۴۲۵۳.امام على عليه السلام :يهودىاى به نام جُرَيجره ، چند دينارى از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله طلبكار بود . آن را از پيامبر صلى اللّه عليه و آله مطالبه كرد . ايشان فرمود : «اى يهودى ! اكنون ندارم كه بدهم» .
يهودى گفت : اى محمّد ! رهايت نمىكنم تا به من بپردازى .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «پس با تو مىنشينم» . آن گاه با او نشست ، چندان كه در همان جا ، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح [روز بعد] را خوانْد .
ياران پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آن مرد را تهديد مىكردند . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله متوجّه شد و فرمود : «با او چه مىكنيد ؟ !» .
گفتند : اى پيامبر خدا ! يك يهودى شما را نگه دارد ؟ !
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «پروردگارم ، مرا از ستم كردن به كافرِ پيمان بسته و پيمان نبسته ، منع كرده است» .
چون روز ، سپرى شد ، مرد يهودى گفت : گواهى مىدهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست ، و گواهى مىدهم كه محمّد ، بنده و فرستاده اوست و نصف دارايىام را در راه خدا دادم . به خدا سوگند ، من ، اين كار را با تو نكردم ، مگر براى اين كه اوصافى را كه از تو در تورات آمده است ، بيازمايم : «محمّد پسر عبد اللّه ، زادگاهش مكّه است و هجرتگاهش طَيْبه ... نه درشتخوست و نه سنگدل . نه اهل هياهو به راه انداختن در كوچه و بازار است و نه زبانش را به فحش و ناسزا مىآلايد» .
۴۲۵۴.امام باقر عليه السلام :هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله عزم حركت به سوى قبيله هوازن كرد تا با آنها [در جنگ حنين] رويارو شود ، اطّلاع يافت كه صفوان بن اميّه ، زره و سلاحهايى دارد . به سوى او فرستاد و به او ـ كه در آن زمان ، مشرك بود ـ پيغام داد : «اى ابو اميّه ! سلاحت را به ما هديه بده تا فردا در آن با دشمنان رويارو شويم» .
صفوان گفت : آيا آنها را غصب مىكنى ، اى محمّد ! فرمود : «نه ؛ بلكه عاريه مىگيريم و ضامن آن هستيم تا به تو باز گردانيم» . صفوان گفت : اين مشكلى ندارد . و صد زره را با سلاح متناسب آنها به پيامبر صلى اللّه عليه و آله داد و گفتند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله از او خواسته بود كه خود ، آوردن آنها را به عهده بگيرد ، و او هم چنين كرد .