35
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم

۴۲۵۶.امام على عليه السلام ـ در سخنرانى ايشان در صفّين ، در توصيف پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ـ :او ... در پيمان ، از همه وفادارتر بود [و هيچ احتمالِ پيمان‏شكنى از سوى او نمى‏رفت] . هيچ مسلمان و كافرى نبود كه شكايتى از او داشته باشد ؛ بلكه به او ستم مى‏شد و گذشت مى‏كرد و قدرت مى‏يافت ؛ امّا در مى‏گذشت و عفو مى‏كرد [و انتقام نمى‏گرفت] ، تا آن كه در اطاعت خدا ، از دنيا رفت .

۴۲۵۷.السيرة النبويّة، ابن هشام : فَضالة بن عُمَير بن مُلَوّح ليثى ، مى‏خواست پيامبر صلى اللّه عليه و آله را در همان حالى كه در سال فتح مكّه گرد كعبه طواف مى‏كرد ، بكشد . هنگامى كه به پيامبر صلى اللّه عليه و آله نزديك شد ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «تو فضاله هستى ؟» . گفت : آرى ، فضاله‏ام ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «چه با خود مى‏گويى ؟» . گفت : چيزى نيست . ذكر خدا مى‏گفتم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله خنديد و سپس فرمود : «از خدا آمرزش بخواه» . آن گاه دستش را بر سينه او نهاد و دلش آرام گرفت . فضاله خود مى‏گويد : به خدا سوگند ، دستش را از روى سينه‏ام بر نداشت تا آن جا كه هيچ يك از آفريده‏هاى خدا نزد من محبوب‏تر از او نبودند .
فضاله گفت : به نزد خانواده‏ام باز گشتم و بر زنى گذشتم كه سر و سرّى با او داشتم . گفت : بيا با هم سخن بگوييم . گفتم : نه . و فضاله اين شعرها را سرود :

آن زن گفت : بيا با من سخن بگو . گفتم : نهخداوند و اسلام از اين كار منع كرده است
اگر محمّد را مى‏ديدى كه چگونه به سوى من آمددر فتح مكّه ، روز شكسته شدن بت‏ها
بى گمان ، دين خدا را به روشن‏ترين صورت مى‏ديدىو شرك را كه رويش تيره و تار شده است .

۴۲۵۸.صحيح البخارىـ به نقل از عروة بن زبير ـ :اُسامة بن زيد [به من] خبر داد كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بر درازگوشى سوار شد كه بالاپوش مخملى روى آن انداخته بودند ، و اُسامة بن زيد را پشت سر خود سوار كرد تا به عيادت سعد بن عباده ، ميان قبيله بنى حارث بن خزرج برود و اين ، پيش از جنگ بدر بود .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از مجلسى گذشت كه عبد اللّه‏ بن اُبَى ، ابن سلول ، در آن جا بود و اين ، پيش از اسلام آوردن او بود . در مجلس ، گروهى از مسلمانان و مشركان بت‏پرست و يهودى ، با هم مخلوط بودند و عبد اللّه‏ بن رواحه نيز در مجلس بود . هنگامى كه گرد و غبار چارپايان ، مجلس را پوشاند ، عبد اللّه‏ بن اُبَى ، بينى‏اش را با ردايش پوشاند و سپس گفت : گرد و غبار نكنيد . آن گاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بر آنها سلام داد و سپس ايستاد و فرود آمد و آنها را به سوى خدا فرا خواند و برايشان قرآن خواند .
عبد اللّه‏ بن اُبَى ابن سلول گفت : اى مرد ! اگر آنچه مى‏گويى حقيقت داشته باشد ، چيزى از آن نيكوتر نيست ؛ امّا ما را در مجلس‏هايمان با آن آزار مده . به خانه‏ات برگرد و هر كس نزد تو آمد ، برايش بگو .
عبد اللّه‏ بن رواحه گفت : آرى ، اى پيامبر خدا ! بيا و در مجلس‏هايمان برايمان بگو كه ما آن را دوست مى‏داريم .
بر سر اين حرف‏ها ، مسلمانان و مشركان و يهوديان به دشنامگويى به هم پرداختند تا آن جا كه نزديك بود به هم حمله كنند ، و پيامبر صلى اللّه عليه و آله پيوسته آنها را مى‏نشاند تا آرام گرفتند . آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله سوار چارپايش شد و رفت تا داخل خانه سعد بن عباده شد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «اى سعد ! آيا نشنيدى كه ابو حُباب (عبد اللّه‏ بن اُبَى) چه گفت ؟ اين گونه و آن گونه گفت» .
سعد بن عباده گفت : اى پيامبر خدا ! از او در گذر و عفوش كن . سوگند به كسى كه قرآن را بر تو فرو فرستاده ، خداوند ، حقّى را كه براى تو فرو فرستاده بود ، پيش آورد ، در حالى كه اهل اين سرزمين مصالحه كرده بودند كه تاج بر سر او (عبد اللّه‏ بن اُبَى) بنهند و او را رئيس خود كنند و چون خداوند با حقّى كه به تو عطا كرد ، از اين كار جلو گرفت ، حسادت ورزيد [و غصّه‏دار شد] و از اين رو همين كارهايى را كرد كه ديدى . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله هم از او در گذشت .
و پيامبر صلى اللّه عليه و آله و يارانش از مشركان و اهل كتاب ، در مى‏گذشتند ، همان گونه كه خداوند به آنها فرمان داده بود و بر آزار آنها ، شكيب مى‏ورزيدند . خداوند عز و جلفرمود : «و بى گمان ، از آنان كه پيش از شما كتاب آسمانى به آنها داده شده است و نيز از كسانى كه شرك ورزيده‏اند ، آزارهاى بسيارى خواهيد شنيد»تا آخر آيه ، و خداوند فرمود : «بسيارى از اهل كتاب ، دوست دارند كه شما را از سرِ حسدِ درون جان‏هايشان ، پس از ايمان آوردنتان ، به كفر باز گردانند»تا پايان آيه .۱و پيامبر صلى اللّه عليه و آله [فرمان] عفو را تا آن گاه كه خداوند به او فرمان داده بود ، اجرا مى‏كرد ، تا آن كه خداوند ، اجازه جنگ با آنها را داد و چون پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در بدر جنگيد و خداوند ، سران كافر قريش را به دست او كشت ، عبد اللّه‏ بن اُبَى ابن سلول و مشركان و بت‏پرستان همراهش گفتند : اين [اسلام] ، امرى است كه روى آورده است [و چاره‏اى نيست] . پس با پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر اسلام بيعت كنيد . و اسلام آوردند .

1.ادامه آيه ، چنين است : «پس عفو كنيد و در گذريد [و با آنها نستيزيد] تا خداوند ، فرمان خود را صادر كند ، كه خداوند بر هر كارى تواناست».


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
34

۴۲۵۶.الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ بِصِفّينَ في صِفَةِ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ـ :كانَ . . . آمَنَهُم عَلى عَقدٍ ، لَم يَتَعَلَّق عَلَيهِ مُسلِمٌ ولا كافِرٌ بِمَظلِمَةٍ قَطُّ ، بَل كانَ يُظلَمُ فَيَغفِرُ ، ويَقدِرُ فَيَصفَحُ ويَعفو ، حَتّى مَضى مُطيعا اللّهِ .۱

۴۲۵۷.السيرة النبويّة لابن هشام :إنَّ فَضالَةَ بنَ عُمَيرِ بنِ المُلَوِّحِ اللَّيثِيَّ أرادَ قَتلَ النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله وهُوَ يَطوفُ بِالبَيتِ عامَ الفَتحِ ، فَلَمّا دَنا مِنهُ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : أفَضالَةُ ؟ قالَ : نَعَم ، فَضالةُ يا رَسولَ اللّهِ ، قالَ : ماذا كُنتَ تُحَدِّثُ بِهِ نَفسَكَ ؟ قالَ : لا شَيءَ ، كُنتُ أذكُرُ اللّهَ . قالَ : فَضَحِكَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله ثُمَّ قالَ : اِستَغفِرِ اللّهَ . ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدرِهِ ، فَسَكَنَ قَلبُهُ ، فَكانَ فَضالةُ يَقولُ : وَاللّهِ ، ما رَفَعَ يَدَهُ عَن صَدري حَتّى ما مِن خَلقِ اللّهِ شَيءٌ أحَبَّ إلَيَّ مِنهُ .
قالَ فَضالَةُ : فَرَجَعتُ إلى أهلي ، فَمَرَرتُ بِامرَأَةٍ كُنتُ أتَحَدَّثُ إلَيها ، فَقالَت : هَلُمَّ إلَيَّ الحَديثَ ، فَقُلتُ : لا . وَانبَعَثَ فَضالَةُ يَقولُ :

قالَت هَلُمَّ إلَيَّ الحَديثَ فَقُلتُ لايَأبى عَلَيكِ اللّهُ وَالإِسلامُ
لَو ما رَأيتِ مُحَمّدا وقَبيلَهُبِالفَتحِ يَومَ تَكسَّرُ الأَصنامُ
لَرَأَيتِ دينَ اللّهِ أضحى بَيِّناوَالشِّركَ يَغشى وَجهَهُ الإِظلامُ۲

۴۲۵۸.صحيح البخاري عن عروة بن الزبير :أنَّ اُسامَةَ بنَ زَيدٍ أخبَرَهُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله رَكِبَ عَلى حِمارٍ ، عَلى قَطيفَةٍ فَدَكِيَّةٍ ، وأَردَفَ اُسامَةَ بنَ زَيدٍ وَراءَهُ ، يَعودُ سَعدَ بنُ عُبادَةَ في بَنِي الحارِثِ بنِ الخَزرَجِ قَبلَ وَقعَةِ بَدرٍ ، قالَ : حَتّى مَرَّ بِمَجلِسٍ فيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ اُبَيٍّ ابنُ سَلولَ ، وذلِكَ قَبلَ أن يُسلِمَ عَبدُ اللّهِ بنُ اُبَيٍّ ، فَإِذا فِي المَجلِسِ أخلاطٌ مِنَ المُسلِمينَ وَالمُشرِكينَ عَبَدَةِ الأَوثانِ وَاليَهودِ وَالمُسلِمينَ ، وفِي المَجلِسِ عَبدُ اللّهِ بنُ رَواحَةَ ، فَلَمّا غَشِيَتِ المَجلِسَ عَجاجَةُ الدّابَّةِ ، خَمَّرَ عَبدُ اللّهِ بنُ اُبَيٍّ أنفَهُ بِرِدائِهِ ، ثُمَّ قالَ : لا تُغَبِّروا عَلَينا ، فَسَلَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله عَلَيِهم ثُمَّ وَقَفَ ، فَنَزَلَ فَدَعاهُم إلَى اللّهِ وقَرَأَ عَلَيهِمُ القُرآنَ .
فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ اُبَيٍّ ابنُ سَلولَ : أيُّهَا المَرءُ ، إنَّهُ لا أحسَنَ مِمّا تَقولُ إن كانَ حَقّا ، فَلا تُؤذِنا بِهِ في مَجالِسِنا ، اِرجِع إلى رَحلِكَ ، فَمَن جاءَكَ فَاقصُص عَلَيهِ .
فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ رَواحَةَ : بَلى يا رَسولَ اللّهِ ، فَاغشَنا بِهِ في مَجالِسِنا ، فَإِنّا نُحِبُّ ذلِكَ . فَاستَبُّ المُسلِمونَ وَالمُشرِكونَ وَاليَهودُ حَتّى كادوا يَتَثاوَرونَ ، فَلَم يَزَلِ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله يُخَفِّضُهُم حَتّى سَكَنوا ، ثُمَّ رَكِبَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله دابَّتَهُ فَسارَ حَتّى دَخَلَ عَلى سَعدِ بنِ عُبادَةَ ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله : يا سَعدُ ، ألَم تَسمَع ما قالَ أبو حُبابٍ ـ يُريدُ عَبدَ اللّهِ بنَ اُبَيٍّ ـ ؟ قالَ كَذا وكَذا !
قالَ سَعدُ بنُ عُبادَةَ : يا رَسولَ اللّهِ اعفُ عَنهُ وَاصفَح عَنهُ ، فَوَالَّذي أنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ ، لَقَد جاءَ اللّهُ بِالحَقِّ الَّذي أنزَلَ عَلَيكَ ، ولَقَد اصطَلَحَ أهلُ هذِهِ البُحَيرَةِ عَلى أن يُتَوِّجوهُ فَيُعَصِّبوهُ بِالعِصابَةِ ، فَلَمّا أبَى اللّهُ ذلِكَ بِالحَقِّ الَّذي أعطاكَ اللّهُ شَرِقَ۳بِذلِكَ ، فَذلِكَ فَعَلَ بِهِ ما رَأَيتَ . فَعَفا عَنهُ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله .
وكانَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله وأَصحابُهُ يَعفونَ عَنِ المُشرِكينَ وأَهلِ الكِتابِ كَما أمَرَهُمُ اللّهُ ، ويَصبِرونَ عَلَى الأَذى ، قالَ اللّهُ عزّ و جلّ : « وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَـبَ مِن قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَذىً كَثِيرًا »۴الآيَةَ ، وقالَ اللّهُ : « وَدَّ كَثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَـبِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ إِيمَـنِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم »۵إلى آخِرِ الآيَةِ ، وكانَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله يَتَأَوَّلُ العَفوَ ما أمَرَهُ اللّهُ بِهِ حَتّى أذِنَ اللّهُ فيهِم ، فَلَمّا غَزا رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله بَدرا ، فَقَتَلَ اللّهُ بِهِ صَناديدَ۶كُفّارِ قُرَيشٍ ، قالَ ابنُ اُبَيٍّ ابنُ سَلولَ ومَن مَعَهُ مِنَ المُشرِكينَ وعَبَدَةِ الأَوثانِ : هذا أمرٌ قَد تَوَجَّهَ ، فَبايِعُوا الرَّسولَ صلى اللّه عليه و آله عَلَى الإِسلامِ فَأَسلَموا .۷

1.الأمالي للصدوق : ص ۴۹۰ ح ۶۶۸ ، وقعة صفّين : ص ۳۱۴ كلاهما عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحار الأنوار : ج ۳۲ ص ۶۱۶ ح ۴۸۲ ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج ۵ ص ۲۴۸ عن جابر عن الإمام الباقر عنه عليهما السلام وليس فيه «ويعفو» .

2.السيرة النبويّة لابن هشام : ج ۴ ص ۵۹ ، البداية والنهاية : ج ۴ ص ۳۰۸ ، السيرة النبويّة لابن كثير : ج ۳ ص ۵۸۳ ، الإصابة : ج ۵ ص ۲۸۵ الرقم ۷۰۰۹ نحوه .

3.شَرِقَ بذلك : أي غصَّ به ، أي كأنّه لم يقدر على إساغته فغصّ به (النهاية : ج ۲ ص ۴۶۵ «شرق») .

4.آل عمران : ۱۸۶ .

5.البقرة : ۱۰۹ .

6.صَناديد قريش : أي أشرافهم وعظماؤهم ورؤساؤهم (النهاية : ج ۳ ص ۵۵ «صند») .

7.صحيح البخاري : ج ۴ ص ۱۶۶۳ ح ۴۲۹۰ ، صحيح مسلم : ج ۳ ص ۱۴۲۲ ح ۱۱۶ ، السنن الكبرى للنسائي : ج ۴ ص ۳۵۶ ح ۷۵۰۲ ، مسند ابن حنبل : ج ۸ ص ۱۷۹ ح ۲۱۸۲۶ وليس فيها ذيله من «وكان النبيّ صلى اللّه عليه و آله وأصحابه يعفون . . .» ، السنن الكبرى : ج ۹ ص ۱۸ ح ۱۷۷۳۹ كلّها نحوه ، كنز العمّال : ج ۱۳ ص ۴۸۴ ح ۳۷۲۷۱ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4988
صفحه از 625
پرینت  ارسال به