۴۵۳۹.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از سهيل بن عمرو ـ :زمانى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله وارد مكّه شد ، من به خانهام رفتم و در را به روى خودم بستم و به فرزندم عبد اللّه بن سهيل ، پيغام فرستادم كه از محمّد برايم امان بگيرد ؛ زيرا از كشته شدن ، ايمن نيستم .
عبد اللّه نزد پيامبر رفت و گفت : اى پيامبر خدا ! آيا پدرم را امان مىدهى ؟
فرمود : «آرى . او در امان خداست . از خانه بيرون بيايد» . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آن گاه به كسانى كه پيرامونش بودند ، فرمود : «هر يك از شما سُهيل را ديد ، به او حمله نكند . به جان خودم ، سوگند كه سهيل ، شخص خِردمند و شريفى است و كسى چون سهيل ، چنان نيست كه اسلام را نشناسد» .
پس ، عبد اللّه بن سهيل نزد پدر خود رفت و سخن پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را به اطّلاع او رسانيد . سُهيل گفت : به خدا سوگند كه او در كودكى و بزرگى ، نيكوكار بوده و هست .
سهيل در اسلام آوردن ، همچنان سرگردان و مردّد بود و در جنگ حُنَين ، با آن كه هنوز مشرك بود ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را همراهى كرد و در جِعرانه ، اسلام آورد و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در آن روز از غنايم حُنَين ، يكصد شتر به او داد .
۴۵۴۰.تاريخ دمشقـ به نقل از ابو مريم سَلولى ـ :در روز فتح مكّه كه قربانىها را حبس كرده بودند ، در حضور پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بودم كه حارث بن هشام نزد ايشان آمد و گفت : اى محمّد ! مشتى فرومايه و اوباش آوردهاى كه به كمك آنها با ما بجنگى ؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «خاموش ! اينها بهتر از تو و همكيشان تو هستند . اينان به خدا و فرستاده او ايمان دارند» .