۴۵۷۷.الطبقات الكبرىـ به نقل از عباده طايى ـ :عدىّ بن حاتم ، از دست سواران پيامبر صلى اللّه عليه و آله گريخت تا آن كه به شام ملحق شد . او مسيحى و رئيس قومش بود و يك چهارمِ غنيمت را بر مىداشت و [خواهرش] دختر حاتم ، [اسير و] در پرچين جلوى مسجد گذاشته شد . او زنى زيبا و صاحب رأى بود . پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه بر او گذشت ، به سوى وى برخاست و گفت : پدر از دنيا رفت و جانشين [پدر] ، غايب شد . بر من منّت بگذار . خدا بر تو منّت نهد ! پيامبر صلى اللّه عليه و آله پرسيد : جانشين [پدر ]تو كيست ؟ گفت : عَدى بن حاتم . فرمود : «همان گريزان از خدا و پيامبرش ؟» .
و هيئت نمايندگى قبيله قُضاعه از شام آمد . [دختر حاتم] گفت : پيامبر ، لباس به من پوشاند و توشه و هزينهاى به من داد و مرا بر مركبى نشاند و با آنها بيرون آمدم تا در شام بر عَدى وارد شدم و به او گفتم : اى بُرنده[ى پيوند خويشاوندى] و اى ستمكار ! خانواده و فرزندانت را برداشتى و بردى و به جاى مانده پدرت را رها كردى ؟ ! و آن زن ، چند روزى نزد عَدى ماند و به او گفت : نظر من ، اين است كه به پيامبر خدا ملحق شوى .
عَدى ، بيرون آمد تا بر پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله كه در مسجد بود ، وارد شد و سلام داد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله پرسيد : «كيستى ؟» . گفت : عَدىّ بن حاتم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله او را به خانهاش برد و تشكِ پُر شده از ليف خرمايى برايش انداخت و فرمود : «بر آن بنشين» و پيامبر صلى اللّه عليه و آله خود ، روى زمين نشست و اسلام را بر او عرضه كرد و عَدى ، مسلمان شد و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله او را بر زكات قومش گمارد .