۴۴۵۴.الإرشادـ در يادكرد از جنگ تبوك ـ :خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به پيامبرش وحى كرد كه خود او به اين جنگ برود و مردم را براى كوچ به همراهش بر انگيزد و او را آگاه ساخت كه در آن سفر ، نيازى به جنگ ندارد و دچار پيكار با دشمن نمىشود و كارها بى شمشير ، رام او خواهد شد و فرمان خروج ، تنها براى آزمودن اصحاب اوست تا فرمانبردار و نافرمان ، از هم جدا شوند و آنچه در نهان دارند ، آشكار شود .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از آنان خواست كه به سوى سرزمين روم حركت كنند ، در حالى كه ميوههايشان رسيده بود و گرما بر آنان سخت گشته بود . از اين رو ، بيشتر آنان به جهت بردن سود نقد محصولات ، حرص به تأمين و اصلاح زندگى ، دلهره از شدّت گرما و دورى راه و برخورد با دشمن ، از فرمان ايشان ، سر باز زدند . سپس گروهى از آنان با گرانجانى و دشوارى به پا خاستند و گروهى هم تخلّف كردند .
چون پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله اراده بيرون رفتن نمود ، امير مؤمنان عليه السلام را به جاى خود در ميان خاندان و فرزندان و همسران و هجرتگاهش [مدينه] گمارد و بدو فرمود : «اى على ! مدينه جز با من يا تو سامان نمىيابد» ؛ زيرا پيامبر صلى اللّه عليه و آله از نيّتهاى ناپاك سرانِ مشركان و بسيارى از مردم مكّه و اطراف آن ـ كه با آنان جنگيده و خونشان را ريخته بود ـ ، آگاه بود و بيم آن داشت كه چون از مدينه دور شود و به سرزمين روم برسد ، آنان مدينه را بگيرند و يا حادثه ديگرى بيافرينند ، و تا كسى در مدينه نمىبود كه جاى او را بگيرد ، از جنايت آنان و تباهكارى در هجرتگاهش و وقوع پيشامد ناگوار براى خاندانش و ساكنان مدينه ايمن نبود و مىدانست كه جز امير مؤمنان ، كس ديگرى در ترساندن دشمن و حراست از هجرتگاه (مدينه) و پاسدارى از ساكنان آن ، جاى او را نمىگيرد . پس آشكارا او را به جاى خود نهاد و به امامت او پس از خود ، تصريح كرد .
و اين ، در روايات بسيارى آمده است كه چون منافقان دانستند پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ، على عليه السلام را به جاى خود بر مدينه گمارده است ، به او حسد بردند و ماندن او پس از بيرون رفتن پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، بر آنان گران آمد و دانستند كه شهر با وجود او نگاهبانى مىشود و دشمن نمىتواند در آن طمع كند .
پس اين ناراحتشان كرد ؛ چون انتظار داشتند كه على عليه السلام با پيامبر صلى اللّه عليه و آله بيرون برود تا به آرزويشان برسند ؛ يعنى تباهكارى و به هم زدن اوضاع به هنگام دورى پيامبر صلى اللّه عليه و آله از مدينه و نبودن نگهبانى كه از او بترسند و بهراسند .
كسانى هم به راحتى و آسايش او و غنودنش در برِ زن و فرزند ، در برابر سختى و مشقّتهاى سفر و خطرِ كسانى كه بيرون رفتند ، رشك بردند و برايش شايعه ساختند و گفتند : پيامبر خدا ، او را نه از روى گراميداشت و بزرگداشت و محبّتش ، بلكه از روى سرسنگينى ، بر جاى نهاده است ! و با اين شايعه دروغين به او بهتان زدند ، مانند قريش كه بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله با اوصاف جنون و شاعرى و سِحر و كهانت ، بهتان مىزدند ، با آن كه مىدانستند او اين گونه نيست و بر خلاف آن است . منافقان مدينه نيز مىدانستند كه امير مؤمنان عليه السلام ، نه آن است كه آنان شايع كردهاند و او از نزديكترين افراد به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و محبوبترين ، پُربهرهترين و برترينِ مردم نزد اوست .
چون شايعه منافقان به امير مؤمنان عليه السلام رسيد ، به قصد تكذيب و آشكار كردن رسوايى ايشان ، به پيامبر صلى اللّه عليه و آله ملحق شد و گفت : اى پيامبر خدا ! منافقان ادّعا مىكنند كه تو مرا از روى سرسنگينى و نامهربانى بر جاى نهادهاى ! پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «اى برادر من ! به جاى خود باز گرد كه مدينه جز با من يا تو سامان نمىيابد . تو جانشين من در خاندان و هجرتگاه و قوم من هستى . آيا خشنود نمىشوى كه براى من همچون هارون براى موسى باشى ، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست ؟» .