21
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم

۴۲۴۳.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو سعيد خُدرى ـ :هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله غنائم نبرد حنين را به قريش و قبيله‏هاى عرب عطا كرد و ميان انصار ، چيزى از آنها توزيع نشد ، حاضران از انصار ، آزرده‏خاطر شدند تا آن جا كه سخن [و اعتراض] ميانشان بالا گرفت و يكى از آنها گفت : به خدا سوگند ، پيامبر نگاهش به قومش افتاد [و ما را فراموش كرد]!
از اين رو سعد بن عباده بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شد و گفت : اى پيامبر خدا ! جنگاوران حاضر از انصار ، از كارى كه در باره اين غنيمت‏هايى كه به دستت آمده كردى و ميان قومت تقسيم نمودى و عطاهاى بزرگى كه به قبيله‏هاى عرب بخشيدى و هيچ چيزى از آن به اين قبيله از انصار نرسيد ، آزرده‏خاطر شده‏اند .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اى سعد ! تو ديگر چرا چنين مى‏گويى ؟» . گفت : اى پيامبر خدا ! من جز يك نفر از قومم نيستم . فرمود : «پس قومت را در حظيره۱براى من گرد آور» .
سعد ، بيرون آمد و قوم را در آن حظيره گرد آورد ، و مردانى از مهاجران نزدش آمدند . آنها را وا نهاد و داخل شدند و چند تن ديگر آمدند ؛ ولى آنها را برگرداند . چون همه انصار نزدش گرد آمدند ، سعد نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت : حاضران از انصار برايت گرد آمده‏اند .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نزد آنان آمد و پس از حمد و ثناى الهى ، آن گونه كه سزاوار خدا بود ، فرمود : «اى گروه انصار ! اين چه سخن و چه دل‏آزردگى‏اى است كه خبرش از شما به من رسيده است ؟ آيا هنگامى كه نزدتان آمدم ، گم‏راه نبوديد و خدا هدايتتان كرد ؟ و نيازمند نبوديد و خدا بى‏نيازتان كرد ؟ و با هم دشمن نبوديد و خدا با هم اُلفتتان داد ؟» .
گفتند : چرا ، و خدا و پيامبرش بر ما منّت و فضل دارند .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «آيا به من پاسخ نمى‏دهيد ، اى گروه انصار ؟» .
گفتند : چه پاسخى به شما بدهيم ، اى پيامبر خدا ؟ خدا و پيامبرش بر ما منّت و فضل دارند .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «هان ! به خدا سوگند ، اگر مى‏خواستيد ، [به من] مى‏گفتيد و راست مى‏گفتيد و تصديق هم مى‏شديد كه : تو نزد ما آمدى ، در حالى كه تكذيبت مى‏كردند و ما تصديقت كرديم ، و وانهاده بودى و ما يارى‏ات داديم ، و رانده شده بودى و ما سرپناهت داديم ، و نيازمند بودى و ما با تو هميارى كرديم . اى گروه انصار ! از اين كه اندك متاع دنيا كه به اشخاصى دادم تا دلشان را به دست آورم و اسلام بياورند و شما را به اسلامتان وا نهادم ، آزرده‏خاطر شديد؟ اى گروه انصار ! آيا راضى نمى‏شويد كه مردم با گوسفند و شتر بروند و شما با پيامبر خدا به خانه‏هايتان باز گرديد ؟ سوگند به آن كه جان محمّد به دست اوست ، اگر هجرت نبود ، من مردى از انصار بودم و اگر مردم به يك سو و انصار به سوى ديگر بروند ، من با انصار همسو خواهم بود . خدايا! بر انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندانشان ، رحم كن» .
پس انصار گريستند تا آن جا كه ريش‏هايشان از آبِ ديده‏شان تر شد ، و گفتند : به اين كه پيامبر خدا قسمت و نصيب ما باشد ، راضى هستيم . سپس پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله باز گشت و انصار نيز پراكنده شدند .

1.حظيره ، پرچين مانندى است كه در آن ، شتران و چارپايان را از سرما و گرما نگاهدارى مى‏كنند .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
20

۴۲۴۳.تاريخ الطبري عن أبي سعيد الخدري :لَمّا أعطى رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ما أعطى مِن تِلكَ العَطايا في قُرَيشٍ وقَبائِلِ العَرَبِ ، ولَم يَكُن فِي الأَنصارِ مِنها شَيءٌ ، وَجَدَ هذَا الحَيُّ مِنَ الأَنصارِ في أنفُسِهِم حَتّى كَثُرَت مِنهُمُ القالَةُ ، حَتّى قالَ قائِلُهُم : لَقِيَ ـ وَاللّهِ ـ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله قَومَهُ !
فَدَخَلَ عَلَيهِ سَعدُ بنُ عُبادَةَ ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ هذَا الحَيَّ مِنَ الأَنصارِ قَد وَجَدوا عَلَيكَ في أنفُسِهِم لِما صَنَعتَ في هذَا الفَيءِ الَّذي أصَبتَ ؛ قَسَمتَ في قَومِكَ وأَعطَيتَ عَطايا عِظاما في قَبائِلِ العَرَبِ ، ولَم يَكُن في هذَا الحَيِّ مِنَ الأَنصارِ شَيءُ !
قالَ : فَأَينَ أنتَ مِن ذلِكَ يا سَعدُ ؟ قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ما أنَا إلاّ مِن قَومي . قالَ : فَاجمَع لي قَومَكَ فِي الحَظيرَةِ۱.
قالَ : فَخَرَجَ سَعدٌ فَجَمَعَ في تِلكَ الحَظيرَةِ ، قالَ : فَجاءَهُ رِجالٌ مِنَ المُهاجِرينَ فَتَرَكَهُم فَدَخَلوا ، وجاءَ آخَرونَ فَرَدَّهُم ، فَلَمَّا اجتَمَعوا إلَيهِ أتاهُ سَعدٌ ، فَقالَ : قَدِ اجتَمَعَ لَكَ هذَا الحَيُّ مِنَ الأَنصارِ .
فَأَتاهُم رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَحَمِدَ اللّهَ وأَثنى عَلَيهِ بِالَّذي هُوَ لَهُ أهلٌ ، ثُمَّ قالَ : يا مَعشَرَ الأَنصارِ ! ما قالَةٌ بَلَغَتني عَنكُم ومَوجِدَةٌ وَجَدتُموها في أنفُسِكُم ؟ ! ألَم آتِكُم ضُلاّلاً فَهَداكُمُ اللّهُ ؟ وعالَةً فَأَغناكُمُ اللّهُ ؟ وأَعداءً فَأَلَّفَ اللّهُ بَينَ قُلوبِكُم ؟ قالوا : بَلى ، اللّهِ ولِرَسولِهِ المَنُّ وَالفَضلُ .
فَقالَ : ألا تُجيبونّي يا مَعشَرَ الأَنصارِ ؟ قالوا : وبِماذا نُجيبُكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ اللّهِ ولِرَسولِهِ المَنُّ وَالفَضلُ .
قالَ : أما وَاللّهِ ، لَو شِئتُم لَقُلتُم فَصَدَقتُم ولَصُدِّقتُم : أتَيتَنا مُكَذَّبا فَصَدَّقناكَ ، ومَخذولاً فَنَصَرناكَ ، وطَريدا فَآوَيناكَ ، وعائِلاً فَآسَيناكَ . وَجَدتُم في أنفُسِكُم يا مَعشَرَ الأَنصارِ في لُعاعَةٍ۲مِنَ الدُّنيا تَأَلَّفتُ بِها قَوما لِيُسلِموا ، ووَكَلتُكُم إلى إسلامِكُم ، أفَلا تَرضَونَ يا مَعشَرَ الأَنصارِ أن يَذهَبَ النّاسُ بِالشّاءِ وَالبَعيرِ وتَرجِعوا بِرَسولِ اللّهِ إلى رِحالِكُم ؟ فَوَالَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ ! لَولاَ الهِجرَةُ لَكُنتُ امرَأً مِنَ الأَنصارِ ، ولَو سَلَكَ النّاسُ شِعبا وسَلَكَتِ الأَنصارُ شِعبا لَسَلَكتُ شِعبَ الأَنصارِ ، اللّهُمَّ ارحَمِ الأَنصارَ وأَبناءَ الأَنصارِ وأَبناءَ أبناءَ الأَنصارِ .
قالَ : فَبَكَى القَومُ حَتّى أخضَلوا لِحاهُم۳، وقالوا : رَضِينا بِرَسولِ اللّهِ قِسما وحَظّا . ثُمَّ انصَرَفَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله وتَفَرَّقوا .۴

1.الحظيرة : هي التي تعمل للإبل من شجر تقيها البرد والحرّ (مجمع البحرين : ج ۱ ص ۴۲۴ «حظر») .

2.اللُّعاعة ـ بالضمّ ـ : نَبت ناعمٌ في أوّل ما ينبت . واللُعاعة : البقية اليسيرة (اُنظر : النهاية : ج ۴ ص ۲۵۴ ، لسان العرب : ج ۸ ص ۳۱۹ «لعع») .

3.أخضَلوا لِحاهُم : أي بَلّوها بالدّموع (النهاية : ج ۲ ص ۴۳ «خضل») .

4.تاريخ الطبري : ج ۳ ص ۹۳ ، مسند ابن حنبل : ج ۴ ص ۱۵۳ ح ۱۱۷۳۰ ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج ۴ ص ۱۴۱ كلاهما نحوه ، مجمع الزوائد : ج ۹ ص ۷۶۲ ح ۱۶۴۷۵ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 7035
صفحه از 625
پرینت  ارسال به