ولى در دومى ممكن است خداوند ، حقيقت حال مرا به تو اطّلاع دهد . به خدا سوگند ـ اى پيامبر خدا ـ هيچ گاه مانند هنگامى كه از تو تخلّف كردم و در مدينه ماندم ، دستم باز و جهاد برايم راحت‏تر نبود . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «امّا اين با شما راست گفت ! بر خيز تا خداوند در باره تو حكم كند» .
برخاستم و دنبال من ، گروهى از قومم به سرزنشم برخاستند و گفتند : به خدا سوگند ، ما پيش از اين، هيچ گناهى از تو سراغ نداشتيم . چرا براى پيامبر ، عذرى نياوردى كه از تو راضى شود و آمرزش‏خواهىِ پيامبر خدا ، از پى گناهت بيايد؟! و خود را در جايى نگذار كه نمى‏دانى چه حكمى بر تو مى‏رود ! و آنها پيوسته مرا سرزنش كردند تا آن جا كه قصد كردم باز گردم و خودم را تكذيب كنم .
[و اين حالت انتظار ، پنجاه روز به درازا كشيد] و توبه ما [سه نفر كه تخلّف كرده بوديم ، امّا منافق نبوديم] ، يك سوم از شب گذشته بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله نازل شد .۱اُمّ سلمه در آن شب گفت : اى پيامبر خدا ! آيا به كعب بن مالك خبر ندهيم ؟ فرمود : «در آن صورت ، مردم ، [ازدحام و] شما را زير دست و پا له مى‏كنند و از خوابيدن در بقيّه شب مانع مى‏شوند» و اُمّ سلمه زنى نيكوكار و به فكر من بود و غصّه مرا مى‏خورد .
من به سوى پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه در مسجد نشسته بود و مسلمانان گردش بودند ، رفتم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله مانند ماه مى‏درخشيد و هر گاه از چيزى خوش‏حال مى‏شد ، مى‏درخشيد . آمدم و پيش رويش نشستم . فرمود : «مژده بده ـ اى كعب بن مالك ـ كه در بهترين روز زندگى‏ات از تولّدت تا كنون هستى» . گفتم : اى پيامبر خدا ! از جانب خدا يا خودت ؟ فرمود : «نه ، از جانب خداوند عز و جل» و سپس تلاوت كرد : «خداوند به سوى پيامبر و مهاجران و انصار روى آورد»تا آن جا كه مى‏رسد به : «خداوند ، بسيار توبه‏پذير و مهربان است».
آيه [بعدى :] «اى مؤمنان ! تقوا پيشه كنيد و با راستان باشيد»نيز در باره ما نازل شد . گفتم : اى پيامبر خدا ! جزو توبه من ، آن است كه جز راست نگويم و همه دارايى‏ام را صدقه بدهم و به خداى عز و جل و پيامبرش واگذار كنم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «بخشى از دارايى‏ات را براى خود نگاه دار كه برايت بهتر است» .

1.به آيات ۱۱۸ و ۱۱۷ از سوره توبه اشاره دارد .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
342

۴۵۸۸.سبل الهدى و الرشاد عن أبي نعيم :أنَّ رَجُلاً مِن آلِ المُغيرَةِ قالَ : لَأَقتُلَنَّ مُحَمَّدا ! فَأَوثَبَ فَرَسَهُ فِي الخَندَقِ ، فَوَقَعَ فَاندَقَّت عُنُقُهُ ، فَقالوا : يا مُحَمَّدُ ، اِدفَعهُ إلَينا نُواريهِ ، ونَدفَعُ إلَيكَ دِيَتَهُ . فَقالَ : خُذوهُ فَإِنَّهُ خَبيثُ الدِّيَةِ .۱

۴ / ۲۱

قَبولُ عُذرِ المُتَخَلِّفينَ

۴۵۸۹.مسند ابن حنبل عن كعب بن مالك :لَم أتَخَلَّف عَنِ النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله في غَزاةٍ غَزاها حَتّى غَزوَةِ تَبوكَ إلاّ بَدرا ، ولَم يُعاتِبِ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله أحَدا تَخَلَّفَ عَن بَدرٍ ، إنَّما خَرَجَ يُريدُ العيرَ ، فَخَرَجَت قُرَيشٌ مُغَوّثينَ لِعيرِهِم ، فَالتَقَوا عَن غَيرِ مَوعِدٍ ، كَما قالَ اللّهُ عزّ و جلّ ، ولَعَمري إنَّ أشرَفَ مَشاهِدِ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله فِي النّاسِ لَبَدرٌ ، وما اُحِبُّ أنّي كُنتُ شَهِدتُها مَكانَ بَيعَتي لَيلَةَ العَقَبَةِ ؛ حَيثُ تَوافَقنا عَلَى الإِسلامِ ، ولَم أتَخَلَّف بَعدُ عَنِ النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله في غَزوَةٍ غَزاها حَتّى كانَت غَزوَةُ تَبوكَ ، وهِيَ آخِرُ غَزوَةٍ غَزاها ، فَأَذِنَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله لِلنّاسِ بِالرَّحيلِ ، وأَرادَ أن يَتَأَهَّبوا اُهبَةَ غَزوِهِم ،ذلِكَ حينَ طابَ الظِّلالُ وطابَتِ الثِّمارُ ، فَكانَ قَلَّما أرادَ غَزوَةً إلاّ وَرّى غَيرَها . وكانَ يَقولُ : «الحَربُ خُدعَةٌ» .
فَأَرادَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله في غَزوَةِ تَبوكَ أن يَتَأَهَّبَ النّاسُ اُهبَةً ، وأَنا أيسَرُ ما كُنتُ قَد جَمَعتُ راحِلَتَينِ ، وأَنا أقدر شَيءٍ في نَفسي عَلَى الجِهادِ وخِفَّةِ الحاذِّ۲، وأَنا في ذلِكَ أصغو۳إلَى الظِّلالِ وطيبِ الثِّمارِ ، فَلَم أزَل كَذلِكَ حَتّى قامَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله غادِيا ، بِالغَداةِ وذلِكَ يَومُ الخَميسِ ، وكانَ يُحِبُّ أنَّهُ يَخرُجُ يَومَ الخَميسِ ، فَأَصبَحَ غادِيا ، فَقُلتُ : أنطَلِقُ غَدا إلَى السّوقِ فَأَشتَري جَهازي ، ثُمَّ ألحَقُ بِهِم ، فَانطَلَقتُ إلَى السّوقِ مِنَ الغَدِ فَعَسُرَ عَلَيَّ بَعضُ شَأني ، فَرَجَعتُ فَقُلتُ : أرجِعُ غَدا إن شاءَ اللّهُ فَأَلحَقُ بِهِم ، فَعَسُرَ عَلَيَّ بَعضُ شَأني ، فَلَم أزَل كَذلِكَ حَتَّى التَبَسَ بِيَ الذَّنبُ وتَخَلَّفتُ عَن رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَجَعَلتُ أمشي فِي الأَسواقِ وأَطوفُ بِالمَدينَةِ فَيَحزُنُني أنّي لا أرى أحَدا تَخَلَّفَ إلاّ رَجُلاً مَغموصا عَلَيهِ۴فِي النِّفاقِ ، وكانَ لَيسَ أحَدٌ تَخَلَّفَ إلاّ رَأى أنَّ ذلِكَ سَيَخفى لَهُ ، وكانَ النّاسُ كَثيرا لا يَجمَعُهُم ديوانٌ ، وكانَ جَميعُ مَن تَخَلَّفَ عَنِ النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله بِضعَةً وثَمانينَ رَجُلاً .
ولَم يَذكُرنِي النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله حَتّى بَلَغَ تَبوكا ، فَلَمّا بَلَغَ تَبوكا قالَ : ما فَعَلَ كَعبُ بنُ مالِكٍ ؟ فَقالَ رَجُلٌ مِن قَومي : خَلَّفَهُ يا رَسولَ اللّهِ بُرداهُ۵، وَالنَّظَرُ في عِطفَيهِ۶.
فَلَمّا قَضى رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله غَزوَةَ تَبوك وقَفَلَ۷ودَنا مِنَ المَدينَةِ ، جَعَلتُ أتَذَكَّرُ بِماذا أخرُجُ مِن سُخطَةِ النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله أو أستَعينُ عَلى ذلِكَ كُلَّ ذي رَأيٍ مِن أهلي ، حَتّى إذا قيلَ : اَلنَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله هُوَ مُصبِحُكُم بِالغَداةِ زاحَ عَنِّي الباطِلُ ، وعَرَفتُ أنّي لا أنجو إلاّ بِالصِّدقِ .
ودَخَلَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله ضُحىً ، فَصَلّى فِي المَسجِدِ رَكعَتَينِ ، وكانَ إذا جاءَ مِن سَفَرٍ فَعَلَ ذلِكَ ودَخَلَ المَسجِدَ ، فَصَلّى رَكعَتَينِ ثُمَّ جَلَسَ ، فَجَعَلَ يَأتيهِ مَن تَخَلَّفَ فَيَحلِفونَ لَهُ ويَعتَذِرونَ إلَيهِ ، فَيَستَغفِرُ لَهُم ويَقبَلُ عَلانِيَتَهُم ويَكِلُ سَرائِرَهُم إلَى اللّهِ عزّ و جلّ . فَدَخَلتُ المَسجِدَ فَإِذا هُوَ جالِسٌ ، فَلَمّا رَآني تَبَسَّمَ تَبَسُّمَ المُغضَبِ ، فَجِئتُ فَجَلَستُ بَينَ يَدَيهِ ، فَقالَ : ألَم تَكُنِ ابتَعتَ ظَهرَكَ ؟ قُلتُ : بَلى يا نَبِيَّ اللّهِ . قالَ : فَما خَلَّفَكَ ؟ قُلتُ : وَاللّهِ ! لَو بَينَ يَدَيَّ أحَدٌ مِنَ النّاسِ غَيرُكَ جَلَستُ لَخَرَجتُ مِن سُخطَتِهِ بِعُذرٍ ؛ لَقَد اُوتيتُ جَدَلاً . ولكِن قَد عَلِمتُ يا نَبِيَّ اللّهِ ، أنّي إن أخبَرتُكَ اليَومَ بِقَولٍ تَجِدُ عَلَيَّ فيهِ وهُوَ حَقٌّ ؛ فَإِنّي أرجو فيهِ عَفوَ اللّهِ ، وإن حَدَّثتُكَ اليَومَ حَديثا تَرضى عَنّي فيهِ وهُوَ كَذِبٌ اُوشِكُ أن يُطلِعَكَ اللّهُ عَلَيَّ . وَاللّهِ يا نَبِيَّ اللّهِ ، ما كُنتُ قَطُّ أيسَرَ ولا أخَفَّ حاذا مِنّي حينَ تَخَلَّفتُ عَنكَ . فَقالَ : أمّا هذا فَقَد صَدَقَكُمُ الحَديثَ ، قُم حَتّى يَقضِيَ اللّهُ فيكَ .
فَقُمتُ ، فَثارَ عَلى أثَري ناسٌ مِن قَومي يُؤَنّبونَني۸، فَقالوا : وَاللّهِ ! ما نَعلَمُكَ أذنَبتَ ذَنبا قَطُّ قَبلَ هذا ، فَهَلاَّ اعتَذَرتَ إلَى النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله بِعُذرٍ يَرضى عَنكَ فيهِ ، فَكانَ استِغفارُ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله سَيَأتي مِن وَراءِ ذَنبِكَ ، ولَم تَقِف نَفسَكَ مَوقِفا لا تَدري ماذا يُقضى لَكَ فيهِ ! فَلَم يَزالوا يُؤَنِّبونَني حَتّى هَمَمتُ أن أرجِعَ فَاُكذِبَ نَفسي .
وكانَت تَوبَتُنا نَزَلَت عَلَى النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله ثُلُثَ اللَّيلِ ، فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ عَشِيَّتَئِذٍ : يا نَبِيَّ اللّهِ ، ألا نُبَشِّرُ كَعبَ بنَ مالِكٍ ؟ قالَ : إذا يَحطِمُنَّكُمُ النّاسُ ويَمنَعونَكُمُ النَّومَ سائِرَ اللَّيلَةِ . وكانَت اُمُّ سَلَمَةَ مُحسِنَةً مُحتَسِبَةً في شَأني ، تَحزَنُ بِأَمري .
فَانطَلَقتُ إلَى النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله فَإِذا هُوَ جالِسُ فِي المَسجِدِ وحَولَهُ المُسلِمونَ ، وهُوَ يَستَنيرُ كَاستِنارَةِ القَمَرِ ، وكانَ إذا سُرَّ بِالأَمرِ استَنارَ ، فَجِئتُ فَجَلَستُ بَينَ يَدَيهِ . فَقالَ : أبشِر يا كَعبُ بنَ مالِكٍ بِخَيرِ يَومٍ أتى عَلَيكَ مُنذُ يَومَ وَلَدَتكَ اُمُّكَ . قُلتُ : يا نَبِيَّ اللّهِ ، أمِن عِندِ اللّهِ أو مِن عِندِكَ ؟ قالَ : بَل مِن عِندِ اللّهِ عزّ و جلّ ، ثُمَّ تَلا عَلَيهِم : « لَّقَد تَّابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَ الْمُهَـجِرِينَ وَ الْأَنصَارِ »۹حَتّى إذا بَلَغَ : « إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ »۱۰، قال : وفينا نَزَلَت أيضا : « اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّـدِقِينَ »۱۱.
فَقُلتُ : يا نَبِيَّ اللّهِ ، إنَّ مِن تَوبَتي ألاّ اُحَدِّثَ إلاّ صِدقا ، وأَن أنخَلِعَ مِن مالي كُلِّهِ صَدَقَةً إلَى اللّهِ عزّ و جلّ وإلى رَسولِهِ .
فَقالَ : أمسِك عَلَيكَ بَعضَ مالِكَ فَهُوَ خَيرٌ لَكَ .۱۲

1.سبل الهدى والرشاد : ج ۴ ص ۳۸۰ ، كنز العمّال : ج ۱۰ ص ۴۵۵ ح ۳۰۱۰۲ و راجع : المصنّف لابن أبي شيبة : ج ۸ ص ۵۰۲ ح ۲۹ .

2.خفيف الحاذ : أي خفيف الظهر (الصحاح : ج ۲ ص ۵۶۳ «حوذ») .

3.صغا إليه يصغى : مالَ . وكذلك صَغِيَ بالكسر (لسان العرب : ج ۱۴ ص ۴۶۱ «صغو») .

4.يقال للرجل إذا كان مطعونا عليه في دينه : إنّه لمغموص عليه ؛ مطعون في دينه (ترتيب كتاب العين : ص ۶۱۱ «غمص») .

5.البُرد : ثوب فيه خطوط ، وخصّ بعضهم به الوشي (لسان العرب : ج ۳ ص ۸۶ «برد») .

6.عطفيه ـ بكسر العين ـ : أي جانبيه . . وهو إشارة إلى إعجابه بنفسه ولباسه (اُنظر : ترتيب كتاب العين : ص ۵۵۵ «عطف» ، شرح مسلم للنووي : ج ۱۷ ص ۸۹) .

7.قفل من سفره ـ من باب قعد ـ : رجع (مجمع البحرين : ج ۳ ص ۱۵۰۲ «قفل») .

8.أنّب الرجل تأنيبا : عنّفه ولامه ووبّخه . وقيل : بكّته (لسان العرب : ج ۱ ص ۲۱۶ «أنب») .

9.التوبة : ۱۱۷ .

10.التوبة : ۱۱۸ .

11.التوبة : ۱۱۹ .

12.مسند ابن حنبل : ج ۱۰ ص ۳۳۵ ـ ۳۳۸ ح ۲۷۲۴۵ ، صحيح البخاري : ج ۴ ص ۱۶۰۳ ـ ۱۶۰۷ ح ۴۱۵۶ ، صحيح مسلم : ج ۴ ص ۲۱۲۱ ـ ۲۱۲۷ ح ۵۳ ، السنن الكبرى : ج ۹ ص ۵۸ ـ ۶۱ ح ۱۷۸۷۱ كلّها نحوه .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4954
صفحه از 625
پرینت  ارسال به