211
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم

۴۴۵۴.الإرشادـ در يادكرد از جنگ تبوك ـ :خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به پيامبرش وحى كرد كه خود او به اين جنگ برود و مردم را براى كوچ به همراهش بر انگيزد و او را آگاه ساخت كه در آن سفر ، نيازى به جنگ ندارد و دچار پيكار با دشمن نمى‏شود و كارها بى شمشير ، رام او خواهد شد و فرمان خروج ، تنها براى آزمودن اصحاب اوست تا فرمان‏بردار و نافرمان ، از هم جدا شوند و آنچه در نهان دارند ، آشكار شود .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از آنان خواست كه به سوى سرزمين روم حركت كنند ، در حالى كه ميوه‏هايشان رسيده بود و گرما بر آنان سخت گشته بود . از اين رو ، بيشتر آنان به جهت بردن سود نقد محصولات ، حرص به تأمين و اصلاح زندگى ، دلهره از شدّت گرما و دورى راه و برخورد با دشمن ، از فرمان ايشان ، سر باز زدند . سپس گروهى از آنان با گران‏جانى و دشوارى به پا خاستند و گروهى هم تخلّف كردند .
چون پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله اراده بيرون رفتن نمود ، امير مؤمنان عليه السلام را به جاى خود در ميان خاندان و فرزندان و همسران و هجرتگاهش [مدينه] گمارد و بدو فرمود : «اى على ! مدينه جز با من يا تو سامان نمى‏يابد» ؛ زيرا پيامبر صلى اللّه عليه و آله از نيّت‏هاى ناپاك سرانِ مشركان و بسيارى از مردم مكّه و اطراف آن ـ كه با آنان جنگيده و خونشان را ريخته بود ـ ، آگاه بود و بيم آن داشت كه چون از مدينه دور شود و به سرزمين روم برسد ، آنان مدينه را بگيرند و يا حادثه ديگرى بيافرينند ، و تا كسى در مدينه نمى‏بود كه جاى او را بگيرد ، از جنايت آنان و تباهكارى در هجرتگاهش و وقوع پيشامد ناگوار براى خاندانش و ساكنان مدينه ايمن نبود و مى‏دانست كه جز امير مؤمنان ، كس ديگرى در ترساندن دشمن و حراست از هجرتگاه (مدينه) و پاسدارى از ساكنان آن ، جاى او را نمى‏گيرد . پس آشكارا او را به جاى خود نهاد و به امامت او پس از خود ، تصريح كرد .
و اين ، در روايات بسيارى آمده است كه چون منافقان دانستند پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ، على عليه السلام را به جاى خود بر مدينه گمارده است ، به او حسد بردند و ماندن او پس از بيرون رفتن پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، بر آنان گران آمد و دانستند كه شهر با وجود او نگاهبانى مى‏شود و دشمن نمى‏تواند در آن طمع كند .
پس اين ناراحتشان كرد ؛ چون انتظار داشتند كه على عليه السلام با پيامبر صلى اللّه عليه و آله بيرون برود تا به آرزويشان برسند ؛ يعنى تباهكارى و به هم زدن اوضاع به هنگام دورى پيامبر صلى اللّه عليه و آله از مدينه و نبودن نگهبانى كه از او بترسند و بهراسند .
كسانى هم به راحتى و آسايش او و غنودنش در برِ زن و فرزند ، در برابر سختى و مشقّت‏هاى سفر و خطرِ كسانى كه بيرون رفتند ، رشك بردند و برايش شايعه ساختند و گفتند : پيامبر خدا ، او را نه از روى گراميداشت و بزرگداشت و محبّتش ، بلكه از روى سرسنگينى ، بر جاى نهاده است ! و با اين شايعه دروغين به او بهتان زدند ، مانند قريش كه بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله با اوصاف جنون و شاعرى و سِحر و كهانت ، بهتان مى‏زدند ، با آن كه مى‏دانستند او اين گونه نيست و بر خلاف آن است . منافقان مدينه نيز مى‏دانستند كه امير مؤمنان عليه السلام ، نه آن است كه آنان شايع كرده‏اند و او از نزديك‏ترين افراد به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و محبوب‏ترين ، پُربهره‏ترين و برترينِ مردم نزد اوست .
چون شايعه منافقان به امير مؤمنان عليه السلام رسيد ، به قصد تكذيب و آشكار كردن رسوايى ايشان ، به پيامبر صلى اللّه عليه و آله ملحق شد و گفت : اى پيامبر خدا ! منافقان ادّعا مى‏كنند كه تو مرا از روى سرسنگينى و نامهربانى بر جاى نهاده‏اى ! پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «اى برادر من ! به جاى خود باز گرد كه مدينه جز با من يا تو سامان نمى‏يابد . تو جانشين من در خاندان و هجرتگاه و قوم من هستى . آيا خشنود نمى‏شوى كه براى من همچون هارون براى موسى باشى ، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست ؟» .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
210

۴۴۵۴.الإرشادـ في ذِكرِ غَزوَةِ تَبوكَ ـ :أوحَى اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى اسمُهُ إلى نَبِيِّهِ صلى اللّه عليه و آله أن يَسيرَ إلَيها بِنَفسِهِ ، ويَستَنفِرَ النّاسَ لِلخُروجِ مَعَهُ ، وأَعلَمَهُ أنَّهُ لا يَحتاجُ فيها إلى حَربٍ ، ولا يُمنى بِقِتالِ عَدُوٍّ ، وأَنَّ الاُمورَ تَنقادُ لَهُ بِغَيرِ سَيفٍ ، وتَعَبَّدَهُ بِامتِحانِ أصحابِهِ بِالخُروجِ مَعَهُ‏اختِبارِهِم ؛ لِيَتَمَيَّزوا بِذلِكَ وتَظهَرَ سَرائِرُهُم .
فَاستَنفَرَهُمُ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله إلى بِلادِ الرّومِ ، وقَد أينَعَت ثِمارُهُم وَاشتَدَّ القَيظُ عَلَيهِم ، فَأَبطَأَ أكثَرُهُم عَن طاعَتِهِ ؛ رَغبَةً فِي العاجِلِ ، وحِرصا عَلَى المَعيشَةِ وإصلاحِها ، وخَوفا مِن شِدَّةِ القَيظِ وبُعدِ المَسافَةِ ولِقاءِ العَدُوِّ ، ثُمَّ نَهَضَ بَعضُهُم عَلَى استِثقالٍ لِلنُّهوضِ ، وتَخَلَّفَ آخَرونَ .
ولَمّا أرادَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله الخُروجَ استَخلَفَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام في أهلِهِ ووَلَدِهِ وأَزواجِهِ ومُهاجَرِهِ ، وقالَ لَهُ : يا عَلِيُّ ، إنَّ المَدينَةَ لا تَصلُحُ إلاّ بي أو بِكَ ؛ وذلِكَ أنَّهُ عليه السلام عَلِمَ مِن خُبثِ نِيّاتِ الأَعرابِ وكَثيرٍ مِن أهلِ مَكَّةَ ومَن حَولَها مِمَّن غَزاهُم وسَفَكَ دِماءَهُم ، فَأَشفَقَ أن يَطلُبُوا المَدينَةَ عِندَ نَأيِهِ عَنها وحُصولِهِ بِبِلادِ الرّومِ أو نَحوِها ، فَمَتى لَم يَكُن فيها مَن يَقومُ مَقامَهُ ، لَم يُؤمَن مِن مَعَرَّتِهِم ، وإيقاعِ الفَسادِ في دارِ هِجرَتِهِ ، وَالتَّخَطّي إلى ما يَشينُ أهلَهِ ومُخَلَّفيهِ .
وعَلِمَ صلى اللّه عليه و آله أنَّهُ لا يَقومُ مَقامَهُ في إرهابِ العَدُوِّ وحِراسَةِ دارِ الهِجرَةِ وحِياطَةِ مَن فيها ، إلاّ أميرُالمُؤمِنينَ عليه السلام ، فَاستَخلَفَهُ استِخلافا ظاهِرا ، ونَصَّ عَلَيهِ بِالإِمامَةِ مِن بَعدِهِ نَصّا جَلِيّا ، وذلِكَ فيما تَظاهَرَت بِهِ الرِّوايَةُ أنَّ أهلَ النِّفاقِ لَمّا عَلِموا بِاستِخلافِ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله عَلِيّا عليه السلام عَلَى المَدينَةِ ، حَسَدوهُ لِذلِكَ وعَظُمَ عَلَيهِم مُقامُهُ فيها بَعدَ خُروجِهِ ، وعَلِموا أنَّها تَنحَرِسُ بِهِ ، ولا يَكونُ لِلعَدُوِّ فيها مَطمَعٌ ، فَساءَهُم ذلِكَ ، وكانوا يُؤثِرونَ خُروجَهُ مَعَهُ ؛ لِما يَرجونَهُ مِن وُقوعِ الفَسادِ وَالاِختِلاطِ عِندَ نَأيِ النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله عَنِ المَدينَةِ وخُلُوِّها مِن مَرهوبٍ مَخوفٍ يَحرُسُها .
وغَبَطوهُ عليه السلام عَلَى الرَّفاهِيَةِ وَالدَّعَةِ بِمُقامِهِ في أهلِهِ ، وتَكَلُّفِ مَن خَرَجَ مِنهُمُ المَشاقَّ بِالسَّفَرِ وَالخَطَرِ ، فَأَرجَفوا بِهِ عليه السلام وقالوا : لَم يَستَخلفِهُ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله إكراما لَهُ وإجلالاً ومَوَدَّةً ، وإنَّما خَلَّفَهُ استِثقالاً لَهُ ! فَبَهَتوهُ بِهذَا الإِرجافِ كَبَهتِ قُرَيشٍ لِلنَّبِيِّ عَلَيهِ وآلِهِ السَّلامُ بِالجِنَّةِ تارَةً وبِالشِّعرِ اُخرى ، وبِالسِّحرِ مَرَّةً وبِالكَهانَةِ اُخرى ، وهُم يَعلَمونَ ضِدَّ ذلِكَ ونَقيضَهُ ، كَما عَلِمَ المُنافِقونَ ضِدَّ ما أرجَفوا بِهِ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وخِلافَهُ ، وأَنَّ النَّبِيَّ صلى اللّه عليه و آله كانَ أخَصَّ النّاسِ بِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وكانَ هُوَ أحَبَّ النّاسِ إلَيهِ وأَسعَدَهُم عِندَهُ وأَفضَلَهُم لَدَيهِ .
فَلَمّا بَلَغَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام إرجافُ المُنافِقينَ بِهِ ، أرادَ تَكذيبَهُم وإظهارَ فَضيحَتَهُم ، فَلَحِقَ بِالنَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ المُنافِقينَ يَزعُمونَ أنَّكَ إنَّما خَلَّفتَنِي استِثقالاً ومَقتا ! فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : اِرجِع يا أخي إلى مَكانِكَ ؛ فَإِنَّ المَدينَةَ لا تَصلُحُ إلاّ بي أو بِكَ ، فَأَنتَ خَليفَتي في أهلي ودارِ هِجرَتي وقَومي ، أما تَرضى أن تَكونَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى ؟ إلاّ أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي .۱

1.الإرشاد : ج ۱ ص ۱۵۴ ، المستجاد : ص ۹۳ ، كشف الغمّة : ج ۱ ص ۴۱۴ كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج ۲۱ ص ۲۰۷ ح ۱ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 6893
صفحه از 625
پرینت  ارسال به