۴۵۷۲.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از عايشه ـ :هنگامى كه اهالى مكّه براى آزاد كردن اسيرانشان آمدند ... ، عبّاس گفت : اى پيامبر خدا ! من مسلمان بودم .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «من از اسلامت آگاهم . اگر همان گونه باشد كه تو مىگويى ، خداوند ، جزايت را مىدهد . پس جانفداى خود و برادرزادگانت : نوفل بن حارث بن عبد المطّلب و عقيل بن ابى طالب بن عبد المطّلب و همپيمانت : عتبة بن عمرو بن جحدم ، از قبيله بنى حارث بن فهر ، را بپرداز» .
عبّاس گفت : اين مقدار ندارم ، اى پيامبر خدا !
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «پس كجاست مالى كه همراه [همسرت] اُمّ فضل در خاك پنهان كردى و به او گفتى : اگر من اسير يا كشته شدم ، اين مال براى پسرانم ، فضل ، عبد اللّه و قُثَم ، باشد ؟» .
عبّاس گفت : به خدا سوگند ـ اى پيامبر خدا ـ من گواهى مىدهم كه تو پيامبر خدايى . اين چيزى بود كه هيچ كس جز من و اُمّ فضل ، از آن آگاهى نداشت . پس ـ اى پيامبر خدا ـ بيست اوقيه۱از مالم را حساب كنيد و برداريد .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «چنين مىكنم» و عبّاس بدين گونه جانفداى خود و دو برادرزاده و همپيمانش را پرداخت و خداوند عز و جل نازل فرمود : «اى پيامبر ! به كسانى كه در دست شما اسيرند ، بگو : «اگر خداوند ، خيرى در دلهاى شما سراغ داشته باشد [و نيّات پاكى داشته باشيد] ، بهتر از آنچه از شما گرفته شده ، به شما مىدهد و شما را مىبخشد و خداوند ، آمرزنده و مهربان است ».
[عبّاس گفت :] خداوند به جاى بيست اوقيهاى كه در اسلام داده بودم ، بيست بنده نصيب من كرد كه در دست هر كدام هم مالى است كه با آن تجارت مىكند [و سودش به من مىرسد] ، افزون بر مغفرتى كه از خداوند ، اميد مىبرم .