۴۲۴۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از عبد اللّه بن ابى بكر ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به تأليف قلوب شدهها ـ كه اَشراف مردم [مكّه] بودند ـ ، عطا كرد تا با آنها اُلفت يابد و دلهايشان را به سوى اسلام بكشاند . پس به ابو سفيان بن حرب ، صد شتر و به فرزندش معاويه ، صد شتر ، و به حكيم بن حزام ، صد شتر و به نضير بن حارث بن كلدة بن علقمه ، از قبيله بنى عبد الدار ، صد [شتر] ، و به حارث بن هشام ، صد شتر و به حُوَيطب بن عبد العزّى بن ابى قيس ، صد شتر و به عيينة بن حِصن ، صد شتر و به اقرع بن حابس تميمى ، صد شتر و به مالك بن عوف نصرى ، صد شتر عطا كرد كه اينها همه افراد صد شترى اند .
و كمتر از صد [شتر] هم به مردانى از قريش داد ، از جمله : مَخرمة بن نوفل بن اَهيب زُهرى ، عُمَير بن وَهَب جَمحى ، هشام بن عمرو از قبيله بنى عامر بن لُؤَى (راوى ، تعداد دقيق آنها را به ياد نمىآورد ؛ ولى آن گونه كه مىگويد ، مىداند كه كمتر از صد [شتر] بوده است) و به سعيد بن يربوع بن عنكثة بن عامر بن مخزوم ، پنجاه شتر و به [عدىّ بن قيس ]سهمى نيز پنجاه شتر ، و به عبّاس بن مِرداس سُلَمى نيز چند شترى داد كه خوشش نيامد و در اشعارى ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را سرزنش كرد :
غنيمت فراوانى بود كه آنها را يافتمهنگامى كه سوار بر كره اسبم به آن جاى وسيع باز گشتم
و قوم را بيدار كردم كه مبادا بخوابندهنگامى كه مردم آرام مىگيرند ، من آرام نمىگيرم
غنيمت من و غنيمت عبيدميان عيينه و اقرع ، قسمت شده بود
در حالى كه در جنگ دفاع مىكردمنه چيزى به من دادند و نه حمايتى از من كردند
مگر چند شتر گرانجان كه به من دادندبه عدد چهارپاى آنها [اندك و كمشمار
]
و حِصن [پدر عيينه] و حابس [پدر اقرع]
برتر از [پدرم] مِرداس ميان اين گروه نبودند
و من نيز مردى فروتر از آن دو نبودمو هر كس را امروز فرو بياورى ، ديگر بلند نخواهد شد .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «برويد و زبانش را از گزند رساندن به من ببُريد» . آنها سهمش را افزودند تا راضى شد و اين همان مقصود پيامبر صلى اللّه عليه و آله از فرمان به بُريدن زبان او بود .