۴۴۹۸.المغازىـ به نقل از ابو واقد ليثى ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را [در حفر خندق] مىبينم كه گاه كلنگ مىزند و گاه با بيل ، خاكها را بر مىدارد و گاه ، خاكها را با ظرف حمل مىكند ، و روزى ديدم كه اين كارها را كرد و نشست و سپس با سمت چپش به سنگى تكيه داد و خوابش برد . ابو بكر و عمر را ديدم كه بالاى سرش ايستاده و مردم را دور مىكنند تا مبادا از كنار او بگذرند و بيدارش كنند ، و من نيز نزديك پيامبر صلى اللّه عليه و آله بودم كه ناگهان از خواب پريد و برخاست و گفت : «چرا مرا بيدار نكرديد ؟» و سپس تيشه را گرفت و با آن شروع به كار كرد و مىفرمود :
خدايا! زندگى ، جز زندگى آخرت نيستانصار و مهاجران را بيامرز .
خدايا! [دو قبيله] عَضَل و قاره۱را لعنت كنكه مرا وادار به بردن سنگ كردهاند!
۴۴۹۹.السيرة النبويّة، ابن كثيرـ به نقل از سلمان ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در [حفر] خندق ضربه زد و گفت :
«به نام خدا و كمك او ، هدايت شديمو اگر غير او را مىپرستيديم ، بدبخت مىشديم .
چه خداى خوبى و چه دين محبوبى !» .
۴۵۰۰.المغازىـ به نقل از عاصم بن عمر بن قتاده ـ :جُعَيل بن سُراقه ، مردى شايسته ، امّا زشتروى بود و در صورتش آبله داشت و در جنگ خندق ، همراه مسلمانان كار مىكرد . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نام او را در آن روزها تغيير داده و او را عمرو ناميده بود و مسلمانان رجز مىخواندند و مىگفتند :
از اين به بعد ، او را عمرو ناميدو براى جنگجو ، امروز پشتيبان است
و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله از اين شعر چيزى نمىخواند و فقط مىفرمود : «عمرا» [و «ظَهرا»، يعنى فقط دو كلمه آخر هر مصرع را تكرار مىكرد] .